از تو سوال مي كنند

مشخصات كتاب

سرشناسه : عليان نژادي، ابوالقاسم، 1343 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : از تو سوال مي كنند/ ابوالقاسم عليان نژادي دامغاني.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع)، 1387.

مشخصات ظاهري : 240ص.

فروست : سلسله مباحث تفسيري آيه الله العظمي مكارم شيرازي (مدظله).

شابك : 17000 ريال978-964-533-062-8 :

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: You are questioned.

يادداشت : بالاي عنوان: مجموعه سوالات قرآني از پيامبر اكرم عليه السلام.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : مجموعه سوالات قرآني از پيامبر اكرم عليه السلام.

موضوع : قرآن -- پرسش ها و پاسخ ها

رده بندي كنگره : BP65/2/ع8الف24 1387

رده بندي ديويي : 297/1076

شماره كتابشناسي ملي : 1617003

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

پيشگفتار

بسم اللّه الرحمّن الرّحيم

مجموعه اى كه در پيش روى شما خواننده گرامى است، حاصل سلسله سخنرانى هاى مرجع عاليقدر جهان تشيّع، مفسّر خوش فكر قرآن، حضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى مدّظلّه العالى است، كه در ماه مبارك رمضان سال 1428 ه. ق (مطابق با سال 1386 ه. ش) در شبستان امام خمينى حرم كريمه اهل بيت حضرت معصومه عليها السلام پس از اقامه نماز ظهر و عصر، براى خيل عظيم روزه داران تشنه معارف ناب اسلامى بيان شد، و پس از تنظيم و تصحيح و تنقيح و ذكر مآخذ و مراجع مطالب و حذف مكررات و توضيح نقاط مجمل، به عنوان «سؤالات قرآنى» نامگذارى شد.

مباحث مذكور- همان گونه كه خواهد آمد- تنها به آن دسته از سؤالات قرآنى پرداخته كه با جمله «يسئلونك» شروع شده، كه پيرامون دوازده موضوع دور مى زند.

نُه موضوع اوّل كتاب در همان ماه مبارك بيان شد، و سه موضوع آخر كه فرصت طرح آن در ماه مبارك دست نداد، از تفسير نمونه البتّه با اصلاحاتى گرفته شده است. اميد است كه براى خواننده محترم مفيد و مؤثّر، و براى آن مرجع عاليقدر و

ص: 12

حقير توشه مناسبى در سفر آخرت باشد. خداوندا تو را بر اين توفيقات شاكرم، و از تو مى خواهم كه بر توفيقاتمان روز به روز بيفزايى، تا گامهايى هر چند كوچك در راه رضايت برداريم.

والسلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته

ابوالقاسم عليان نژادى

22/ 2/ 1387 مصادف با تولّد حضرت زينب كبرى عليها السلام

ص: 13

مقدّمه

اشاره

مطابق سنّت هر سال در ماه مبارك رمضان، كه ماه نزول قرآن مجيد است، امسال (1386 ش. ق) نيز خداوند توفيق داد كه به تفسير موضوعى قرآن مجيد بپردازيم.

موضوع بحث ما در اين سال، سنه 1428 ه. ق، سؤالها و جوابهاى قرآنى است.

امّا قبل از ورود به اصل بحث، و پرداختن به آيات مورد نظر، لازم است مقدّماتى- كه بيان آن ضرورى به نظر مى رسد- تقديم گردد:

الف) كدام سؤالات؟

در قرآن مجيد سؤالات فراوانى با الفاظ و تعبيرات مختلف وجود دارد كه تمام آن سؤالها و جوابها مورد بحث ما نيست، بلكه تنها سؤالاتى كه با جمله «يسئلونك» آغاز مى شود مورد بحث قرار خواهد گرفت. لازم به ذكر است كه در قرآن مجيد 15 جمله با «يسئلونك» شروع شده، كه خداوند طىّ آن سؤالات مردم از پيامبر صلى الله عليه و آله را نقل كرده، و سپس پاسخ آنها را بيان مى دارد. اين 15 آيه بر محور 12 موضوع دور مى زند. توجّه كنيد:

1- «هلال ماه» هدف از آفرينش ماه و تغييرات آن چيست؟

اين موضوع در آيه 189 سوره بقره مورد بحث قرار گرفته است.

2- «انفاق» چه چيز و به چه كسانى انفاق نماييم؟

اين مطلب در آيات 215 و 219 سوره بقره مطرح شده است.

ص: 14

3- «ماههاى حرام» جنگ در اين ماهها چه حكمى دارد؟

اين موضوع در آيه 217 سوره بقره مورد بحث قرار گرفته است.

4- «شراب و قمار» موضوع ديگرى است، كه در آيه 219 سوره بقره مورد بحث قرار گرفته است.

5- «يتيمان و كودكان بى سرپرست» موضوع مهمّ ديگرى است كه مردم در مورد آن از پيامبر خود سؤال كرده، و خداوند سؤال و جواب مربوط به آن را در آيه شريفه 220 سوره بقره مطرح كرده است.

6- «عادت ماهانه زنان» موضوع ديگرى است كه در آيه 222 سوره بقره به آن پرداخته شده است.

7- «خوردنى هاى حلال» نيز از جمله موضوعات مورد سؤال مردم زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، كه در آيه شريفه 4 سوره مائده بدان اشاره شده است.

8- «قيامت و زمان برپايى آن» موضوع ديگرى است كه از آن پرسيده شده و آيه 187 سوره اعراف و آيه 42 سوره نازعات به آن پرداخته است.

9- «انفال» نهمين موضوع مورد بحث است. اين مطلب در آيه اوّل سوره انفال آمده است.

10- «روح» موضوع ديگرى است كه در آن زمان و در هر عصر و زمانى مورد پرسش انسان هاست. اين مطلب در آيه 58 سوره اسراء آمده است.

11- «جبال و كوهها» موضوع مورد بحث ديگرى است كه در آيه 105 سوره طه آمده است.

12- «ذوالقرنين» كه از موضوعات تاريخى است، از ديگر موضوعات اين مبحث است، كه در آيه شريفه 83 سوره كهف به آن اشاره شده است.

ص: 15

ب) گستره سؤالات

سؤالات و جواب هاى قرآنى، كه بر محور دوازده موضوع فوق دور مى زند، از زاويه ديگر به نُه گروه تقسيم مى گردد: برخى جنبه عقيدتى دارد، و بعضى پيرامون احكام شرعى و حلال و حرام سخن مى گويد، و برخى از آيات مذكور بر محور مسائل اخلاقى و مستحبّات- نظير انفاق و بخشش به ديگران- دور مى زند، و برخى ديگر جنبه تاريخى دارد، و بعضى جنبه فلسفى.

از گستره مباحث اين آيات، و موضوعات متعدّدى كه پيرامون آن بحث شده، استفاده مى شود كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مأمور بود به هر سؤالى پاسخ دهد، و لازمه اين مطلب آن است كه در اسلام سؤال بى جواب نيست. و لذا علما و دانشمندان به جوانان اجازه مى دهند سؤالات خود را بپرسند و روز به روز بر دانستنيهاى خود بيفزايند. انسان به هنگام تولّد از مادر، مجموعه اى از مجهولات بود و به موازات رشد جسمانى كه دارد با سؤال و پرسش از مجهولات خود مى كاهد و بر معلومات و دانستنيهاى خويش مى افزايد.

ج) اهميّت پرسش از نظر قرآن

براى پى بردن به اهميّت پرسش و پاسخ از منظر قرآن مجيد، كافى است آيه شريفه «فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»(1) را مورد دقّت قرار دهيم. هر چند «اهل ذكر» در روايات اسلامى به اهل بيت عليهم السلام تفسير شده،(2) ولى بى شك منحصر به آن بزرگواران نيست، بلكه از آنجا كه آنها كامل ترين و عالم ترين افراد هستند، به آن بزرگواران تفسير شده است. ضمناً در سؤال كردن نبايد شرم كرد، زيرا ندانستن


1- سوره نحل، آيه 43، و سوره انبياء آيه 7.
2- تفسير برهان، ج 3، ص 423، ح 6029 به بعد.

ص: 16

خجالت ندارد، بلكه ندانستن و نپرسيدن مايه شرم است. جالب اين كه آيه مورد بحث در مورد علماى اهل كتاب است، يعنى حتّى اگر غير مسلمانى در مسأله اى اطّلاعات كافى دارد بايد از او پرسيد و از آگاهى و اطّلاعاتش بهره جست.

د) پرسش و پاسخ از منظر روايات

روايات فراوانى در مورد بيان اهميّت سؤال و جواب وجود دارد، كه به دو نمونه آن قناعت مى شود:

1- حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند:

«العِلْمُ خَزَائِنُ، وَمِفْتاحُها السُّؤالُ، فَاسْألُوا يَرْحُمَكُمُ اللَّهُ، فَانَّهُ يُوجَرُ فيهِ ارْبَعَةٌ: السَّائِلُ، وَالْمُعَلِّمُ، وَالْمُسْتَمِعُ، وَالْمُحِبُّ لَهُمْ؛(1)

علم و دانش خزينه ها و گنجينه هاست، و كليد اين گنجينه ها سؤال كردن است.

بنابراين، در مورد مجهولاتتان سؤال كنيد، خداوند شما را رحمت كند. زيرا چهار گروه بر اثر پرسش و پاسخ اجر مى برند: 1- سؤال كننده 2- معلّم و استادى كه پاسخ مى دهد 3- كسى كه در آن جلسه حاضر است و پرسش و پاسخ را مى شنود 4- كسى كه در جلسه حضور ندارد، امّا اين كار را دوست دارد».

2- حضرت على عليه السلام فرمودند:

«سَلُونى قَبْلَ انْ تَفْقِدُونى فَلَأَنَا بِطُرِقِ السَّماءِ اعْلَمُ مِنّى بِطُرُقِ الْارْضِ

؛ در مورد هر چيزى كه مايل هستيد قبل از آن كه مرا از دست بدهيد سؤال كنيد، چرا كه من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمين مى شناسم».(2)

3- در نهج البلاغه آن حضرت آمده است:

«وَلا يَسْتَحِيَنَّ احَدٌ اذا لَمْ يَعْلَم الشّي ء انْ يَتَعَلَّمَهُ

؛ هيچ يك از شما در مورد


1- ميزان الحكمه، ج 4، باب 1702، ح 8040.
2- همان مدرك، باب 1705، ح 8058.

ص: 17

پرسش و سؤال كردن نسبت به آنچه نمى داند خجالت نكشد».(1)

در حديثى آمده است كه حيا و شرم دو قسم است: شرم معقول و شرم احمقانه (2) حياى عقل و شرم معقول آن است كه انسان به هنگام مواجهه با گناه و معصيت از خداوند خويش شرم كند و به سراغ گناه نرود. بيزارى از گناه و زشتيها، شرم معقول و خجالت ممدوح و پسنديده است. و امّا شرم احمقانه، خجالت از پرسش در برابر مجهولات است. انسان بايد در سؤال كردن شجاع و دلير باشد، و شرم و خجالت را كنار بگذارد؛ و نه تنها خود در مورد موضوعات مورد سؤال پرسشگر باشد، كه ديگران را هم تشويق به اين كار كند.

حضرت على عليه السلام عازم ميدان جنگ بود، شخصى خدمت آن حضرت رسيد، و سؤال پيچيده اى در مورد توحيد مطرح كرد. پرسيد: «اين كه گفته مى شود خداوند يكى است يعنى چه؟ آيا منظور يكى از دو تاست؟ يا يكتايى خداوند تفسير ديگرى دارد؟

بعضى از اصحاب حضرت به اين شخص اعتراض كردند كه اكنون موقع جنگ و نبرد و كارزار است، و زمان پرسش و سؤال كردن نيست!

حضرت فرمود: مگر نه اين كه ما براى آگاه كردن و بيدارى مردم مى جنگيم، پس چه اشكالى دارد كه پاسخ سؤال اين شخص را بدهيم، سپس بطور مفصل و مشروح به سؤال آن شخص پاسخ داد».(3)

نتيجه اين كه: اسلام به پرسش و پاسخ اهميّت فراوانى داده، و به همه اجازه مى دهد كه در موضوعات مختلف و گوناگون سؤال كنند، و شرم و حياى در اين


1- نهج البلاغه، كلمات قصار 82.
2- ميزان الحكمه، ج 2، باب 992، ح 4577.
3- ميزان الحكمه، ج 6، باب 2628، ح 12356.

ص: 18

زمينه را معقول نمى داند. با توجّه به اين مقدمات كوتاه، به سراغ اوّلين پرسش و پاسخ قرآنى مى رويم:

***

ص: 19

1: هلال ماه

اشاره

اوّلين پرسش پيرامون هلال ماه است، كه در ابتداى ماه باريك و كم فروغ است، و هر شب كه مى گذرد پهن تر و پرفروغ تر شده، تا اين كه در شب چهاردهم كامل مى شود. از شب پانزدهم به بعد كم كم نازك و كم فروغ گرديده، به گونه اى كه در شب هاى آخر ماه همچون شب هاى اوّل ماه باريك و كم فروغ مى گردد. راستى فلسفه اين تغييرات در هلال ماه چيست؟

پاسخ اين سؤال در آيه شريفه 189 سوره بقره آمده است. توجّه فرماييد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنْ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»؛ درباره «هلالهاى ماه» از تو سؤال مى كنند، بگو: «آنها، بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظام زندگى) مردم و (تعيين وقت) حج است». و كار نيك، آن نيست كه از پشت خانه ها وارد شويد (آنچنان كه در جاهليّت در حال احرام مرسوم بود)؛ بلكه نيكى اين است كه پرهيزگار باشيد. و از در خانه ها وارد شويد و تقوا پيشه كنيد، تا رستگار گرديد».

ص: 20

سؤال از چيست؟

مفسّران در مورد اصل سؤال دو احتمال داده اند:

1- سؤال از احكام الهى نيست، بلكه از تغييرات ماه و حالات مختلف آن است.

2- سؤال از فلسفه آفرينش ماه است.

پاسخ سؤال:

مى دانيم كره ماه از خود نورى ندارد، بلكه از خورشيد نور مى گيرد. و لذا نيمه ماه كه به سمت خورشيد است نورانى، و نيمه ديگر آن تاريك است.

كره ماه در مدّت يك ماه (سى روز) يك بار به دور خود مى چرخد، ولذا در ابتدا قسمت باريكى از ماه روشن است و به تدريج بر قسمت روشن ماه افزوده مى گردد، و اين مطلب تا نيمه ماه ادامه دارد كه در آن زمان تمامى ماه روشن مى شود. و پس از آن، تدريجاً روشنى ماه تحليل مى رود و كم مى شود. نتيجه اين كه علّت تغيراتى كه در سطح كره ماه به چشم مى خورد دَوَران ماه بر گرد خويش در طول يك ماه است.

خداوند متعال در پاسخ سؤال از هلال ماه، مى فرمايد:

ماه يك تقويم طبيعى براى زندگى انسانهاست كه در دل آسمان نهاده شده، تا هر كس در هر نقطه اى از زمين و با هر ميزان سواد و علم و دانايى، با استفاده از اين تقويم طبيعى به زندگى خود نظم دهد.

هر چند تقويم شمسى نيز اين هدف را تأمين مى كند ولى همگانى نيست، و با نگاه به آسمان نمى توان پى برد كه در چه روزى از ماه به سر مى بريم، امّا اين كار با نگاه به قسمت پر و خالى ماه امكان پذير است.

اين تقويم طبيعى براى دو هدف مهم آفريده شده است:

1- نظم وبرنامه در زندگى؛ چرا كه زندگى بدون نظم مايه بدبختى وشكست است، خداوند ماه را آفريد تا انسانها با نظم و برنامه خاصّى به سراغ كارهايشان بروند.

ص: 21

2- عبادات دينى نيز مطابق اين تقويم انجام مى پذيرد. با طلوع ماه، اوّل ماه قمرى آغاز مى شود و در ماه رمضان مردم روزه مى گيرند. با طلوع ماهِ شوال، ماه رمضان پايان مى پذيرد و عيد فطر از راه مى رسد، كه در اين روز روزه گرفتن حرام مى باشد. با گذشتن نُه روز از ماه ذى الحجه حجّاج به عرفات مى روند، و در روز دهم به سمت منى حركت كرده، و اعمال مخصوص منى را بجا مى آورند. و پس از سپرى شدن دوازده روز از ذى الحجّه از منى به مكّه باز گشته، اعمال مكّه را بجا مى آورند.

خلاصه اين كه هلال ماه هم به زندگى طبيعى و عادى ما نظم مى بخشد، و هم با استفاده از اين تقويم طبيعى اعمال و عباداتمان را بجا مى آوريم.

شأن نزول آيه:

بزرگان مفسّرين شأن نزولهاى مختلفى براى آيه مورد بحث نقل كرده اند: عدّه اى معتقدند كه جماعتى از يهود اين سؤال را از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدند، و خواستار روشن شدن فلسفه تغييرات ماه، در طول ماه شدند.(1)

ولى به اعتقاد ما مهم نيست كه سؤال كننده چه كسى بوده؟ مسلمان، يا غير مسلمان؟ بلكه مهم پاسخى است كه خداوند متعال به اين سؤال داده، و فلسفه آن را حاكم كردن نظم در مسائل عادى زندگى و نيز مسائل عبادى نظير حج و روزه و مانند آن بيان داشته است.

جالب اين كه در ذيل آيه شريفه به نكته اى اشاره مى كند كه نمونه اى از بى نظمى مردم عصر جاهليّت است. توجّه كنيد:

در عصر جاهليّت آثارى از حجّ ابراهيمى وجود داشت، ولى آميخته با انواع و اقسام خرافات بود، از جمله اين خرافات همان چيزى است كه در ذيل آيه مورد


1- مجمع البيان، ج 2، ص 27.

ص: 22

بحث بدان اشاره شده و آن اين كه: وقتى لباس احرام مى پوشيدند و محرم مى شدند از در خانه وارد خانه نمى شدند، بلكه همانند حيوانات از پشت خانه سوراخى ايجاد كرده، و نقبى مى زدند و وارد خانه مى شدند.(1)

قرآن مجيد اين بى نظمى را تقبيح و سرزنش كرده، و آن را نشانه برّ و نيكوكارى نمى داند و به آنان دستور مى دهد مطابق معمول وقبل از احرام از در خانه وارد شوند.

هر كارى از راه خودش

از ذيل آيه مورد بحث استفاده مى شود كه هر كارى را بايد از راهش وارد شد.

تمام كارهاى مربوط به دنيا و آخرت راه صحيح و معقولى دارد كه بايد از همان راه وارد شد تا به نتيجه رسيد. اين كه در برخى از روايات بيوت به اسلام و ابواب البيوت به حضرات معصومين عليهم السلام تفسير شده (2) به همين مطلب اشاره دارد. يعنى ورود به خانه اسلام و شناخت صحيح و درست آن، در صورتى امكان پذير خواهد بود كه از راه صحيح، يعنى معارف اهل بيت عليهم السلام، به دست آيد، و لذا ادّعاهايى كه هر از چندى از گوشه و كنار به گوش مى رسد و برخى از شيّادان مردم را به سو ى خود دعوت نموده، و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى كنند بر خلاف آيه شريفه است و اعتبارى ندارد. و اگر فقها و مراجع تقليد مردم را به تقليد از خود فرا مى خوانند به عنوان نمايندگان امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف عمل مى كنند.

سرمشق نظم

قرآن كريم در اين آيات به ما درس نظم و انضباط مى دهد، زيرا نه تنها ماه و


1- تفسير الصافى، ج 1، ص 348.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 408.

ص: 23

خورشيد، بلكه تمام عالم هستى بر محور نظم مى چرخد. ميليونها سال كره زمين، خورشيد، كره ماه و ساير كرات منظومه شمسى هر كدام در مسير و جاى خويش با نظم خيره كننده اى در حركتند و يك لحظه از مسير خود منحرف نشده اند. اگر نظم نبود اين حركت هاى مستمر باقى نمى ماند. آرى نظم، عالم هستى را برپا داشته است. از عالَم بزرگ، به عالَم كوچك- يعنى جهان درون وجود خودمان- مى رويم. و هنگامى كه سيستم بدن خويش را مطالعه مى كنيم نظم را بر تمام وجود خويش حاكم مى بينيم.

به عنوان نمونه خون ما مركب از بيست و اندى ماده است كه هر كدام مقدار خاص و معيّنى دارند كه اگر از آن مقدار كمتر يا بيشتر شود انسان به انواع بيماريها مبتلا مى شود. آن قدر تركيب موادّ تشكيل دهنده خون بدن انسان دقيق و منظّم است كه با تجزيه و تحليل و آزمايش خون مى توان ريشه ناهنجاريهاى بدن انسان و آلام و دردهاى وى را تشخيص داد!

اشك چشم انسان هم وضعيّتى شبيه خون دارد، و همان نظم و ترتيب، بر موادّ مختلف تشكيل دهنده آن حاكم است.

عالَم گياهان، عالَم حيوانات، و حتّى درون اتم ها، همه و همه تابع نظمند. و لذا برهان نظم، از مهمترين دلايل توحيد و خداشناسى است، ما هر چند خداوند را نمى بينيم، امّا آثا نظم حاكى از قدرت و دانايى و حكمت او، همگى دلالت بر وجود او دارد.

شاعر مى گويد:

بر هر چه نظر كردم سيماى تو مى بينم سرهاى سرافرازان در پاى تو مى بينم

و در شعر ديگر مى خوانيم:

هر گياهى كه از زمين رويدوحده لا شريك له گويد

نظم در قرآن

نظم در آيات متعدّدى از قرآن مجيد مطرح شده، كه به عنوان نمونه به آيات 38 تا 40 سوره يس اشاره مى كنيم:

«وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ* وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ* لَاالشَّمْسُ يَنْبَغِى لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»؛ و خورشيد (نيز براى آنها آيتى است) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است؛ اين تقدير خداوند توانا و داناست. و براى ماه منزلگاههايى قرار داديم. (و هنگامى كه اين منازل را طى كرد) سرانجام بصورت شاخه كهنه (قوسى شكل و زرد رنگ) خرما درمى آيد. نه خورشيد را سزاست كه به ماه برسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد، و هر يك در مسير خود شناورند».

تعبير «يسبحون» از معجزات علمى قرآن مجيد است، زيرا هيئت حاكم بر محافل نجومى جهان در عصر نزول قرآن، هيئت بطلميوس بود، كه مى گفت:

«خورشيد و ماه و ديگر سيّارات منظومه شمسى در فضايى بلورين مانند، ميخكوب شده و از خود حركت مستقلّى ندارند، بلكه آن فضاى بلورين حركت مى كند و به تبع آن ماه و خورشيد نيز در حركتند».

علم امروز خطّ بطلانى بر نظريّه هيئت بطلميوس كشيده، ولى قرآن مجيد هزار و چهارصد سال قبل بطلان اين نظريّه را اعلان كرده، و براى هر يك از ماه و خورشيد در مسير خود، حركت مستقلّى بيان كرده است.

در آيه 46 سوره روم- كه به نظام عالم هستى اشاره دارد- مى خوانيم:

«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكُمْ مِّنْ رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِىَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ و از نشانه هاى (عظمت) خدا اين است كه بادها را بشارتگرانى (براى نزول باران) مى فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند (و

ص: 24

ص: 25

سيراب كند) و كشتيها به فرمانش حركت كنند و از فضل او بهره گيريد، شايد شكرگزارى كنيد».

خاصيّت بادها

بادها دو خاصيّت مهم دارند كه تنها در سايه نظم امكان پذير است:

1- نخست اين كه ابرهاى پراكنده را جمع كرده، و دريايى از آب را در دل آسمان بالاى سر ما متمركز مى كند، سپس به فرمان خداوند اين درياى آب را به سمت سرزمينهاى خشك و نيازمند آب به حركت درمى آورد، و ابرها در آن مناطق همچون آبيارى قطره اى كه ضرر و خسارت كمترى براى خاك سطح زمين به همراه دارد، به شكل باران فرو مى فرستد.

آيا تبخير و بالا بردن آب درياها كم قدرتى است؟ آيا نگه داشتن دريايى از آب در آسمان و بالاى سر انسانها كار كوچكى است؟ آيا حركت دادن ابرها به سمت سرزمينهاى خشك و فرو فرستادن آن به شكل باران كم قدرتى است؟ و آيا تمام اين امور جز در سايه نظم و انضباط امكان پذير است؟

2- دومين خاصيّت بادها- مخصوصاً در زمانهاى قديم كه بشر هنوز انرژى بخار را در اختيار نگرفته بود- حركت كشتيها به وسيله بادهاى منظّم موجود در درياست.

ناخداى كشتى با آگاهى و اطّلاع كافى از زمان وزش بادها، بادبان كشتيها را در مسير وزش باد قرار داده، و مسافران و بارهاى خود را به مقصد حمل مى كرد. اگر نظم حاكم بر وزش بادها نبود، استفاده از كشتيهاى بادبانى نيز امكان نداشت.

ما و نظم

خواهران عزيز، برادران گرامى، خوانندگان محترم! ما جزئى از اين عالم پهناور و

ص: 26

بزرگ هستيم، كه نظم در سراسر آن به چشم مى خورد. آيا مى توانيم بر خلاف نظام حاكم بر جهان هستى، بى نظم بوده و بدون رعايت نظم زندگى كنيم؟ اگر نظم را حاكم بر زندگى خود نكنيم، آيا وصله ناهمرنگى نخواهيم شد؟ و در نتيجه محكوم به فنا نخواهيم شد؟

يكى از موارد بى نظمى حاكم بر زندگى بعضى از افراد، بى نظمى در ساعات خواب و بيدارى است. خداوند متعال طبق آنچه در قرآن مجيد آمده روزها را براى فعاليّت و تلاش، و شبها را جهت استراحت و آسايش قرار داده است.(1) امّا متأسّفانه برخى از مردم بر خلاف اين قانون تا پاسى از شب، و گاه تا نزديك اذان صبح بيدار مى مانند، و از آن طرف تا نزديكى هاى ظهر مى خوابند! و اين بى نظمى در فعاليّت و استراحت، منشأ مشكلات و بيمارى هاى متعدّد مى شود.

چرا در برخى از ادارات حكومت اسلامى نظم حاكم نيست، و با گذشت يكى دو ساعت از وقت شروع كار، هنوز نه كارمندها آمده اند و نه رييس اداره بر كرسى رياست نشسته است؟ طبق آمارى كه اداره راهنمايى و رانندگى مى دهد، كشور ما از جمله كشورهايى است كه بيشترين تلفات حوادث رانندگى را دارد. متأسّفانه آمار تلفات جادّه اى ما در سال 000/ 27 نفر است، در حالى كه آمريكا در جنگ چهار ساله اش در عراق تنها 4000 كشته داده است! آرى ما به خاطر بى نظمى حاكم در استفاده از وسايل نقليه و مراعات نكردن قوانين و مقررات راهنمايى و رانندگى، ساليانه بيش از چهار برابر يك جنگ تلفات مى دهيم!

بى نظمى حاكم بر تردّد و رفت و آمد موتورسيكلت ها، و ناديده گرفتن قوانين و مقرّرات راهنمايى و رانندگى توسّط برخى موتورسواران، و استفاده نابجا و بى مورد بعضى از راكبين اين وسيله نقليّه، هم امنيّت رفت و آمد وسائط نقليّه را سلب كرده،


1- سوره يونس، آيه 67.

ص: 27

و هم تلفات جانى و مالى جبران ناپذيرى بر جاى گذاشته است، تا آنجا كه بعضى از شعراى معاصر آن را همكار و بلكه رقيب عزرائيل شمرده است!(1)

از همه مهمتر بيمارى نظام اقتصادى دنياى امروز است كه 80% ثروت آن تنها در اختيار 20% مردم؛ و 20% باقيمانده در اختيار 80% مردم است! اين تقسيم ناعادلانه و غير منطقى ثروت و منابع مالى محصول بى نظمى اقتصادى است. و هنگامى كه دولتها تصميم مى گيرند اموال دولتى را به بخش خصوصى واگذار كنند، باز همان 20% خاص هستند كه آن را تصاحب مى نمايند.

اينجاست كه انسان با تمام وجود احساس مى كند كه بايد همه چيز به سوى نظم حركت كند. نظمى كه حتّى در عبادتهاى ما حاكم است، به گونه اى كه اگر يك دقيقه قبل از ورود وقت نماز يا يك دقيقه پس از انقضاى وقت، نماز بخوانيم پذيرفته نخواهد شد. و البتّه تا زمانى كه مردم از درون وجودشان اين قانون الهى را باور نكنند، با مأمور و دادگاه و مجازات و زندان مشكل حل نمى شود.

باور كنيم كه بدون نظم به هيچ جا نمى رسيم، و در سايه نظم به همه چيز دست مى يابيم.


1- توجّه به قصيده اين شاعر خوش ذوق خالى از لطف نيست: گفت عزرائيل با پروردگاراى ز تو بنيان هستى پايدار كرده شيطان خلق اسبى خيره سرپر ز دود و پر ز آتش پر ز شر قاتل فرزند انسان ها شده اين جوان كش، دشمن جان ها شده خرج او بسيار و دخلش هيچ هيچ جز زيان و مشكلات پيچ پيچ مى كند جيب مسلمان را تهى تا به ژاپنى ببخشد فربهى اين موتور سيكلت رقيب من شده كار و بار او فقط كشتن شده تا كه بستانم من از يك پير، جان گيرد اين نامرد جان صد جوان يا به من شغلى دگر كن واگذاريا به لطف خود بده اين اختيار تا بگيرم جان آن كو ساختش وان كه هم بفروخت و هم تاختش يا به دولت گو مترس از اين و آن اسب شيطان را برانداز از ميان 13- نهج البلاغه، نامه 37

ص: 28

نظم در كلمات اميرمؤمنان عليه السلام

حضرت على عليه السلام در آخرين ساعتهاى عمر شريفش در بستر شهادت خطاب به فرزندان بزرگوارش امام حسن و حسين عليهما السلام و ديگر فرزندان و بستگان و تمام كسانى كه وصيتنامه آن حضرت به آنها مى رسد، سفارش به نظم مى كند.

«اوصيكُما وَجَميعَ

وَلَدى وَاهْلى وَمَنْ بَلَغَه كِتابى بِتَقْوَى اللَّهِ وَنَظْمِ أَمرِكُمْ

».(13)

نظم در سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در تشييع جنازه سعد بن معاذ حاضر شد. پس از مراسم تغسيل و تكفين و نماز ميّت و تلقين، سنگ لحد نهاده شد، و خاك هاى اطراف قبر را به داخل قبر ريختند. حضرت نگاه كرد، مشاهده نمود كه قبر صاف و منظّم نشده، لذا زانو زد و با دستان مبارك خويش سطح قبر را صاف و مسطّح كرد، و فرمود: «خداوند دوست دارد بنده اى را كه اگر كارى انجام مى دهد كارش مستحكم و منظم باشد».(1) آرى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به استحكام قبر مردگان اهميّت مى داد، امّا چگونه است كه برخى از بساز و بفروشها با سست ترين مصالح، آپارتمانهاى چندين طبقه ساخته، و در اختيار مردم قرار داده و با جان آن ها بازى مى كنند، به گونه اى كه در يك مورد با بسته شدن در اطاق، ديوار خانه فرو ريخت!

عقب ماندگى مسلمانان

سؤال: با توجّه به اين دستورات متعالى و مترقّى، كه در قرآن مجيد، و سيره پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و كلمات حضرت على عليه السلام و ديگر حضرات معصومين عليهم السلام


1- وسائل الشيعه، ج 2، ص 883، ح 2

ص: 29

به چشم مى خورد، چرا مسلمانان در بسيارى از امور از ديگران عقب مانده اند، و آنها روز به روز پيشرفته تر مى شوند؟

جواب: پاسخ اين سؤال روشن است؛ علّت اين مسأله آن است كه ما مسلمانان به اين دستورات مترّقى و نجات بخش عمل نكرده ايم، و ديگران با عمل كردن به آن راه ترقّى و تكامل را پيموده اند. اگر مسلمانان با خلوص نيّت به اين دستورات از جمله نظم و پشتكار و اخلاص عمل مى كردند بدون شك اكنون وضع مناسب ترى داشتند.

اسلام به ذات خود ندارد عيبى هر عيب كه هست از مسلمانى ماست

***

ص: 30

ص: 31

2: انفاق

اشاره

دوّمين سؤال مورد بحث، در مورد انفاق فى سبيل اللّه است، كه از زواياى مختلف قابل بحث و مطالعه است. توجّه فرماييد:

«يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ»؛ از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند؟ بگو: «هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادّى و معنوى) كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و خويشان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در سفر باشد». و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است. (و پاداش شما محفوظ خواهد بود)».(1)

«وَيَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ»؛ و از تو مى پرسند: «چه چيز انفاق كنند؟» بگو: «از مازاد نيازمندى خود».

اين چنين خداوند آيات را براى شما روشن مى سازد؛ شايد بينديشيد».(2)


1- سوره بقره، آيه 215.
2- سوره بقره، آيه 219.

ص: 32

تفسير اجمالى: چه چيز و به چه كسى انفاق نماييم؟

«يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ؟» شخصى از ثروتمندان مسلمان خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: چه چيز انفاق كنم؟ محدوده انفاق تا كجاست؟ و به چه كسانى انفاق نمايم؟

«قُلْ مَا أَنفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ» در پاسخ به سؤال اوّل فرمود: هر چيز خيرى قابل انفاق است، بنابراين محدوديّتى در انفاق وجود ندارد، مال و ثروت، ملك و املاك كتاب و نوشتجات، تهيّه ابزار آزادى زندانيان بى گناه، آماده ساختن جهيزيّه دختران دم بخت، اداى دين مقروضان، نشر علم و دانش و آگاهيها، استفاده از آبرو و اعتبار براى حلّ مشكلات، انفاق وقت براى جلوگيرى از هم پاشيدن زندگى مشترك زن و شوهر، تأسيس و تعمير مساجد، حسينيّه ها، مدارس دينى و غير دينى، درمانگاهها و بيمارستان ها و خلاصه هر گونه كار خيرى داخل در محدوده انفاق است.

نتيجه اين كه خير معناى وسيعى دارد كه شامل تمام كارهاى خوب مى شود، و انفاق منحصر در امور مالى و مادّى نيست.

و در پاسخ به سؤال دوم- كه به چه كسانى انفاق كنيم؟- به پنج گروه اشاره مى كند:

1- فَلِلْوالِدَيْنِ پدر و مادر اوّلين گروهى هستند كه شايسته انفاقند. پدر و مادر در صورت نياز و عدم قدرت بر رفع نيازمنديها، واجب النفقه فرزندان خويش هستند.

فرزندان- اعمّ از پسر و دختر- هر كدام در حدّ وسع مالى خود، بايد نيازهاى مالى والدين را برطرف سازند. يعنى همان گونه كه انفاق بر همسر و فرزندان واجب و لازم است انفاق بر پدر و مادر نيازمند نيز واجب است، چرا كه همه اينها واجب النفقه انسان هستند. و اگر به اندازه كافى و گذران زندگى و رفع نيازها اموالى دارند، سزاوار است براى توسعه زندگى و راحت تر زندگى كردن به آنها انفاق كنند.

ص: 33

2- وَالْأَقْرَبِينَ دومين گروهى كه خداوند دستور داده به آنها انفاق شود، بستگان و اقارب نسبى هستند. صله رحم فقط ديد و بازديد و احوالپرسى نيست، بلكه يكى از مصاديق آن برطرف كردن نيازهاى بستگان و انفاق بر آنهاست.

3- وَالْيَتَامى يكى از سفارشات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در خطبه شعبانيّه رسيدگى به يتيمان است. خداوند متعال نيز در اين آيه شريفه نسبت به اين موضوع سفارش و تأكيد مى كند. ضمناً اگر كمك به ايتام بصورت برنامه اى منظّم و سازمان دهى شده صورت گيرد، همان گونه كه بعضى از سازمان هاى متكفّلِ كمك به نيازمندان برنامه ريزى كرده اند، بى شك مفيدتر خواهد بود.

4- وَالْمَسَاكِينِ مسكين به شخص نيازمندى گفته مى شود كه در نهايت عُسرت و سختى به سر مى برد. اين واژه از مادّه سكون گرفته شده، و علّت اين نامگذارى اين است كه چنين شخصى به قدرى نيازمند و وامانده است كه گويا به زمين افتاده و ساكن شده، و نمى تواند از جا برخيزد.

5- وَابْنِ السَّبِيلِ واماندگان در راه و مسافران نيازمند و آبرومند، پنجمين گروهى هستند كه نسبت به آنها سفارش به انفاق شده است. ابن السبيل كسى است كه پول و توشه سفر خود را گم كرده، و يا سارقى از او به سرقت برده، و اكنون دست خالى و تهى دست در سفر نيازمند كمك و انفاق ديگران است، هر چند ممكن است در وطن فرد ثروتمندى باشد.

عجيب اين كه شخصى با تحمّل سختيهاى سفر و هزينه كردن مبالغ زيادى خود را به حرم امامزادگان يا امامان يا پيامبر صلى الله عليه و آله يا خانه خدا مى رساند تا بار خود را سبك و براى گناهان و خطاهايش چاره اى بينديشد، و شخص بينوا و بيچاره اى حتّى در آن مكانهاى مقدّس، دست به سرقت مى زند و بارى بر بار گناهانش مى افزايد. اين كجا و آن كجا!

ص: 34

«وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ». سپس مى فرمايد: نسبت به انفاق هايى كه مى كنيد لازم نيست مردم اطّلاع و آگاهى داشته باشند، بلكه كافى است خداوند متعال از آن مطّلع باشد، و خداوند نسبت به اعمال همگان آگاه است.

مقدار انفاق

از تفسير اجمالى آيه قبل معلوم شد كه چه چيز بايد انفاق كنيم، و چه كسانى شايسته انفاقند. آيه بعد به مقدار و كميّت انفاق مى پردازد. توجّه كنيد:

«يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»؛ مفسّران در تفسير واژه «عفو» اختلاف نظر دارند، كه به سه مورد آن- كه قابل ملاحظه است- اشاره مى شود.

1- تعادل در انفاق، نه اسراف و نه تبذير؛(1) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در منزل جهت نماز ظهر آماده مى شد، يك دست لباسش را شسته و آن را روى بند انداخته بود تا بخشكد، و لباس ديگر را به نيازمندى كه در خانه اش را كوبيده بود و تقاضاى كمك داشت داد. و لباس ديگرى براى رفتن به مسجد نداشت.

مسلمانان منتظر حضرت بودند تا نماز جماعت را برگزار كنند، امّا خبرى از پيامبر نبود. در اينجا آيه 29 سوره اسراء نازل شد كه: بيش از حد انفاق مكن، تا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرو مانى.(2)

البتّه غالب مردم در انفاق زياده روى نمى كنند، و از اين جهت نيازى به سفارش ندارند، امّا دچار بخل وكوتاهى در انفاق مى شوند. و با دادن مبلغ مختصرى دست و قلب آنها مى لرزد. طبق اين تفسير، آيه شريفه نه بخل در انفاق را مى پسندد، و نه زياده روى در انفاق را سفارش مى كند، بلكه توصيه به حدّ وسط و اعتدال در انفاق مى كند.


1- مجمع البيان، ج 2، ص 82.
2- تفسير نمونه، ج 12، ص 91.

ص: 35

2- عفو و بخشش؛ احتمال ديگر، كه ما در تفسير نمونه گفته ايم، و هيچ يك از مفسّران شيعه و اهل سنّت به آن اشاره نكرده اند، همان معناى لغوى عفو است؛ يعنى يكى از موارد و مصاديق انفاق ناديده گرفتن خطاها و اشتباهات ديگران، و عفو و بخشش و گذشت از تقصيرها و قصورهاى آنهاست، و اين بالاترين نوع انفاق است. اگر مسلمانان به اين قسم از انفاق عادت كنند بسيارى از مشكلات حل مى شود، و پرونده بسيارى از اختلافات مختومه مى گردد. راستى هيچ فكر كرده ايد كه چرا آمار طلاق بالا رفته است؟ وقتى پرونده هاى طلاق بررسى مى شود شروع اختلاف و درگيريها، از امور بسيار كوچك و كم اهميّت بوده كه اگر شخص خطاكار از خطاى خود عذرخواهى مى كرد، و يا طرف مقابل بزرگوارى مى كرد و خطاى او را به روى خود نمى آورد، يا آن را مى بخشيد، مشكل در همان نطفه خفه مى شد. امّا متأسّفانه، نه لجاجت و يكدندگى و غرور به خطاكار اجازه عذرخواهى مى دهد، و نه تنگ نظرى و حسّ انتقام جويى و كمبود ظرفيّت به طرف مقابل اجازه عفو و گذشت مى دهد؛ و در نتيجه، نه تنها مشكل حل نمى شود كه روز به روز بر ابعاد آن افزوده شده، و منتهى به طلاق و جدايى مى گردد. طلاق و جدايى كه آثار شومى براى زوجين، فرزندان آنها، بستگان و كل جامعه دارد، كه به برخى از اين آثار اشاره مى شود.

الف) نخستين اثر زشت طلاق شكست روحى است كه دامنگير زوج و زوجه مى شود، و گاه تا پايان عمر همراه آنهاست و عوارض نامطلوبى دارد.

ب) چنين زن و مردى در ازدواجهاى بعدى نيز با مشكلاتى مواجه مى شوند.

هنگامى كه مردِ زن طلاق داده به خواستگارى زنى مى رود، آن زن و بستگانش از خود مى پرسند: اين مرد چه صفات ناشايستى داشته كه همسر قبلى اش نتوانسته با او بسازد، و مجبور به طلاق شده است؟ چه تضمينى وجود دارد كه دوباره همان

ص: 36

مشكلات تكرار نشود، و كار ما هم منتهى به طلاق نگردد؟ و هنگامى كه زن مطلّقه (طلاق داده شده) را به مردى پيشنهاد مى دهند همين سؤالات براى او نيز مطرح مى شود. و در نتيجه هم زن و هم مرد در ازدواج بعدى خود دچار مشكل مى شوند.

ج) اگر چنين زوج هايى فرزندان مشتركى داشته باشند، آينده آنان شديداً در معرض خطر قرار خواهد گرفت، و آمار نشان مى دهد كه فرزندان طلاق غالباً به راههاى بد كشيده مى شوند، چون در فضاى مسمومى پرورش يافته، و معمولًا كينه توز، انتقام جو و بدبين هستند.

د) گاه دو فاميل بر اثر اين طلاق با هم دشمن مى شوند، و هر كدام با طرفدارى بى جا و بى مورد از يكى از زوجين، بذر كينه و عداوت را در بين فاميل خود مى پاشد. خوانندگان محترم! با الهام از اين آيه شريفه، اختلافاتى كه به وجود مى آيد را با عذرخواهى و عفو و بخشش از بين ببريد، و اجازه ندهيد رشد و نمو كند، كه اين به نفع دنيا و آخرت شماست.

3- اجناس اضافى؛(1) طبق اين تفسير، خداوند سفارش مى كند كه اجناس اضافى را حفظ نكنيد، و بسان انباردارى مباشيد كه عمرى در حفظ آن اموال تلاش و كوشش مى كند، و پس از مرگ آنها را در اختيار ورثه قرار مى دهد، تا آنها استفاده كنند و او بايد جوابگو باشد. بلكه آنچه اضافه بر نياز خود و همسر و فرزندانتان است را در راه خدا انفاق كنيد.

4- چيزهاى خوب و برگزيده (2)؛ هر چند انفاق لباسهاى دست دوم قابل استفاده نيز اشكالى ندارد، امّا انفاق واقعى آن است كه آنچه را دوست دارى و بهتر است، براى انفاق انتخاب كنى. به تعبير قرآن مجيد انسان در صورتى به مقام برّ و نيكوكارى


1- مجمع البيان، ج 2، ص 82.
2- همان مدرك.

ص: 37

مى رسد كه از بهترين ها انفاق كند «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»(1) اگر انسان به هنگام انفاق بهترين اموالش را انتخاب كند نورانيّت خاصّى برايش ايجاد شده، و قلب و روحش روحانيّت عجيبى پيدا مى كند.

اولياى خدا همواره از بهترين اموالشان انفاق مى كردند، حضرت زهرا عليها السلام در شب زفاف پيراهن عروسيش را به فقيرى صدقه داده، و با پيراهن كهنه و معمولى به خانه بخت مى رود.(2)

«كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ»؛ خداوند اين گونه آياتش را براى شما بيان مى كند، تا فكرتان را به كار بيندازيد و اسير مسابقه تجمّل پرستى و ثروت اندوزى نشويد، و در بخل و ترك انفاق مسابقه ندهيد».

افرادى يافت مى شوند كه با تمسّك به اين آيات و تفكّر و انديشه در آن، توشه سفر آخرت را توسّط ديگران پيشاپيش مى فرستند. چند روز پيش شخصى نزد ما آمد و گفت: دوست دارم ثلث اموالم را كه حدود دو ميليارد و دويست ميليون تومان مى شود قبل از مرگ و با دست خود در امور خير مصرف كنم.(3) خوشا به حال چنين افرادى كه توفيق صرف مال در كارهاى خير را دارند.

ثروت خوب است، يا بد؟

پول هم خوب است و هم بد! اگر به طور صحيح از آن استفاده شود، و آنچه مازاد بر نياز انسان است صرف نياز نيازمندان و فقرا گردد، همانند آنچه در بالا ذكر شد، بسيار خوب است. و اگر اختيار را از كف بگيرد و آدمى را بفريبد، تا جايى كه برادران و خواهران بر سر تقسيم مختصر ارثيه پدرى به جان هم بيفتند، و به خاطر


1- آل عمران، آيه 92.
2- سيره چهارده معصوم، ص 181.
3- وجه مذكور صرف خريد زمين مجتمع فرهنگى امام كاظم عليه السلام در قم شد.

ص: 38

مال دنيا ساليان درازى رابطه خويش را با يكديگر قطع كنند، و عليرغم وصيّت پدر، مادر را از خانه مسكونى بيرون كرده و آن را بين خود تقسيم نمايند، بسيار بد است.

پول و ثروت ممكن است جنون آور باشد، همان گونه كه ديوانگان ثروت در دنياى امروز فراوانند. كه به چند نمونه آن اشاره مى شود.

الف) يكى از ثروتمندان غول پيكر آمريكا- كه داراى هواپيماى اختصاصى است- در هواپيماى خود استخرى درست كرده، كه حتّى به هنگام سفر و در حال پرواز بتواند شنا كند!

ب) نمونه ديگر يكى از ثروتمندان غربى است كه نمى داند نسبت به اموالش پس از مرگ چه كند؟ در نهايت وصيّت مى كند كه تمام اموالش پس از فوت وى، به سگ و گربه مورد علاقه اش برسد!

ج) نمونه سوم، ثروتمندى به سفر رفته بود و در هتلى اقامت كرد. چند روز پس از اقامت وى، مدير هتل از او مى پرسد: تا چند روز ديگر در آن هتل اقامت خواهيد داشت؟ شخص ثروتمند از اين سؤال عصبانى و ناراحت شده و از قيمت هتل مى پرسد، سپس به مباشر خود دستور مى دهد كه قيمت هتل را طى يك فقره چك به صاحب هتل بپردازد!

اينان ديوانگان ثروتند. و اين گونه افراد هستند كه براى رسيدن به مال و ثروت حاضرند افغانستان و عراق را اشغال و حتّى نابود نمايند، بلكه دنيا را به آتش بكشند و آرامش را از مردم دنيا سلب كنند، تا جيب هاى خود را مملو از دلار نمايند.

از مباحث بالا نتيجه گرفته مى شود كه اسلام به انفاق اهميّت فوق العاده اى داده، و در مورد كيفيّت و كميّت و افرادى كه شايسته انفاق هستند سفارش كرده، كه شرح آن گذشت. و با توجّه به اهميّت فراوان انفاق و كمك به نيازمندان، لازم است مباحث بيشتر و مفصّل ترى در اين زمينه مطرح كنيم، ولى قبل از آن بيان مقدّمه اى در مورد هماهنگى قوانين تكوين و تشريع در انفاق لازم است.

ص: 39

هماهنگى تكوين و تشريع در انفاق

قوانين اسلام هماهنگ با قانون آفرينش است. خداوند متعال دستگاهى دارد به نام دستگاه آفرينش، كه آن را قوانين تكوينى مى ناميم. و دستگاه ديگرى دارد كه همان قوانين تشريع و دينى است، و اين دو قانون هماهنگند. اگر اسلام در دستگاه تشريع به انسانها دستور انفاق مى دهد، در جهان آفرينش و عالم تكوين نيز موجودات در حال انفاق و بخشش هستند، كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

الف) خورشيد عالمتاب همواره در حال انفاق به تمام موجودات منظومه شمسى است. و بر اثر اين انفاق شبانه روز ميليونها تُن از وزنش كاسته شده، و تبديل به نور و گرما مى گردد، تا ما انسانها و ديگر موجودات از آن بهره مند شويم. در حالى كه در مقابل اين انفاق هيچ چيزى عائدش نمى شود.

ب) كره زمين به ساكنين خود- اعم از انسان و حيوان و ديگر موجودات- دائماً انفاق مى كند. مگر اين ميوه ها و دانه هاى غذايى و مانند آن از زمين به دست نمى آيد؟ در مقابل چه چيزى به زمين مى دهيم؟ گاه نه تنها پاسخ بخشش هاى زمين به درستى داده نمى شود، كه كمر به تخريب منابع طبيعى زمين مى بنديم!

ج) درياها نيز همواره در حال انفاقند. آب درها بدون هيچ چشمداشتى بخار شده، و اين بخارها دريايى از آب را به شكل ابرها در آسمان تشكيل داده، سپس به وسيله بادها به سرزمين هاى خشك رهنمون شده، و با بارش باران سرزمينهاى مذكور را سيراب مى كند.

د) حيوانات نيز از اين قانون آفرينش مستثنا نيستند. به عنوان نمونه گاو كه روزى چهل و گاه شصت ليتر شير مى دهد، تنها مقدار كمى از آن به گوساله اش مى رسد، و بقيّه را سخاوتمندانه در اختيار انسانها قرار مى دهد.

زنبور عسل نمونه مناسب ديگرى براى ادّعاى فوق است. زنبور عسل تنها

ص: 40

حيوانى است كه در طول عمرش نمى خوابد و در طول شبانه روز مشغول كار و فعاليّت است تا شيرين ترين شيرينى ها و مفيدترين غذاها را در اختيار انسان قرار دهد. خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

«وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ* ثُمَّ كُلِى مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ و پروردگار تو، به زنبور عسل وحى (/ الهام غريزى نمود كه: از كوها و درختان و داربستهايى كه (مردم) مى سازند، خانه هايى برگزين. سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، به راحتى بپيما از درون (چينه دان) آنها، نوشيدنى با رنگ هاى مختلف خارج مى شود كه در آن، شفا و درمانى براى مردم است؛ به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى گروهى كه فكر مى كنند».(1)

بنابراين عالم هستى در حال انفاق است و قوانين اسلام نيز هماهنگ با قوانين تكوين و آفرينش است، و لذا خداوند به انسانها دستور مى دهد كه هماهنگ با عالم تكوين به نيازمندان جامعه كمك كنند.

ه) دستگاههاى داخلى بدن انسان نيز در حال انفاقند. قلب انسان با مقدار كمى خون به حيات خود ادامه مى دهد، ولى ساليان دراز تلاش نموده، و بى وقفه فعاليّت مى كند تا خون را به تمام اعضاى بدن انسان برساند.

نتيجه اين كه عالم كبير و خارج از بدن انسان، و عالم صغير و درون بدن انسان، همه در حال انفاقند، و انسان هم بايد اهل انفاق باشد، وگرنه وصله ناهمرنگ عالم خلقت است.


1- سوره نحل، آيه 68- 69.

ص: 41

انفاق در قرآن

اشاره

آيات متعدّدى از قرآن مجيد پيرامون انفاق و زواياى مختلف آن سخن گفته، كه به چند نمونه آن اشاره مى شود. اين آيات آن قدر مهم است كه اگر موفّق به حفظ آن نشويم، لازم است مضمون آن را به خاطر سپرده، و ستون خيمه زندگيمان را بر اساس آنها علم كنيم.

ضمناً قسمت مهمّى از آيات انفاق در سوره بقره است، كه در مدينه نازل شده است. به نظر مى رسد در پى هجرت مسلمانان از مكّه به مدينه، عدّه اى از مهاجران كه به عشق اسلام و پيامبر عظيم الشأن دست از خانه و كاشانه و مال و ثروت و كسب و كار خود در مكّه كشيده، و با دست خالى راهى مدينه شده بودند، و اصحاب صفّه (ساكنان سكويى در كنار مسجد النبى) از جمله همين افراد بودند. خداوند متعال در اين اوضاع و شرايط، دستورات پى در پى در مورد انفاق صادر كرد، و با روش هاى مختلف مسلمانان را نسبت به انفاق و كمك به نيازمندان تشويق نمود، تا كسانى كه به خاطر عشق به اسلام با فقر و نياز دست و پنجه نرم مى كردند، با كمكهاى مسلمانان قادر بر زندگى و عمل به وظايف دينى و شرعى خود باشند. به بخشى از آيات مورد اشاره توجّه كنيد:

1- رشد فوق العاده انفاق

خداوند متعال در آيه 261 سوره بقره مى فرمايد:

«مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛ كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه يكصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته باشد)، دو يا چند برابر مى كند؛ و لطف خدا گسترده، و او (به همه چيز) داناست».

ص: 42

انفاق از منظر قرآن آن قدر مهم است كه حدّاقل تا هفتصد برابر رشد مى كند، و اگر اخلاص انفاق كننده بيشتر، و اولويتهايى كه انتخاب مى كند نيازمندتر باشند، ممكن است 1400 برابر و يا حتّى بيشتر رشد كند.

جالب اين كه رشد مذكور براى صاحب انفاق است، و منفق از نظر فضائل اخلاقى و صفات زيباى روحى مى تواند تا اين حد رشد و نمو كند.

سؤال: آيا تا كنون گندمى به وجود آمده كه هر دانه آن هفتصد دانه محصول دهد، و يا همان گونه كه متعارف است در زمينهاى پربار تا ده برابر بيشتر محصول نمى دهد، و آنچه در آيه شريفه مطرح شده يك فرضيّه بيش نيست؟

جواب: چند سال قبل درمزرعه اى در بوشهر از يك دانه گندم خوشه اى روئيد كه بيش از هزار دانه گندم داشت. بنابراين آنچه در آيه شريفه آمده يك فرضيّه نيست، بلكه مصداق خارجى هم دارد.

سؤال: آن چه در مورد فضيلت انفاق و رشد كم نظير آن در آيه شريفه ذكر شده اختصاص به دنيا دارد، يا در دنيا و آخرت هر دو چنين است؟

جواب: آيه شريفه مطلق است و آنچه از فضائل انفاق در آن آمده اختصاص به دنيا يا آخرت ندارد، بنابراين انفاق باعث خير و بركت در دنيا، و اجر و ثواب و نجات در جهان آخرت مى شود.

در روايتى از حضرت على عليه السلام آمده است كه وقتى زندگى ات پيچيده شد و مشكلات مالى پيدا كردى، با صدقه گره زندگيت را باز كن.(1)

معناى اين حديث آن است كه صدقه در دنيا مشكل گشاست، و حتّى در زمان فقر و تنگدستى مى توان به مقدار توان و امكانات موجود انفاق كرد تا خداوند متعال به لطف و كرمش گره كار را بگشايد.


1- وسائل الشيعه، ج 6، ص 259، ح 20.

ص: 43

2- انفاق شرط ايمان و نشانه رحمت

خداوند متعال در ده آيه از سوره بلد (آيات 8 تا 17) تابلوى زيبايى از اهميّت انفاق ترسيم كرده است. توجّه فرماييد:

«أَلَمْ نَجْعَلْ لَّهُ عَيْنَيْنِ»؛ اى انسان! آيا براى تو دو چشم بينا قرار نداديم؟ آيا در اهميّت و نقش اساسى چشم و ارزش فراوان آن انديشيده اى؟ آيا حاضرى چشمانت را بدهى تا تمام دنيا را به تو بدهند؟

«وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ»؛ اى انسان! آيا برايت يك زبان و دو لب قرار نداديم؟ حقيقتاً زبان نعمت بزرگى است. آنها كه زبان ندارند با چه مصيبتى زندگى مى كنند. آيا درباره لبها هيچ فكر كرده اى؟ اگر لبها نبود نيمى از حروف الفبا قابل تلفّظ نبود، علاوه بر اين كه لبها مانع ريزش غذا به بيرون دهان مى شود.

«وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ»؛ و او را به راه خير و شر هدايت كرديم».

يعنى با دادن نعمت بى بديل عقل قدرت تشخيص راه بد و خوب را به انسان عطا كرديم. پس از اشاره به اين نعمتهاى چهارگانه- كه به عنوان مقدّمه بود- مى فرمايد:

«فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ»؛ انسان با اين همه نعمت ها و ابزار مهم از آن گردنه مهم نگذشت!»

«وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ»؛ و تو چه مى دانى كه آن گردنه چيست؟»

«فَكُّ رَقَبَةٍ»؛ منظور از آن گردنه سخت و صعب العبور، انفاق در راه خداست، كه مصاديق متعدّدى دارد، از جمله آنها آزادى بردگان است!

سؤال: چرا اسلام نظام برده دارى را تأييد كرده است؟

جواب: اسلام مؤسّس نظام بردگى نبود، بلكه قبل از آمدن اسلام نظام بردگى بر دنياى آن زمان حاكم بود، و اسلام برنامه آزادى تدريجى بردگان را چيد،(1) به گونه اى


1- شرح اين مطلب را در تفسير نمونه، تفسير سوره محمّد مطالعه فرماييد.

ص: 44

كه حضرت على عليه السلام جانشين بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله با استفاده از دسترنج خويش، 1000 برده را آزاد كرد.(1)

«أَوْ إِطْعَامٌ فِى يَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ* يَتِيماً ذَا مَقْرَبَةٍ* أَوْ مِسْكِيناً ذَا مَتْرَبَةٍ»؛ يا غذا دادن در روز گرسنگى، يتيمى از خويشاوندان، يا مستمندى خاك نشين را»

خويشاوندان نبايد ايتام خويش را فراموش كنند؛ زيرا هنگامى كه يتيمى گريه مى كند عرش خداوند به لرزه مى افتد.(2) همان گونه كه فقرا و مساكين، كه از شدّت فقر و نياز خاك نشين شده اند نبايد فراموش شوند.

«ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»؛ سپس از كسانى باش كه ايمان آورده و يكديگر را به شكيبايى و رحمت توصيه مى كنند».

معناى اين آيه اين است كه كمك به نيازمندان ايمان انسان را قوى مى كند. و به تعبير ديگر، انفاق به نيازمندان و كمك به مستمندان مقدّمه ايمان و سفارش به صبر و حصول رحمت و عطوفت الهى است.

بسيارى از جوانان از چگونگى سير و سلوك و برنامه هاى عرفانى سؤال مى كنند، و گاه به دنبال بعضى از شيّادان عرفان نما افتاده و از حقيقت دين دور مى شوند، در حالى كه قرآن مجيد برنامه هاى عرفانى را به خوبى بيان كرده،(3) و يكى از بهترين برنامه هاى سير و سلوك را انفاق فى سبيل اللّه معرّفى مى كند. يعنى عبادت و ذكر و تلاوت قرآن و توسّل و مانند آن همه خوب و لازم، امّا سالك بدون كمك به


1- اين مطلب در روايات متعدّدى آمده، كه تنها در جلد 41 بحارالانوار 10 بار تكرار شده است؛ صفحات 32 و 37 و 43 و 58 و 102 و 110 و 130( دو مورد) و 133 و 138. جالب اين كه در روايت اخير اين مقدار برده را در زمان حيات حضرت رسول صلى الله عليه و آله آزاد كرد.
2- شرح بيشتر را در كتاب اخلاق در قرآن، ج 1 مطالعه فرماييد.
3- شرح بيشتر را در كتاب اخلاق در قرآن، ج 1، مطالعه فرماييد.

ص: 45

نيازمندان به جايى نمى رسد. انفاق از يك سو مشكل مالى نيازمند را برطرف نموده و دعاى خير او را بدرقه راه انفاق كننده مى كند، و از سوى ديگر محبّت و وابستگى به مال دنيا را در دل انسان كمرنگ مى سازد. علاوه بر اين كه رحم و عطوفت انسان را پرورش داده، و از قساوت قلب مى كاهد.

3- نقش انفاق در جلوگيرى از هلاكت

خداوند متعال در آيه 195 سوره بقره مى فرمايد:

«وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ و در راه خدا انفاق كنيد؛ و (با ترك انفاق) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد، و نيكى كنيد كه خداوند، نيكوكاران را دوست مى دارد».

بعضى خيال مى كنند اين دو دستور (انفاق كردن و خود را به هلاكت نينداختن) دو دستور جداگانه است و ارتباطى با يكديگر ندارد؛ ولى بزرگان از مفسّران گفته اند كه اين دو با هم ارتباط دارد، زيرا تهلكه ثمره ترك انفاق است.

توضيح اين كه: هنگامى كه سنّت انفاق و كمك به نيازمندان در جامعه كمرنگ و يا ترك شود، فاصله طبقاتى زياد مى گردد، يعنى روز به روز بر ثروت ثروتمندان و فقر نيازمندان افزوده مى شود، و اين فاصله به جايى مى رسد كه نتيجه آن ناهنجاريها و شورشهاى اجتماعى مى شود، و در شورشها عدّه اى از ثروتمندان جان خود را از دست مى دهند. بنابراين ترك انفاق توسّط ثروتمندان ممكن است منتهى به هلاكت آنها شود، و لذا براى رهايى از هلاكت لازم است انفاق كنند.

اگر كمونيستها توانستند بخشى از دنيا را به تصرّف خود درآورند با سوء استفاده از همين فاصله طبقاتى بود، آنها در پناه شورشها و درگيريهاى كارگران و كشاورزان و افراد ضعيف و فقير جامعه با ثروتمندان و پولداران، و با سر دادن شعارهاى فريبنده توخالى، بر بخشى از دنيا حاكم شدند.

ص: 46

اسلام هر چند اين روش غلط را نمى پسندد، و خود راه هاى معقول و منطقى از جمله انفاقهاى واجب و مستحب را سفارش مى كند، ولى هر كار غلطى نتيجه غلط و ناگوارى هم به دنبال دارد.

حضرت على عليه السلام در يكى از سخنان زيباى خويش در مورد مسأله مورد بحث مى فرمايد:

«حصِّنُوا امْوَالَكُمْ بِالزَّكاةِ

؛ اموال و دارايى خويش را با پرداختن زكات (و صدقات و ديگر وجوه شرعيّه) بيمه كنيد».(1)

راستى چرا افغانستان 80% ترياك دنيا را تأمين مى كند؟ چرا از زمان حضور نامشروع آمريكاييها در افغانستان كشت ترياك 30% رشد داشته است؟ بى شك يكى از عوامل مهمّ اين انحراف عظيم اقتصادى، كه مفاسد فراوانى در پى دارد، فقر و نياز مردم افغانستان است. كشورى كه ساليان درازى مورد تاخت و تاز ابرقدرتهاى شرق و غرب بوده، و بر اثر ظلم ظالمان دنيا و كشمكشهاى داخلى تبديل به ويرانه اى شده، و مردم آن به خاك سياه نشسته اند، به ناچار به سمت توليد مواد مخدّر مى روند. موادّ مخدرى كه آمريكا و آسيا و اروپا را آلوده كرده، و جوانانش را بى اراده و سست مى سازد.

نتيجه اين كه ترك انفاق ممكن است سبب هلاكت انسان گردد.

4- انفاق نشانه پرهيزكارى

خداوند متعال در آيات اوّليّه سوره بقره مى فرمايد:

«الم* ذَلِكَ الْكِتَابُ لَارَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ»؛ الم، آن كتاب باعظمتى است كه هيچ گونه شكى در آن نيست، و مايه هدايت پرهيزكاران است».

مضمون و محتوا و فصاحت و بلاغت قرآن مجيد در حدّى است كه هيچ شك و


1- وسائل، الشيعه، ج 6، ص 7، ح 16.

ص: 47

شبهه اى در انتساب آن به خداوند وجود ندارد. آرى قرآن مجيد خود دليل بر حقانيّت خويشتن است: «آفتاب آمد دليل آفتاب».

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»؛ (همان) كسانى هستندكه به غيب (حقايقى كه ازحسّ پوشيده وپنهان است) ايمان مى آورند، و نماز را بپا مى دارند، و از تمام نعمتهايى كه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند».

طبق اين آيه شريفه تقوا (يى كه معيار ارزش انسان،(1) زاد و توشه آخرت (2)، و كليد ورود به بهشت است (3) اين تقوا) سه علامت و ويژگى دارد. و انسان در صورتى متقى و پرهيزگار ناميده مى شود كه داراى اين سه نشانه باشد:

1- نشانه اعتقادى، و آن ايمان به غيب است؛ ايمان به خداوند و قيامت كه با چشم سر قابل رؤيت نيست.

2- نشانه عبادى، و آن انجام عبادات و ارتباط با خداوند است.

3- نشانه مردمى، و آن انفاق فى سبيل اللّه و كمك به نيازمندان از آنچه خداوند به وى داده است؛ اعمّ از مال و ثروت، مقام، آبرو، اعتبار، علم و دانش، عفو و بخشش، و خلاصه هر آن چه خداوند روزيش كرده است.

از آيات چهارگانه اى كه گذشت، و شرح و تفسير مختصرى كه براى آن بيان كرديم، اهميّت و جايگاه انفاق در اسلام روشن شد. اكنون به بررسى شرايط انفاق مى پردازيم. توجّه فرماييد:


1- همان گونه كه در آيه شريفه 13 سوره حجرات آمده است؛ توجّه كنيد:«« إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛ گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست».
2- اين مطلب در آيه شريفه 197 سوره بقره آمده است؛ توجّه فرماييد:«« وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى»؛ و زاد و توشه تهيّه كنيد، و بهترين زاد و توشه، پرهيزكارى است».
3- به اين اثر تقوا در آيه شريفه 63 سوره مريم اشاره شده است. توجّه فرماييد:«« تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيّاً»؛ اين همان بهشتى است كه به بندگان ما كه پرهيزكار باشند، به ارث مى دهيم».

ص: 48

شرايط انفاق

اشاره

انفاق داراى شرايطى است كه اگر موجود نباشد مقبول نخواهد شد، و طبق آنچه كه از قرآن مجيد استفاده مى شود حدّاقل چهار شرط مهم دارد:

1- همراه با منّت نباشد

خداوند متعال در آيه شريفه 264 سوره بقره مى فرمايد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار باطل نسازيد».

اوّلين شرط انفاق اين است كه بى منّت باشد. «منّت» از مادّه «مَن» به معناى وزن است، يعنى همان گونه كه سنگ كيلو و مَنْ (هر مَنْ سه كيلو است) باعث سنگينى مى شود، منّت هم براى فقير سنگين و گران تمام مى شود. متأسّفانه گاه فردى به ديگرى كمك مى كند، ولى تا آخر عمر دست از او برنمى دارد؛ مثلًا به او مى گويد:

«اگر من نبودم تو خانه و مسكن نداشتى»، «اگر كمك هاى من نبود تو بيچاره شده، و به خاك سياه مى نشستى!».

طبق آن چه در قرآن مجيد آمده منّت انفاق را باطل مى كند. بنابراين، ممكن است كسى كوهى از طلا انفاق كند و با يك جمله منّت آميز آن را باطل نمايد!

سؤال: اگر منّت امر ناشايستى است، چرا خداوند در بعضى از آيات بر بندگانش منّت نهاده است. مثلًا در آيه شريفه 164 سوره آل عمران مى فرمايد:

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (/ نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها، پيامبرى از خودشان برانگيخت».

جواب: منّت خداوند به زبان نيست بلكه عطا و بخشش است؛ اين كه گفته مى شود خداوند منّت مى گذارد يعنى مى بخشد، و اين امر ناشايستى نيست. امّا

ص: 49

منّت انسانها اين است كه خدمت خويش را بارها با زبان تكرار كرده، و به رخ طرف مقابل كشيده، و موجب آزار و اذيّت وى مى شود، و اين كار زشتى است. خلاصه اين كه شرط اوّل انفاق آن است كه همراه منّت نباشد.

2- همراه با اذيّت نباشد

همان گونه كه در آيه شريفه 264 سوره بقره گذشت شرط دوم انفاق آن است كه همراه با اذيّت و آزار نباشد، و به نيازمند زخم زبان نزند. متأسّفانه برخى از مردم هنگام انفاق خطاب به نيازمند اين جملات را مى گويند: «اين را بگير و ديگر اينجا پيدايت نشود!»، «چرا هر روز مزاحم من مى شوى!»، «مگر تو چند شكم دارى كه اين قدر تقاضاى كمك مى كنى!» اين جملات كه باعث اذيّت و آزار نيازمند مى شود انفاق را باطل مى كند، لذا بايد ترك گردد. انفاق كننده حق ندارد در مقابل كمك مختصرى كه مى كند آبروى نيازمند را بريزد.

قرآن مجيد در مورد نحوه برخورد با نيازمند و پرهيز از انفاق همراه با اذيّت و آزار، مى فرمايد: «قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذىً وَاللَّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ»؛ گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان)، و عفو (و گذشت از تندخويى آنها) از صدقه اى كه آزارى به دنبال آن باشد بهتر است؛ و خداوند بى نياز و داراى حلم است».(1)

طبق اين آيه شريفه اگر فقيرى از شما تقاضاى كمك كند، و شما بگوييد: «خيلى معذرت مى خواهم، شرمنده ام كه امروز نمى توانم كمكى كنم، مرا خواهيد بخشيد».

اين كار بهتر است از اين كه يك بسته اسكناس به او بدهيد و بگوييد: «ديگر اينجا پيدايت نشود».


1- سوره بقره، آيه 262.

ص: 50

قرآن مجيد آن عذرخواهى (قولٌ معروفٌ) را، از اين انفاق همراه با ايذا و اذيّت بهتر مى داند. چون هر چند نياز نيازمند با عذرخواهى برطرف نمى شود، ولى آبرويش حفظ مى گردد، و حفظ آبروى مسلمان بسيار مهم است. سرّ اين كه غيبت كردن اين قدر زشت و منفور است، آن است كه آبروى شخص غيبت شونده در معرض خطر قرار مى گيرد. و حفظ آبرو براى بعضى از مردم از حفظ جان مهمتر است. حاضر است بميرد ولى آبرويش حفظ شود.

3- با نيّت خالص باشد

شرط ديگر انفاق آن است كه تنها براى جلب رضايت پروردگار باشد، نه براى ريا و خودنمايى، يا جلب آراى ديگران در انتخابات، يا تعريف و تمجيد مردم، يا به قصد جمع كردن مريد و مشترى، و امورى از اين قبيل، بلكه تنها و تنها به منظور جلب رضاى الهى باشد.

به دو آيه از آيات قرآن مجيد توجّه كنيد كه يكى انفاق به قصد خدا و ديگرى انفاق به منظور ريا و خودنمايى را به تصوير مى كشد.

در آيه شريفه 264 سوره بقره انفاق رياكارانه را اين چنين بيان مى كند:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لَّا يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْ ءٍ مِّمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار باطل نسازيد؛ همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند؛ و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى آورد؛ (عمل) او همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد؛ (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبارى بر آن ببارد، (و همه خاكها و بذرها

ص: 51

را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند؛ و خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند».(1)

دونكته در اين آيه شريفه قابل توجّه است:

نخست اين كه در روايات آمده است كه وقتى به «يا ايّها الذين آمنوا» مى رسيد لبيّك بگوييد؛(2) يعنى تك تك مسلمانان بلكه تمام افراد بشر مخاطب آيات قرآنند و بايد به مضمون آن عمل كنند.

ديگر اين كه كار انسان رياكار پايه و ريشه و اساسى ندارد، به همين دليل بدون دوام است. مردم به زودى متوجّه رياكارى او مى شوند، و در پى آن نه در نزد خدا آبرويى خواهد داشت، و نه رويى در نزد خلق خدا.

آيه شريفه فوق تصوير گويايى از انفاق بدون قصد قربت را ارائه كرد. ولى آيه شريفه 265 سوره بقره انفاق خالصانه را به تصوير مى كشد. توجّه فرماييد:

«وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتاً مِّنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَأَتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»؛ و (عمل) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا، و پايدار ساختن (فضايل انسانى در) روح خود، انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد، و بارانهاى درشت به آن برسد، و ميوه خود را دو چندان دهد و اگر باران درشت به آن نرسد، بارانى نرم به آن مى رسد. (و در هر حال، شاداب و باطراوت است) و خداوند به آن چه انجام مى دهد بيناست».

طبق اين آيه شريفه خلوص در انفاق، فضائل اخلاقى درون وجود انسان را پابرجا، و بخل و دنياپرستى را دور، و سخاوت را ثابت و پابرجا مى كند. آرى، هر


1- سوره بقره، آيه 264.
2- وسائل الشيعه، ج 4، ص 753، ح 1.

ص: 52

كارى بايد براى رضاى خدا باشد تا ثمربخش باشد، و فضائل اخلاقى را در انسان پرورش دهد. افرادى كه براى رضاى خدا كار مى كنند آثار آنها ماندگار و پرجاذبه است. مساجد پررونق، كتابهاى پرخواننده، مدارسى كه شخصيتهاى مهمّى را تحويل جامعه داده، همه نشان از اخلاص بانيان آن دارد، و به همان نسبت كه اخلاص بانيان بيشتر است، آثار آنها ماندگارتر و پرجاذبه تر خواهد بود.

اخلاص روح عبادت

همان گونه كه انسان روح و جسمى دارد، عبادات نيز جسم و روحى دارد.

جسم نماز، تكبيرها، ركوع ها، سجود، اذكار؛ قرائت، تشهّد، سلام و امثال آن است. امّا روح نماز، حضور قلب، دل بريدن از غير خدا، و تنها توجّه به خدا است.

نمازى مورد قبول پروردگار قرار مى گيرد كه انسان را به خدا نزديك نموده، و او را از فحشا و منكرات و كارهاى زشت دور كرده، و معراج مؤمن به آسمان فضيلت باشد.

لذا در روايات مى خوانيم كه آن مقدار از نماز شما قبول مى شود كه داراى حضور قلب است.(1) براى تحصيل حضور قلب راههايى وجود دارد كه در جلد چهاردهم تفسير نمونه صفحه 204 به بعد نوشته ايم.

جسم روزه، ترك خوردن و آشاميدن و ديگر مبطلات روزه است، امّا روح روزه، رسيدن به قلّه تقوا است «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(2) اگر روزه روح تقوا را در روزه دار زنده كند آن گاه روزه، جسم با روحى مى شود؛ امّا همان گونه كه حضرت على عليه السلام فرمودند:

«بسيارند كسانى كه روزه مى گيرند و نصيبى جز تشنگى و گرسنگى نمى برند؛ و چه بسيارند شب زنده دارانى كه از عبادت شبانه بى روح خود جز خستگى و بى خوابى


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 2165، باب 2290، ح 9- 10636.
2- سوره بقره، آيه 183.

ص: 53

حظّ و بهره اى نمى برند».(1)

آنچه مهم است اين كه در كنار توجّه و عنايت به جسم عبادات، به روح آن هم توجّه كنيم. زيرا هم آنان كه فقط به جسم عبادات توجّه مى كنند و از روح آن غافلند در خطا و اشتباهند، و هم آنان كه توجّهى به جسم عبادات ندارند، و به خيال خود فقط به روح عبادت نظر دارند، راه خطا و اشتباه را در پيش گرفته اند. جسم حج، احرام، وقوف در عرفات و مشعر، اعمال منى، طواف، سعى، حلق، تقصير و مانند آن است، امّا روحش آن است كه حاجى وقتى از مكّه باز مى گردد آدم تازه اى شده باشد، نه اين كه پول زيادى همراه خود ببرد و مقدارى وسائل نامرغوب ساخت چين و آمريكا و اسرائيل همراه خويش بياورد. آرى روح حج آن است كه تحوّلى در روح انسان ايجاد شود، آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله را ببيند. تاريخ زنده اسلام را در مكّه و مدينه مطالعه كند، و با يك سير روحانى، به دل تاريخ اسلام و زمان پيامبر خدا در صدر اسلام سفر كند، و با چشم دل ببيند كه چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله تنها با خديجه عليها السلام و حضرت على عليه السلام در مقابل ديدگان مشركان و دشمنان اسلام در برابر ذات لايزال حضرت حق به نماز مى ايستاد، و جز به رضايت پروردگار به هيچ چيز نمى انديشيد.

افسوس كه وهّابى هاى خشك و متعصّب و بى فكر، بسيارى از آثار تاريخى مكّه و مدينه را از بين برده، و در فكر تخريب آثار باقيمانده هستند.

يكى از مشكلات اساسى دنياى اسلام، كه علماى اسلام بايد درباره آن فكرى كنند، اين است كه آثار اسلامى در مكّه و مدينه در اختيار عدّه اى انسانهاى منحرف و داراى اشتباهات فراوان افتاده است؛ كسانى كه تا كنون ضربات فراوانى در سراسر دنيا به اسلام وارد كرده اند.


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 2230، باب 2356، ح 41 و 10939.

ص: 54

انفاق هم جسمى دارد و روحى؛ جسم انفاق كمكهاى مادّى و غير مادّى انسانهاى توانگر به نيازمندان است. امّا روح آن، اخلاص و قصد تقرّب است.

سؤال: شما به نيّت مردم چه كار داريد. فلان شخص خيّر مدرسه، يا مسجد، يا حسينيّه، يا بيمارستانى ساخته است. چه تفاوتى دارد كه نيّتش خودنمايى بوده يا نزديكى به خدا؟

جواب: بين كسى كه بيمارستانى را به قصد رضاى خدا و براى خدمت به محرومان ساخته، با كسى كه چنين كارى را به قصد ريا و خودنمايى انجام داده تفاوت بسيارى وجود دارد. آن، به دنبال تقرّب الى اللّه و كمتر كردن فاصله خويش با خداست. و اين، در پى سوء استفاده و به رخ ديگران كشيدن است. تفاوت بين كسى كه براى رضاى خدا مكانى را مى سازد، و يا به منطقه محرومى سفر مى كند، با شخصى كه كارى مى كند و به جايى مى رود كه مردم بيشتر به او احسن و آفرين بگويند بر كسى مخفى و پنهان نيست.

مهندس يا بنّاى رياكار فقط به فكر زمان حال خويشتن است كه بنايى را تحويل داده، و پولى گرفته، و به شهرتى برسد، هر چند در فاصله كوتاهى خراب شود، و خسارات مالى و جانى به دنبال داشته باشد، امّا آن كس كه براى رضاى خدا كار مى كند به آينده كار خود نيز مى انديشد. در زلزله بم اين دو نوع طرز تفكّر ثمراتش را نشان داد. چه بسيار اداراتى كه به صورت پيمانكارى ساخته شده بود و چون سازندگان آن تنها به فكر پول بيشتر بودند و استحكام كافى نداشت، خراب شد، امّا مسجد جامع شهر كه با قصد قربت و خلوص نيّت ساخته شده بود خراب نشد.

بنابراين خلوص و ريا در عمل نيز تأثير مى گذارد و اثر آن فقط در نيّت نيست.

كمِ بسيار و اندكِ بى شمار

اعمالى كه براى خداوند انجام مى شود و كيفيّت آن از جنس اخلاص و تقرّب

ص: 55

الى اللّه است، كمش بسيار و اندكش بى شمار است. نمونه هاى فراوانى در تاريخ اسلام و ساير اديان سراغ داريم كه كار كوچك مخلصانه اى منشأ خيرات كثير و فراوانى شده است.

حضرت موسى عليه السلام پس از حوادث خاصّى كه برايش رخ داد و تحت تعقيب فرعونيان قرار گرفت، براى حفظ جانش مجبور به ترك مصر و سفر به سوى كشور مدين شد. او در حالى از دست مأموران طاغوت مى گريخت كه نه توشه سفرى داشت، و نه كسى را در مدين مى شناخت. امّا هنگامى كه به مدين رسيد براى رضاى خدا گام كوچكى برداشت كه تحوّل بزرگى در زندگيش ايجاد كرد. خسته و كوفته در سايه درختى نشسته بود و صحنه آبيارى گوسفندان را تماشا مى كرد، و همزمان با خداى خويش راز و نياز مى نمود. بناگاه متوجّه شد كه در ميان شبان ها، دو دختر هستند كه چوپانهاى پسر نوبتى به آنها براى سيراب كردن گوسفندانشان نمى دهند. نزديك آن چاه آمد و به چوپانها اعتراض كرد: چرا نوبت اين دختران را مراعات نمى كنيد؟ آنها به كنارى رفتند تا موسى عليه السلام دلوى كه بايد چند نفر از چاه مى كشيدند، به تنهايى پر از آب كند و از چاه بيرون بكشد. او با استعانت از پروردگار اين كار را انجام داد، و گوسفندان آن دختران را سيراب كرد، و به سايه درخت بازگشت و خطاب به پروردگارش عرض كرد:

«رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»؛ پروردگارا! به هر خير و نيكى كه تو بر من فرو فرستى، نيازمندم».(1)

دختران شعيب كه زودتر از همه روز به خانه بازگشتند داستان را براى پدر بازگو كردند و حضرت شعيب عليه السلام يكى از دختران را به دنبال حضرت موسى عليه السلام فرستاد، و او را به خانه اش دعوت كرد، و در نهايت حضرت موسى عليه السلام صاحب زندگى و


1- سوره قصص، آيه 24.

ص: 56

همسر و مال و ثروت شد، و علاوه بر آن در دامان يك پيامبر عظيم الشأن دوران تربيت نبوّت و پيامبرى را پشت سر گذاشت. آرى سيراب كردن تعدادى گوسفند براى رضاى خدا، اين همه خير و بركات دارد.

نمونه ديگر داستان طوعه است. نماينده امام حسين عليه السلام حضرت مسلم بن عقيل پس از عهدشكنى عهدشكنانى كه با وى بيعت كرده بودند، غريب و تنها در ميان كوچه هاى كوفه به دنبال سرپناهى مى گشت. طوعه كه فرزند ناخلفى داشت و تا ديروقت به خانه باز نگشته بود مرتّب به در حياط منزل مى آمد تا شايد خبرى از پسرش بيابد. هنگامى كه براى بار چندم در حياط را باز كرد تا به كوچه سركى بكشد، مرد غريبى كه بر ديوار خانه آنها تكيه زده بود توجّهش را جلب كرد. پس از پرس و جو متوجّه شد او مسلم بن عقيل نماينده امام زمانش حضرت حسين بن على عليهما السلام است. حضرت را به خانه دعوت كرد، و يك شب از او پذيرايى نمود. در كوفه اشراف فراوان و ثروتمندان زيادى بودند كه گذشت زمان نام همه آنها را از خاطره ها برد، ولى نام اين زن در كنار نام امام حسين عليه السلام در تاريخ كربلا جاودانه شد، چون يك شب با نيّت خالص از نماينده امام حسين عليه السلام پذيرايى كرد. نتيجه اين كه كار خير همراه با اخلاص، كوچكش هم بزرگ و اندكش نيز فراوان است.

انفاق هاى گروهى سازمان يافته

در دنياى امروز كارهاى فردى جواب نمى دهد و لذا بايد به صورت جمعى و گروهى و سازمان يافته باشد. بنابراين، انفاق فى سبيل اللّه كنيد، و به فقراى محلّه كمك نماييد، و در صندوق صدقات پول بريزيد، ولى در عين حال به گروههايى كه كارهاى خير انجام مى دهند نيز بپيونديد.

به نمونه هايى از اين گروهها اشاره مى شود:

ص: 57

جمعيّت حمايت از زندانيان كه بر اثر ورشكستگى، يا مهريّه هاى سنگين، يا تصادفات غير عمد، و مانند آن راهى زندان مى شوند. و همسر و فرزندان آنها بدون نفقه و خرجى در جامعه رها مى شوند.

2- جمعيّت حمايت از ايتام و كودكانى، كه سرپرست خود را از دست داده اند.

3- جمعيّت حمايت از بيماران كليوى، كه هزينه سنگين دارو و درمان را تحمّل مى كنند.

4- گروههايى كه براى تهيّه جهيزيّه دختران نيازمند فعاليّت مى كنند.

5- گروههايى كه عهده دار ساخت و تجهيز مساجد و مدارس و حمام ها و حسينيّه ها در مناطق محروم فاقد اين بناها هستند.

6- كمك به بدهكارانى كه آبرويشان در خطر است، و طلبكاران آسايش را از آنها سلب كرده اند. و لازم است گروههايى تشكيل شود. از جمله:

الف) گروهى كه عهده دار هزينه هاى لازم و ضرورى تحصيلات افراد باهوش و درس خوان خانواده هاى فقير شوند كه براثر فقر ونياز مجبور به ترك تحصيل مى شوند.

ب) گروهى عهده دار حلّ معضل مسكن شوند، و شاخ اين غول وحشتناك را بشكنند.

ج) گروهى عهده دار كمك به پسران جوان نيازمند ازدواج شوند، جوانانى كه سن ازدواج آنها فرا رسيده ولى ضعف امكانات مالى اجازه ازدواج را به آنها نمى دهد.

و گروههاى ديگر در مورد ساير نيازهاى جامعه.

اميدواريم كه بتوانيم از فيض انفاق فى سبيل اللّه هم به صورت فردى و هم به شكل گروهى با اخلاص هر چه تمامتر بهره مند شويم، تا بلاها از كشور و مردم ما دفع شود.

***

ص: 58

ص: 59

3: جنگ در ماههاى حرام

اشاره

سوّمين سؤال؛ به ترتيب آنچه در قرآن مجيد آمده، پرسش از جنگ در ماههاى حرام است، كه در آيه 217 سوره بقره به آن اشاره شده است.

توجّه فرماييد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنْ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنْ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»؛ از تو، درباره جنگ كردن در ماه حرام، سؤال مى كنند؛ بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است؛ ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق) و كفر ورزيدن نسبت به او، و (هتك احترام) مسجدالحرام، و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهمتر از آن است؛ و ايجاد فتنه، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر تشويق و از ايمان باز مى دارد) حتّى از قتل بالاتر است. و مشركان پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند؛ ولى هر كس از شما كه از آيينش

ص: 60

برگردد، و در حال كفر بميرد تمام اعمال (نيك گذشته) او، در دنيا و آخرت بر باد مى رود؛ و چنين كسانى اهل دوزخند؛ و جاودانه در آن خواهند بود».

ماههاى حرام كدام است؟

ماههاى حرام سه ماه پى در پى ذيقعده و ذيحجّه و محرّم الحرام، به اضافه ماه رجب است. كه مسلمانان موظّف بودند در صورت اشتغال به جنگ، هر چند به حق، در اين چهار ماه در صورت توافق طرف مقابل آتش بس داده، و جنگ را متوقّف كنند.

پيشينه ماههاى حرام

حرمت جنگ در ماههاى حرام اختصاص به اسلام نداشته، بلكه در زمان انبياء پيشين هم بوده، و در دوران جاهليّت هم به آن پايبند بودند. ولى عرب جاهلى با ماههاى حرام و احكام آن بازى مى كرد، به گونه اى كه اگر مشغول جنگ با طائفه يا كشورى بود و ماههاى حرام فرا مى رسيد و تمايل به ادامه جنگ داشت، با خود مى گفت: «ما امسال در ماههاى حرام مى جنگيم و سال بعد قضا مى كنيم» كه قرآن مجيد از آن به «نسى ء» تعبير كرده است. به آيه شريفه 37 سوره توبه كه به اين مسأله اشاره دارد توجّه فرماييد:

«إِنَّمَا النَّسِى ءُ زِيَادَةٌ فِى الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»؛ تأخير ماههاى حرام (و جابه جا كردن آنها) فقط، افزايشى در كفر (مشركان) است؛ كه با آن، كافران گمراه مى شوند؛ يك سال، آن را حلال، و سال ديگر آن را حرام مى كنند، تا با مقدار ماههايى كه خداوند تحريم كرده هماهنگ شود

ص: 61

(و عدد چهار ماه، به پندارشان تكميل گردد)؛ و به اين ترتيب، آنچه را خدا حرام كرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده؛ و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند».

متأسّفانه آدم هاى هواپرست هنگام مواجهه با موانع قانونى سعى مى كنند به گونه اى قانون را دور زده، و به اميال نفسانى خود برسند.

فلسفه تحريم جنگ در ماههاى حرام

از آن جا كه اسلام آيين رحمت و صلح و صفا، و مخالف جنگ و خونريزى و خشونت است، لذا عوامل بازدارنده اى را در حتّى در مورد جنگهاى تحميلى و ناخواسته در نظر گرفته، كه از جمله آنها حرمت جنگ در ماههاى حرام است. اگر صدام جنايتكار حرمت ماههاى حرام را نگه مى داشت، و سه ماه پشت سر هم جنگ را تعطيل مى نمود، و اعلان آتش بس مى كرد، و سربازان و نظاميان در ايّام آتش بس- كه مصادف با زمان حج است- به حج خانه خدا مشرّف شده، و در آن حال و هواى معنوى قرار مى گرفتند، چه بسا آتش جنگ خاموش مى شد، امّا متأسّفانه اين جنايتكار كم نظير تاريخ پايبند به دين نبود.

جنگجويان افغانستان- كه دم از اسلام مى زنند- اگر حرمت و احترام ماههاى حرام را نگه مى داشتند، چه بسا اكنون كشورى آباد داشتند. اگر در جنگ جهانى اوّل و دوّم اين قانون الهى مراعات مى شد، آمار كشته ها و مجروحان و مصدومان و خسارات مالى حاصل از جنگ با آمارهاى فعلى بسيار متفاوت بود.

معناى فتنه

فتنه در آيات قرآن دو معنا دارد:

1- در برخى از آيات منظور از فتنه شكنجه است؛ مشركان مكّه مسلمانانى

ص: 62

همچون عمّار ياسر را شكنجه مى كردند. پدر و مادر عمّار را آن قدر شكنجه نمودند كه به شهادت آن بزرگواران منتهى شد. طبق اين تفسير، اگر مسلمانان در ماههاى حرام دست از جنگ بكشند، در حالى كه مشركان به شكنجه مسلمانان ادامه مى دهند كار صحيحى نيست.

2- ناامنى معناى ديگر فتنه در آيات قرآن مجيد است؛ ناامنى از جنگ تمام عيار بدتر است، زيرا جنگ حساب و كتاب دارد، امّا ناامنى حساب و كتابى ندارد.

تروريستها اتومبيلى را پر از موادّ مخدّر نموده آن را در بازار مسلمانان منفجر مى كنند، كه در نتيجه بچه و بزرگ، زن و مرد، شيعه و سنّى بيمار و سالم، همگى كشته مى شوند.

درگيرى دائم مستكبران و مسلمانان

مستكبران عالم دست از ايذا و آزار مسلمانان برنمى دارند. و هر زمان كه مسلمانان يك گام عقب نشينى كنند آنها يك قدم جلوتر مى آيند. آنها زمانى از ما راضى خواهند شد كه با اسلام خداحافظى كنيم. همان گونه كه خداوند متعال در مورد يهود و نصارا در آيه شريفه 120 سوره بقره مى فرمايد:

«وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»؛ هرگز يهود و نصارا از تو راضى نخواهند شد، تا (به طور كامل، تسليم خواسته هاى آنها شوى، و) از آيين (تحريف يافته) آنان، پيروى كنى».

بنابر اين نبايد در پى جلب رضايت آنها باشيم، بلكه بايد به وظيفه خود عمل كنيم.

ضرورت بحث جنگ و صلح در اسلام

به مناسبت بحث «تحريم جنگ در ماههاى حرام» لازم است «ديدگاه اسلام را در

ص: 63

مورد جنگ و صلح» با استفاده از آيات قرآن هر چند بصورت كوتاه و فشرده بدانيم.

و اين بحث به دو علّت ضرورت دارد:

1- غربى ها، مخصوصاً ارباب كليسا و سردمداران مسيحيّت، براى دور نگه داشتن مردم از اسلام، و به خاطر ترس از جذب شدن مردم به آيين مشحون از رحمت و عاطفه اسلام، همواره به دروغ تبليغ مى كنند كه: «اسلام دين جنگ و خشونت است، و در سايه شمشير پيشرفت كرده است!» در حالى كه با استفاده از آيات قرآن خلاف اين مطلب را ثابت خواهيم كرد. كشورهاى بزرگ اسلامى مانند اندونزى و مالزى و ديگر كشورهاى اسلامى شرق آسيا در حالى به اسلام گرويدند كه پاى يك سرباز اسلام به آنجا نرسيد، بلكه با دريافت معارف قوى دين اسلام با آغوش باز آن را پذيرفتند. خلاصه اين كه: براى خنثى كردن اين تبليغات مسموم و دروغين، لازم است ديدگاه اسلام را با استفاده از متون اوّليه دينى در مورد جنگ و صلح بيان كنيم.

2- افكار و اعمال و روش غلط و ناصحيح برخى از مسلمانان، و به تعبير صحيح مسلمان نماها، ما را به سوى اين بحث سوق مى دهد. آرى كارهاى خلاف و افكار غلط وهّابى هاى سلفى متعصّب، كه اسلام را دين خشونت و جنگ معرّفى كرده، ضرورت اين بحث را بيش از پيش روشن مى سازد. ضربه اى كه اين گروه نادان و متحجّر به اسلام زده اند در تمام طول تاريخ اسلام بى سابقه است. اسلام مى گويد اگر حتّى با كفّار مى جنگيد در ماههاى حرام از جنگ دست بكشيد. آيا ترورهاى وهّابى ها در عراق آتش بس دارد؟ آيا آنها براى قطع خونريزى مسلمانان حرمت ماههاى حرام را نگه داشته اند؟!

مطابق نكته اوّل، تبليغات دشمن ضرورت بحث از ديدگاه اسلام پيرامون جنگ و صلح را روشن مى سازد و نكته دوم اعمال و كردار گروه اندكى از مسلمان نماها اين مطلب را ضرورى مى كند.

ص: 64

مشكلات سه گانه مسلمانان

ما مسلمانان داراى تعليمات و فرهنگ بسيار قوى و غنّى هستيم، امّا سه مشكل اساسى داريم، كه بايد براى رفع آن دامن همّت را به كمر ببنديم:

1- همدل و يكصدا نيستيم، و به آيات قرآن و روايات اسلامى در مورد وحدت و اتّحاد و يكدلى عمل نكرده ايم. گاه تمام سران كشورهاى اسلام در يك كنفرانس جمع شده و به ظاهر با هم گفتگو و مذاكره مى كنند، امّا بعد از جلسه از پشت به هم خنجر مى زنند.

2- دوست و دشمن خود را نمى شناسيم، لذا بعضى از مسلمانان منحرف دست در دست آمريكا و اسرائيل مى گذارند تا حزب اللّه جنوب لبنان را، كه سمبل مقاومت و ايستادگى است، سركوب نمايند.

در جنگ تحميلى عراق بر عليه ايران، تمام كشورهاى اسلامى دست در دست هم دادند و به عراق كمك كردند تا ايران را بكوبد. آيا ايران دشمن كشورهاى اسلامى است كه يك وجب از خاك آنها را اشغال نكرده و يك نفر از مسلمانان را به ناحق نكشته است؟ يا آمريكا و اسرائيل كه قسمتهاى زيادى از خاك كشورهاى لبنان، سوريه، اردن و فلسطين را اشغال كرده، و تنها در كشور عراق جان بيش از يك ميليون نفر را گرفته، دشمن آنانند؟ چه كسى نقشه اسرائيل را براى عقب نشينى بيشتر سرزمين هاى اسلامى از بين برد؟ آيا حزب اللّه نبود كه افسانه شكست ناپذيرى اسرائيل را در جنگ سى و چند روزه از بين برد، و اسرائيل را مجبور به عقب نشينى كرد؟

آرى اگر ما مسلمانان دوست و دشمنان خود را مى شناختيم وضع اسفبار فعلى را نداشتيم.

3- وسايل ارتباطى ما مسلمانان بسيار ضعيف است، و بالعكس عمده وسايل

ص: 65

ارتباط جمعى دنيا در دست يهوديان است، و آنها به هر شكلى كه مايل باشند اخبار و حوادث دنيا را منتشر يا تحليل مى كنند. اگر مسلمانان جهان، كه 14 جمعيّت دنيا را تشكيل مى دهند، وسايل ارتباط جمعى قوى و فراگيرى در اختيار داشتند، و حقايق دين اسلام از جمله آيات مورد بحث را به گوش جهانيان مى رساندند، بى شك تبليغات مسموم و دروغين دشمن خنثى مى شد.

آرى، عدم اتّحاد و همدلى، نشناختن دوست و دشمن، و نداشتن وسايل ارتباط جمعى قوى و فراگير، سه مشكل اساسى مسلمانان است.

اهداف جنگ در دنياى امروز

اشاره

در دنياى امروز جنگ وجود دارد، همان گونه كه در اسلام نيز جنگ وجود دارد؛ امّا اهداف جنگ از ديدگاه اسلام، با انگيزه دنياى امروز در مورد جنگ بسيار متفاوت است. دنياى امروز، مخصوصاً غربيها، در جنگهايى كه به راه مى اندازند به دنبال سه هدفند كه هيچ كدام مقدّس نيست:

الف) به چنگ آوردن منابع ديگران

يكى از اهداف جنگ در دنياى امروز تصاحب منابع و سرمايه ديگران است.

مثلًا دنياپرستان هنگامى كه مشاهده مى كنند در منطقه خليج فارس منابع نفتى گسترده و فراوانى وجود دارد، براى دستيابى به اين سرمايه باارزش، انواع جنگ ها را به راه مى اندازند، غدّه سرطانى به نام اسرائيل در قلب كشورهاى اسلامى ايجاد مى كنند و به كمك او به غارت منابع طبيعى كشورهاى اسلامى مى پردازند، لذا در مناطقى كه منفعت مادّى نداشته باشند آتش جنگ را شعله ور نمى كنند.

ص: 66

ب) به دست آوردن بازار مصرف

توليدات صنايع برخى از كشورها بيش از نياز داخلى آنهاست. اين كشورها در جستجوى بازار مصرف براى كالاهاى خويش هستند. گاه چند كشور توليدكننده، كشور خاصّى را براى صادر كردن كالاهاى خود در نظر مى گيرند، و براى تسلّط بر بازار آن كشور با يكديگر به جنگ مى پردازند، تا كالايى كه با هزينه كم توليد كرده اند به صدها برابر قيمت فروخته، و از اين راه كيسه خود را پر كنند.

ج) گسترش مراكز نفوذ و برترى جويى

برخى از كشورها همانند آلمان در زمان هيتلر و حزب نازى، به دنبال برترى نژادى بودند، برخى ديگر از كشورها همچون آمريكا يا اروپايى ها به دنبال گسترش نفوذ منطقه اى هستند، مثلًا قصد دارند نفوذ آمريكا يا اروپا را در جهان گسترش دهند. اينها براى رسيدن به اين مقصود ناچارند آتش جنگ را در گوشه گوشه جهان شعله ور كنند.

پوشش هاى كاذب جنگ افروزان

اشاره

هيچ يك از جنگ افروزان دنياى مادّى امروز نمى گويند كه براى رضاى خدا مى جنگيم، امّا بهانه هايى براى ايجاد جنگ و رسيدن به اهداف سه گانه خود دارند.

و در پوشش اين سه بهانه جنگ را آغاز مى كنند.

1- حقوق بشر!

در برخى از كشورهاى مورد نظر، كه به دنبال يكى از سه هدف مذكور هستند، حقوق بشر را بهانه مى كنند و با تبليغات وسيع ذهن مردم جهان را آماده جنگ با آن

ص: 67

كشور مى كنند؛ سپس در پوشش اين شعار دروغين به آن كشور حمله كرده و آن را اشغال مى كنند، و در حقيقت به اهداف مورد نظر مى انديشند.

2- دموكراسى!

حكومت مردم بر مردم بهانه ديگر جنگ افروزان است. آنها به عراق حمله مى كنند تا حكومت ديكتاتورى صدام جنايتكار را ساقط نموده و دموكراسى ايجاد كنند. امّا اين ظاهر قضيه است، و هدف واقعى آنها چاههاى نفت عراق است.

3- آزادى!

پوشش دروغين ديگر جنگ افروزان فقدان آزادى در كشور مورد نظر است. آنها با يدك كشيدن تلاش براى آزادى، كشورهاى ديگر را اشغال كرده، و با نام آزادى مردم و دولت آن كشور را اسير هوسهاى خود مى كنند.

جالب اين كه خود جنگ افروزان، به هيچ وجه پايبند حقوق بشر و دموكراسى و آزادى نيستند. راستى حقوق بشر به چه ميزان در آمريكا رعايت مى شود؟ چقدر بين سفيدپوستان و سياه پوستان آمريكا فاصله است؟ آيا حقوق بشر اقتضا مى كند كه در بسيارى از شهرهاى آنان هتل ها، رستورانها و پاركهاى سياهان و سفيدها از هم جدا باشد، و سياهان حقّ استفاده از مكانهاى خصوصى سفيدها را نداشته باشند؟

در فلسطين اشغالى انتخابات آزاد برگزار گرديد، اما نتيجه آن بر خلاف خواسته آمريكا و اسرائيل شد. آيا آن ها حكومت مردمى فلسطين را پذيرفتند؟

در عراق اشغال شده عليرغم تلاشهاى وسيع آمريكاييها و اسرائيليها حكومت مردمى روى كار آمد، امّا چون مطابق ميل غربيها نبود با آن به مخالفت پرداختند.

در مورد آزادى، كه پرونده آنها بسيار سياه و تاريك است، اگر كسى منكر شود كه

ص: 68

يهوديان به وسيله نازى ها قتل عام شدند، يا بخواهد در اين زمينه تحقيق و سخنرانى نمايد، يا مقاله اى بنويسد، او را ترور كرده، و يا به زندان مى افكنند. اين چه آزادى است كه با مردم دنيا بدين شكل برخورد مى شود؟

اين اهداف جنگ در دنياى امروز است كه در زير پوشش هاى حقوق بشر و دموكراسى و آزادى هر از چندى در گوشه اى از جهان شعله ور مى گردد.

اهداف جنگ در اسلام

اشاره

اسلام در جنگها اهداف ديگرى را دنبال مى كند، كه هماهنگ با فطرت انسان است. براى روشن شدن اين بحث، به سراغ قرآن مجيد- كه مهمترين و اصيل ترين منبع تعليمات اسلامى است- مى رويم. از آيات قرآن مجيد چهار هدف براى جنگ استفاده مى شود. توجّه فرماييد:

1- دفاع از كيان اسلام و مسلمين

يكى از اهداف جنگ از منظر اسلام دفاع از جان و مال و ناموس است. اگر دشمن به ما حمله كرد، و جان و مال و ناموس ما را هدف قرار داد، آيا بايد سكوت كرده، و ضربات و لطمات دشمن را تحمّل نموده، و نابود شويم، يا كسى كه مورد هجوم قرار مى گيرد مطابق حكم عقل و شرع حق دارد از خود دفاع كند؟ بى شك شما گزينه دوم را انتخاب مى كنيد. و جالب اين كه غالب جنگهاى اسلامى جنبه دفاعى داشته است. مسلمانان مكّه در سالهاى اوّليّه ظهور اسلام تحت فشار فراوان كفّار و مشركان بودند، دشمنان به انحا و اشكال مختلف مسلمانان را آزار و اذيّت مى كردند. مسلمانان خدمت پيامبر رسيده، و از آن حضرت خواستند تا اجازه جنگ و مبارزه عليه دشمنان و مشركان را صادر كند. امّا پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را دعوت به صبر

ص: 69

كرد، تا اين كه مسلمانان مجبور به هجرت شدند. در مدينه خداوند به مسلمانانى كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته بودند اجازه داد از خود دفاع كنند. آيات متعدّدى در مورد دفاع در مدينه نازل شد، كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:

1- خداوند متعال در آيه 39 سوره حج، كه به اعتقاد جمعى از مفسّران اوّلين آيه اى است كه در مورد جهاد نازل شده،(1) مى فرمايد:

«أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»؛ به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند؛ و به يقين خدا بر يارى آنها تواناست».

اين آيه شريفه صراحت در جنگ دفاعى دارد، و به مظلومين اجازه مى دهد در مقابل ظلم ظالمين از خود دفاع كنند. كسانى كه مى گويند: «اسلام با زور شمشير پيشرفت كرده است» چه جوابى در مقابل اين آيات دارند؟

2- دومين آيه اى كه دلالت بر ادّعاى ما دارد، و به اعتقاد برخى از مفسّران اوّلين آيه اى است كه در مورد جهاد دفاعى نازل شده،(2) آيه شريفه 190 سوره بقره است.

به اين آيه توجّه كنيد:

«وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند نبرد كنيد؛ و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا متجاوزان را دوست ندارد».

اين آيه شريفه به صراحت مى گويد: «اگر به شما حمله كردند با آنها بجنگيد و از خود دفاع كنيد، و در عين حال در موقع جنگِ دفاعى افراط نكنيد».

آرى، از ديدگاه اسلام به هنگام نبرد، زنها، بچّه ها، پيرمردها، حيوانات، درختان و


1- تفسير نمونه، ج 14، ص 113.
2- همان مدرك.

ص: 70

آب آشاميدنى دشمن در امانند، و استفاده از سلاحهاى كشتار جمعى ممنوع است.

اين كه ما به دنبال سلاح اتمى نيستيم و آن را حرام مى دانيم، ريشه در عقايد دينى ما دارد؛ سلاح اتمى بى گناه و باگناه، زن و مرد، بيمار و سالم، بزرگ و كوچك، همه را مى كشد، و اسلامى كه اجازه جلوگيرى از آب آشاميدنى دشمن را نمى دهد، چگونه اجازه ساخت سلاح اتمى مى دهد؟!

دنياى امروز براى جنگ حساب باز كرده است، غربيهاى طرفدار جنگ و نابودى انسانها خود را متمدّن مى دانند، و اسلام را متعلّق به گذشته. آيا برنامه هاى اسلام درباره جنگ با فطرت انسان هماهنگ تر است، يا برنامه هاى غير انسانى آنها، كه بر اثر بمباران اتمى هيروشيما و ناكازاكى هزاران نفر را در اين دو شهر به خاك و خون كشيده، و افراد زيادى را مجروح كردند كه هنوز از آثار آن رنج مى برند؟!

3- آيه 13 سوره توبه از ديگر آياتى است كه صراحت در جهاد دفاعى دارد:

«أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ»؛ آيا با گروهى كه پيمانهاى خود را شكستند، و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند، پيكار نمى كنيد؟! در حالى كه نخستين بار، آنها (پيكار با شما را) آغاز كردند؛ آيا از آنها مى ترسيد؟! با اين كه اگر ايمان داريد خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد».

طبق اين آيه شريفه مسلمانان مأمور جنگ با كسانى شدند كه آغازگر جنگ بودند، و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مؤمنين را از شهر و ديار خود بيرون رانده، و در مورد ترك مخاصمه به عهد و پيمان خويش وفادار نماندند. آيا در هيچ دين و مذهب و عقل و منطقى چنين جنگى نامشروع است!؟

بله، يك گروه در جهان يافت مى شود كه جنگ و جهاد را به هيچ وجه- حتّى از نوع دفاعيش- قبول ندارد، و آن فرقه ضالّه بهائيت است. آنان دو اصل اساسى دارند

ص: 71

كه همه اعضاى فرقه ضالّه به آن معتقد و پايبند هستند:

1- عدم مداخله در سياست 2- ترك جنگ و جهاد. و اساساً فلسفه وجودى اين فرقه گمراهِ گمراه كننده همين مطلب است. زيرا استعمارگران با اسلام سياسى و جهادى نمى توانند كنار بيايند، و آن را مانع منافع و مطامع خويش مى بينند، لذا مذهبى ساختند كه نه كارى با سياست داشته باشد و نه به سراغ جهاد برود. اخيراً آمريكائيها به بعضى از كشورهاى اسلامى منطقه فشار آورده اند كه بايد سه دسته از آيات قرآن را از كتابهاى درسى دانش آموزانشان حذف كنند: 1- آيات مربوط به جهاد 2- آيات مربوط به شهادت 3- آياتى كه در مذمّت و نكوهش يهوديان سخن مى گويد! و اين سفارشات براى مسلمانان پيام دارد. و آن اين كه: هر چه بيشتر روى اين گروه از آيات كار كرده، و فرزندانشان را بيش از پيش با آن آشنا كنند.

اسلام به مسلمانان دستور مى دهد كه در مقابل ظلمِ ظالمان سكوت ننموده، بلكه بر عليه ظالمان قيام كنند، و اگر نفرات آنها كم بود از كمى نفرات نترسند كه خداوند به آنها كمك مى كند.

حزب اللّه لبنان با نفرات كم بر لشكر تا دندان مسلّح اسرائيل پيروز شد، چون بر خداوند توكّل كرد و خداوند به آنها كمك كرد.

ملّت رشيد و شجاع ايران در مقابل ارتش عراق، كه تمام قدرتهاى منطقه و جهان از آن حمايت مى كردند، با توكّل بر خداوند و استعانت از ذات پاكش پيروز شد.

4- آيه 90 سوره شريفه نساء از ديگر آياتى است كه جهاد دفاعى را تأييد مى كند، توجّه فرماييد:

«فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا»؛ پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند براى شما راهى براى تعرض بر آنان قرار نداده است».

ص: 72

اين آيه شريفه جنگ را تا زمانى كه دشمن به جنگ ادامه مى دهد مجاز مى شمارد. بنابراين، به محض اين كه دشمن سلاح را زمين بگذارد مسلمانان نيز موظّفند دست از جنگ كشيده، و آتش بس را بپذيرند. اگر اسلام در سايه شمشير پيشرفت مى كرد، نبايد داراى چنين معارف بلندى باشد.

حضرت على عليه السلام خطاب به مالك اشتر مى فرمايد: «دست صلحى كه به سوى تو دراز مى شود پذيرا باش، اما احتياط را از دست مده، مبادا دشمن با پيشنهاد صلح قصد تجديد قوا و حمله مجدّد را داشته باشد».(1)

5- آيه 8 و 9 سوره ممتحنه از ديگر آياتى است كه به روشنى دلالت بر جهاد دفاعى مى كند:

«لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِّنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ* إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِّنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. خداوند شما را تنها از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند، و (كسانى كه) به بيرون راندن شما كمك كردند، و هر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ستمگر است».

ما به اين آيه شريفه در فقه استدلال كرده ايم كه تنها كفّار ذمّى مورد احترام نيستند، بلكه تمام اقسام كفّار، غير از كفّار حربى، مورد احترامند.

طبق اين آيه شريفه، ما مسلمانان نه تنها حق جنگيدن با كشورها و دولتهايى كه با


1- نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 73

ما نمى جنگند را نداريم، بلكه مى توانيم با آنها روابط دوستانه داشته باشيم. و قطع رابطه دوستى تنها با دولتهايى است كه در حال جنگ با مسلمانان بوده، و آنها را از خانه و كاشانه خود آواره كردند.

به مقتضاى آيات مذكور هيچ كشور اسلامى نبايد با آمريكا و اسرائيل، كه دامانشان به خون مسلمانان آلوده است، رابطه داشته باشند. مگر اسرائيل با كمك و پشتيبانى آمريكا مسلمانان فلسطين را از وطنشان آواره نكرده است؟ پس چگونه برخى از دولتهاى اسلامى دست دوستى به سوى اين دولت غاصب دراز كرده اند؟!

6- خداوند متعال در آيه 60 سوره انفال مى فرمايد:

«وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَاتَعْلَمُونَهُمْ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ شَىْ ءٍ فِى سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَاتُظْلَمُونَ»؛ براى مقابله با آنها (/ دشمنان هر چه در توان داريد از نيرو و از اسبهاى ورزيده آماده سازيد؛ تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن (شناخته شده) خويش را بترسانيد! و دشمنان ديگرى غير از اينها كه شما آنها را (به علت نفاقشان) نمى شناسيد و خدا آنها را مى شناسد. و هر چه در راه خدا (و تقويت اسلام) انفاق كنيد، بى كم و كاست به شما بازگردانده مى شود، و به شما ستم نخواهد شد».

در اين آيه شريفه نسبت به سه نكته مهم تأكيد شده است:

الف) آمادگى با تمام توان و قوا

خداوند متعال در اين آيه شريفه ما را موظّف ساخته كه براى دفاع از كيان اسلام و مسلمين از تمام قوا استفاده كنيم. تعبير به «قوّه» كه در آيه شريفه آمده، مفهوم بسيار وسيع و گسترده اى دارد. بعضى تصوّر مى كنند كه قوّه تنها به معناى سلاحهاى

ص: 74

مختلف جنگى است (البتّه غير از سلاحهاى كشتار جمعى كه از نظر اسلام تحريم شده است). ولى مفهوم قوّه وسيع تر است، و منحصر به آن چه گفته شد نمى باشد.

شاهد اين ادّعا حديثى از امام صادق عليه السلام است كه در تفسير آيه فوق در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده، كه فرمود: «وَمِنها الْخِضاب»(1) يعنى اگر موى سر و صورت افسران و سربازان لشكر اسلام سفيد شده، آن را خضاب و رنگ كنند و خود را جوان نشان دهند، تا ابهت بيشترى داشته باشند. طبق اين روايت قوّه، شامل رنگ مو و هر چيزى كه دشمن را بترساند و روحيه اش را تضعيف كند مى گردد. و اين دليل بر گستردگى مفهوم واژه قوّه است.

بنابراين، استفاده از وسايل تبليغاتى و ارتباط جمعى قوى، بهره گيرى از مسائل سياسى، و ساز و كارهاى اقتصادى و امور فرهنگى و مانند آن، همه از مصاديق آيه شريفه است.

ب) سواره نظام قوى و نيرومند

خداوند متعال پس از تشويق و تحريص مسلمانان به آمادگى همه جانبه، نسبت به خصوص سواره نظام و استفاده از اسبهاى آماده و تربيت شده تأكيد مى كند. در نكته اوّل حكم عام و كلى را بيان كرد، و در نكته دوّم بر يكى از مصاديق آن كه اهمّيّت فراوانى دارد انگشت مى گذارد. اين مصداق در عصر پيامبر اسلام، اسبهاى پرورش داده شده و مخصوص ميدانهاى نبرد بوده، و در زمانهاى ديگر مانند زمان ما مصاديق ديگرى دارد، كه شامل تانكها و توپها و هواپيماها و موشكها و مانند آن مى شود.


1- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 70، ح 282.

ص: 75

ج) ترسانيدن دشمن

سوّمين نكته كه در حقيقت ثمره نكات سابق و مهم ترين نكته است، ارهاب و ترسانيدن دشمن است. يعنى مسلمانان از نظر امكانات نظامى و دفاعى در سطحى از آمادگى باشند كه ابهت و هيبت لشكر اسلام در دل دشمن ايجاد رعب و وحشت كند، به گونه اى كه حتّى فكر حمله به كشور اسلامى را از سر بيرون كند.

آيا دشمنان اسلام اين جمله را ديده اند و ما را متّهم به جنگ طلبى مى كنند؟ آرى از نظر اسلام تجهيزات نظامى و آمادگى جنگى و دفاعى در حدّ اعلا براى ايجاد جنگ و خونريزى و ويرانى و خسارت به طرف مقابل نيست، بلكه براى جلوگيرى و پيشگيرى از جنگ است. آيا هيچ عاقلى در جهان، هر چند پايبند به هيچ دين و مذهبى نباشد، اين كار را تقبيح نموده، و زشت مى شمرد؟ اسلام براى جلوگيرى از جنگ، كه ضايعات روحى، روانى، جانى و مالى فراوانى به همراه دارد، به مسلمانان سفارش مى كند كه آنچنان قوى و نيرومند باشند تا دشمن خيال حمله به آنها را هم نداشته باشد، و در عين حال عزّت و آبرو و اعتبار آنان حفظ شود.

خلاصه اين كه يكى از اهداف جنگ از منظر قرآن، دفاع از كيان اسلام و مسلمين است.

2- حمايت از مظلومان

اسلام براى حمايت از مظلوم و نجات وى از چنگال ظالم، به مسلمانان دستور مى دهد كه با ظالم بجنگند؛ حتّى اگر مظلوم غير مسلمان باشد.

آيه شريفه 75 سوره نساء سند محكمى بر ادّعاى فوق است؛ توجّه فرماييد:

«وَمَا لَكُمْ لَاتُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنْكَ وَلِيّاً

ص: 76

وَاجْعَل لَّنَا مِنْ لَّدُنْكَ نَصِيراً»؛ چرا در راه خدا، و (براى رهايى) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟! همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر (مكّه) كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر (و رهايى ببخش)؛ و از سوى خود، براى ما سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، يار و ياورى براى ما مقرر فرما».

با توجّه به آيه شريفه فوق، اگر ملّت سرافراز ايران شعار حمايت از ملل مظلوم فلسطين، لبنان، افغانستان، عراق، بوسنى و ديگر ملّتهاى مورد ظلم و ستم ستمگران را سر مى دهد جاى تعجّب نيست، چرا كه به مضمون آيه شريفه عمل مى كند. و بايد به نداى هر مظلومى در هر كجاى جهان- از آمريكا گرفته تا آفريقا و از اروپا گرفته تا آسيا و استراليا- لبيك گفت، و در حدّ وسع و امكانات به يارى آنها شتافت، و آنان را از چنگال ستمگران و استثمارگران نجات داد، تا جرأت تكرار ظلم را نداشته باشند. تعجّب از بعضى دولتهاى اسلامى است كه بر خلاف آيه شريفه مورد بحث نه تنها از مسلمانان تحت ظلم و ستم فلسطين حمايت نمى كنند، و آنها را از چنگال صهيونيسم اشغالگر ظالم نجات نمى دهند، بلكه با دشمنان آنها رابطه برقرار كرده، و مبادله سفير نموده، و براى برچيدن حكومت مردمى مردم مظلوم فلسطين دست در دست يهوديان ظالم مى گذارند.

خلاصه اين كه طبق آيه شريفه 75 سوره نساء، مى توان براى حمايت از مظلومان و نجات آنان از ظلم و ستم بيدادگران با ظالمان جنگيد.

حمايت از مظلوم در روايات

روايات متعدّدى در تأييد مضمون آيه مورد بحث وجود دارد، كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

ص: 77

1- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند:

«مَنْ اخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ كانَ مَعى فى الجنّة مُصاحِباً

؛ كسى كه حقّ مظلوم را از ظالم بگيرد (چه مظلوم مسلمان باشد، و چه غير مسلمان) در بهشت با من خواهد بود».(1)

جايگاه بسيارى از انسانها در بهشت خواهد بود، ولى همه بهشتيان اين سعادت را ندارند كه در كنار پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله باشند، امّا كمك كردن و يارى رساندن به مظلوم، و گرفتن حق او از ظالم، به قدرى مهم است كه انسان را در بهشت همنشين پيامبر صلى الله عليه و آله مى كند.

2- در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنادى يا لَلْمُسْلِمينْ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ

؛ هر كس صداى مظلومى را بشنود كه از مسلمانان كمك مى طلبد، و به كمك او نشتابد مسلمان نيست».(2)

اين روايت نيز عام است و شامل غير مسلمانان نيز مى شود. بنابراين، طبق روايت فوق هر كس نداى مظلوميّت مظلومى را بشنود، و استغاثه اش به گوش او برسد، و توانايى يارى رساندن به او را داشته باشد، و به ياريش نشتابد مسلمان نيست. شما اين دستور عالى اسلام را با رفتار دنياپرستان و پول پرستان دنياى مدرن امروز مقايسه كنيد. آنها صريحاً مى گويند: «ما در جايى سرمايه گذارى مى كنيم كه منافعى داشته باشيم، اگر در بوسنى و هرزگوين صدها هزار نفر كشته شوند براى ما مهم نيست، زيرا منافعى در آن منطقه نداريم!».

آيا اسلام با اين معارف ارزشمندش جنگ طلب است، يا دنياپرستان و


1- بحارالانوار، ج 75، ص 359، ح 75.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 339، ح 120.

ص: 78

پول پرستانى كه بوى پول در هر گوشه اى از دنيا به مشام آنها برسد حاضرند براى تصاحب پول، آن منطقه را به آتش بكشند و مردمش را آواره نمايند.

3- امام على عليه السلام خطاب به دو فرزند بزرگوارش امام حسن و حسين عليهما السلام فرمود:

«كُونا لِظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً

؛ دشمن ظالم و يار و كمك كار مظلوم باشيد».(1)

در اين روايت نيز سخنى از مسلمانان نيست، بنابراين، دفاع از مظلوم وظيفه هر مسلمانى است؛ هر چند مظلوم غير مسلمان باشد.

4- امام سجّاد عليه السلام در كتاب ارزشمند صحيفه سجاديّه، دعاى 38 مى فرمايد:

«اللَّهُمَّ انّى اعْتَذِرُ الَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتى فَلَمْ انْصُرْهُ، وَمِنْ مَعْرُوفٍ اسْدِىَ الَىَّ فَلَمْ اشْكُرْهُ، وَمَنْ مُسِى ء اعْتَذَرَ الَىَّ فَلَمْ اعْذِرْهُ

؛ پروردگارا! در پيشگاه تو از سه چيز عذرخواهى نموده، و پوزش مى طلبم:

1- از مظلومى كه در حضور من مورد ظلم و ستم قرار گرفته، و ياريش نكردم.

2- از كسى كه خدمتى به من كرده، و من از او قدردانى و تشكر ننمودم.

3- و از شخص خطاكارى كه در حق من بدى كرده و عذرخواهى نمود، ولى عذر او را نپذيرفتم».(2)

اوّلًا: امام سجاد عليه السلام كمك نكردن به مظلوم، قدردانى نكردن از مُنعم، و نپذيرفتن عذر خطاكار را گناه مى شمرد، و لذا به درگاه خداوند عذر تقصير مى آورد.

ثانياً: با توجّه به اين كه او، امام معصوم است و گناه و خطا نمى كند، اين مطالب را


1- ميران الحكمه، ج 6، ص 2350، باب 2467، ح 11483.
2- شاعر خوش ذوقى اين جملات را به شكل زير به شعر درآورده است؛ توجّه فرماييد: بارالها من كنون بر درگهت عذر خواهم از قصور در رهت ظلم بر مظلوم شد در نزدِ من من ندادم ياريش در انجمن عذر مى خواهم اگر از ديگران شد به من لطف و نكردم شكر آن يا اگر كس بد نمود و عذر خواست رد نمودم عذر او بى كم و كاست 49- بحارالانوار، ج 61، ص 148، ح 25

ص: 79

براى ما بيان مى كند، كه اگر مرتكب اين خطاها شده ايم توبه كنيم.

ثالثاً: همان گونه كه دوست داريم اگر مظلوم واقع شديم ديگران به فرياد ما برسند، و اگر به ديگران خدمت كرديم قدردان زحمات ما باشند، و اگر خطايى كرديم عذرمان را بپذيرند، بايد نسبت به ديگران نيز چنين باشيم. به مظلوم كمك كنيم، قدردان زحمات ديگران بوده، و عذر تقصيرشان را پذيرا باشيم. عجيب است كه در مظانّ اجابت دعا انتظار داريم خداوند متعال تمام گناهان و خطاهاى ما را بخشيده، و قلم عفو بر جرائم اعمالمان بكشد، امّا نسبت به خطاى ديگران، گاه سالها كينه آن را در سينه نگه مى داريم، و به هيچ وجه حاضر به بخشيدن او نيستيم.

اگر مردم اهل عفو و گذشت بودند، و در اين زمينه سخت گيرى نمى كردند، بسيارى از پرونده هاى دادگسترى مختومه مى شد.

3- پايان دادن به درگيرى هاى كشورهاى اسلامى

اشاره

سومين هدف از جنگ در معارف اسلامى، پايان دادن به درگيريهايى است كه بين دو قبيله مسلمان يا دو كشور اسلامى رخ مى دهد.

و اين همان چيزى است كه امروزه به نيروى محافظ صلح در دنيا معروف شده است. آيه 9 و 10 سوره حجرات به اين نوع جهاد اشاره دارد، توجّه فرماييد:

«وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِى ءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ* إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد؛ و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد، و هرگاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو

ص: 80

صلح عادلانه برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد. مؤمنان برادر يكديگرند، پس بين دو برادر خود صلح و آشتى برقرار سازيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد تا مشمول رحمت او شويد».

نكات مهمّى از دو آيه فوق استفاده مى شود:

1- مسلمانان در برابر درگيريهاى فردى و گروهى ديگر مسلمانان تماشاگر و بى تفاوت نباشند (همان گونه كه متأسّفانه در برخى از موارد ديده مى شود) بلكه براى پايان دادن به درگيرى و برقرارى صلح بين طرفينِ درگير اقدام كنند.

2- اگر مسلمانانِ مسؤول و وظيفه شناس براى پايان دادن به درگيرى اقدام كردند، امّا يك طرف درگيرى به هيچ وجه حاضر به ترك مخاصمه و سازش نشد، بر مسلمانان لازم است با طغيان گر بجنگند، و با توسّل به زور او را وادار به ترك درگيرى و سازش كنند.

3- بعد از تسليم شدن دو طرف دعوا و اعلان آتش بس، نبايد آنها را رها كنند، بلكه لازم است تحقيق و بررسى نمايند كه منشأ نزاع چه بوده است؟ و با از بين بردن ريشه اختلاف، از درگيرى مجدّد پيشگيرى كنند.

4- اصلاح بر اساس عدالت باشد، نه اغراض شخصى و خواسته هاى نفسانى.

شأن نزول

دو قبيله اوس و خزرج، كه جزء انصار و در مدينه سكونت داشتند، در زمان جاهليّت با هم درگير بودند، و به بركت اسلام نزاع ها و كشمكش ها و درگيرهاى طولانى آنها خاتمه يافت؛ امّا رسوبات آن وجود داشت. لذا يك روز اين دو قبيله با هم گلاويز شدند. برخى معتقدند دو نفر از اين دو قبيله با هم اختلاف داشتند، اختلاف آنها بالا گرفت و منتهى به نزاع و درگيرى شد. هر قبيله اى به پشتيبانى از فرد

ص: 81

متعلّق به قبيله خود برخاست و در نتيجه، آتش جنگ بين دو قبيله شعله ور شد. آيه شريفه در مورد اين حادثه نازل شد.

خلاصه اين كه آيه شريفه مورد بحث، يكى از اهداف جنگ از ديدگاه اسلام را پايان دادن به درگيرى هاى بين مسلمانان مى داند. آيا كسانى كه ما مسلمانان را متّهم به خشونت و جنگ افروزى مى كنند، آيات فوق را مطالعه كرده اند؟ آيا مى دانستند كه تنها در دو آيه از قرآن مجيد سه بار سخن از صلح و دوستى به ميان آمده است؟

آيا ما مسلمانان به اين آيات عمل كرده ايم؟ ساليان درازى در افغانستان جنگ و خونريزى بود و طوائف مختلف مسلمانان به جان هم افتاده، همديگر را مى كشتند.

كشورهاى اسلامى براى پايان دادن به اين درگيريها چه كردند؟ اگر كشورى مثل ايران فرياد مى زد، متأسّفانه ديگر كشورها همكارى نمى كردند.

سازمان بين الملل و شوراى امنيّت نيرويى به نام حافظ صلح دارد كه گروهى از نيروهاى نظامى همه كشورها در اين مركز حضور دارند، و تا كنون خدمات خوبى كرده اند. امّا اسلام 1400 سال قبل ضرورت وجودى نيروى حافظ صلح را مطرح كرده است. حال اگر ما مسلمانان به قرآن عمل نكرده ايم كوتاهى از ماست.

در عصر ما در عراق چه خبر است؟ گروههاى مختلف به جان هم افتاده اند.

عدّه اى تماشاچى هستند و متأسّفانه عدّه اى بر خلاف سفارش قرآن آتش جنگ را شعله ورتر مى كنند! اگر آمريكا و انگليس خواهان تشديد اين درگيريها باشند و به آن كمك كنند تعجّبى نيست، چون آنها دشمنان شماره يك مسلمانانند، ولى تعجّب از مسلمانانى است كه آتش بيار معركه اند!

وظيفه مؤمنين در برابر همديگر

در روايات اسلامى موقعيّت مؤمنان و مسلمانان نسبت به يكديگر، و وظيفه آنها در برابر همديگر بيان شده است. به اين روايات توجّه كنيد:

ص: 82

1- حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند:

«الْمُؤْمِنُ اخُو الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ انِ اشْتَكى شَيْئاً مَنْهُ وَجَد الَمَ ذلِكَ فى

سائِرِ الْبَدَنِ

؛ مؤمنين برادر همديگر و همچون اعضاى يك پيكرند؛ و هنگامى كه عضوى ناراحت و بيمار شود همه اعضا، آن ناراحتى را احساس مى كنند».(49)

و به قول شاعر بلندآوازه شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى:

بنى آدم اعضاى يكديگرندكه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى (1)

طبق اين روايت مسلمانان سراسر جهان بسان پيكر يك انسانند، اگر مسلمانى در گوشه اى از دنيا ناراحت و بيمار گردد و مشكلى برايش ايجاد شود ديگر مسلمانان بايد از آن متأثّر شده، در حلّ آن بكوشند. اگر در بم زلزله اى مى آيد و جان هزاران نفر را مى گيرد و هزاران نفر را بى خانمان مى كند، اگر سونامى عدّه زيادى از مردم شرق آسيا را در مرگ عزيزانشان عزادار و بى خانه مى كند، اگر جنگ در افغانستان و عراق و فلسطين و لبنان آسايش و آرامش را از ساكنان آن گرفته، و اگر بيمارى و خشكسالى مردم فلان كشور را تحت فشار قرار داده است، مسلمانان بايد در مقابل تمام اين حوادث عكس العمل نشان داده، و در حدّ وسع و امكاناتشان به يارى آنها بشتابند.

همان گونه كه هر زمان عضو بدن انسانى بيمار مى شود تمام بدن تب نموده، و فعاليّت خويش را دو چندان مى كند، تا آن عضو را از درد و رنج نجات دهد.

2- على عليه السلام دربستر شهادت خطاب به فرزندان عزيزش حسن وحسين عليهما السلام فرمود:

«اوصيكُما وَجَميعَ وَلَدى وَمَنْ بَلَغَهُ كِتابى بِتَقْوَى اللَّهِ وَنَظْمِ امْرِكُمْ ... وَصَلاحِ ذَاتِ


1- گلستان سعدى، باب اوّل، حكايت دهم

ص: 83

بَيْنَكُمْ

؛ حسن و حسين عزيزم و تمام كسانى كه اين نوشته من به آنها مى رسد! شما را به رعايت تقواى الهى و نظم و اصلاح امور مردم سفارش مى كنم».(1)

مفضل بن عمر مى گويد: «امام صادق عليه السلام بودجه اى در اختيار من گذاشت تا هر زمان شيعيانش بر سر امور مالى اختلافى داشتند از محلّ آن بودجه اختلافات آنها را حلّ و فصل كنم. دو نفر از شيعيان را مشاهده كردم كه اختلاف دارند، پس از تحقيق و پرس و جو معلوم شد كه اختلاف آنها به خاطر چهار صد درهم است. چهارصد درهم را به آنها دادم و اختلافشان برطرف شد. سپس به آنها گفتم: اين پول از محلّ بودجه اى است كه امام صادق عليه السلام به اين منظور در اختيار من نهاده است».(2)

وظيفه هر مسلمانى است كه در مقابل مشكلات ساير مسلمانان بى تفاوت نباشد، و به هر شكل ممكن در راه حلّ مشكلات آنها قدم بردارد.

4- مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى رحمه الله در كتاب ارزشمند سفينةالبحار، واژه هجران، حديث تكان دهنده اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند. توجّه فرماييد:

«ايُّما مسْلِمَيْنِ تَهاجَرا فَمكثاً ثَلاثَةَ ايَّامٍ لَمْ يَصْطَلِحان الَّا ماتا خارِجَيْنِ عَنِ الاسْلامِ

؛ هرگاه دو مسلمان با يكديگر قهر كرده، و قهر آنها سه روز ادامه پيدا كند و صلح نكنند و در همين حال بميرند، مسلمان از دنيا نخواهند رفت». در ادامه حديث آمده است: «هر كدام پيشقدم در صلح شود روز قيامت قبل از ديگرى وارد بهشت مى شود».(3)

خوانندگان محترم! برادرانى را سراغ داريم كه به خاطر ارثيّه پدر 12 سال است كه با يكديگر قهرند، و اين براى يك مسلمان بسيار زشت و ناپسند است، مخصوصاً


1- نهج البلاغه، نامه 37.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 647، ح 4205.
3- سفينة البحار، ج 8، ص 629.

ص: 84

اگر عامل قهر و هجران مسائل مادّى باشد. بى شك اصلاح ذات البين و برطرف كردن كدورت هاى مردم و آشتى دادن آنها، از مهمترين عبادتهاست. چه اشكال دارد كه براى اصلاح زن و شوهرهايى كه مدّتهاست با هم قهر كرده، و حتّى زن به خانه پدرش بازگشته، اقدام كرد؟

شوراى حلّ اختلاف

خداوند متعال شورايى را براى رسيدگى به اختلافات خانوادگى پيش بينى كرده، و اعضاى آن را در قرآن مجيد مشخّص نموده، كه اگر مطابق آن عمل شود بسيارى از پرونده هاى اختلافات خانوادگى حل مى شود.

به اين آيه شريفه توجّه كنيد:

«وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِنْ يُرِيدَا إِصْلَاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا»؛ و اگر از جدايى ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر، و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند). اگر اين دو (داور)، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند دل هاى آن دو را به هم نزديك مى سازد».(1)

طلاق آخرين راه حلّ است، قبل از آن بايد براى صلح و اصلاح تلاش كرد.

جالب اين كه اعضاى شوراى حل اختلاف بايد از ميان فاميل انتخاب شوند، چرا كه در اين صورت موفقيّت آنها بيشتر است. چه اشكال دارد از هر فاميلى دو نفر بزرگتر، كه مورد قبول همه هستند، براى حل اختلافات انتخاب شوند، و تمام اختلافات فاميل نزد آنها برده شود، تا آنها با توجّه به شناختى كه از طرفين دعوا دارند، اقدام به صلح و سازش نمايند.


1- سوره نساء، آيه 35.

ص: 85

4- جنگ براى خاموش كردن آتش فتنه

يكى ديگر از اهداف چهارگانه جنگ از ديدگاه اسلام، جهاد براى خاموش كردن آتش فتنه است؛ كه آيه 39 سوره انفال بدان اشاره دارد. توجّه فرماييد:

«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ للَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»؛ و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه (و بت پرستى و سلب آزادى) برچيده شود، و دين (و پرستش) همه مخصوص خدا گردد. و اگر آنها (از اعمال نادرست خود) دست بردارند، (خداوند آنها را مى پذيرد؛) خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست».

فتنه چيست؟

واژه فتنه در 30 آيه قرآن آمده است. بررسى اين سى آيه نشان مى دهد فتنه در قرآن پنج معناى مختلف دارد، كه بدان اشاره مى شود:

الف) شكنجه دادن؛ در منابع تاريخى آمده است كه در زمانهاى گذشته پادشاه بيدادگرى بود كه مؤمنان را شكنجه مى كرد. بدين منظور گودالهايى كنده، و آنها را پر از آتش كرده بود. مؤمنان را نزديك آن گودالها مى كرد تا دست از خدا و ايمانشان بردارند، و آنها را كه بر عقايدشان پافشارى داشته، و تسليم پادشاه نمى شدند به گودالهاى پر از آتش مى انداخت. اين پادشاه و اطرافيانش به «اصحاب الاخدود» معروف شدند، يعنى صاحبان خندق ها و چاله ها.(1) خداوند متعال در آيه شريفه 10 سوره بروج به اين گروه اشاره كرده، مى فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ»؛ كسانى كه مردان و زنان با ايمان را شكنجه دادند سپس توبه نكردند، براى


1- شرح بيشتر را در تفسير نمونه، ج 26، ص 337 به بعد مطالعه فرماييد.

ص: 86

آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است!».

نتيجه اين كه يكى از معانى فتنه، شكنجه دادن است.

ب) آزمايش و امتحان؛ اين معنا از آيه شريفه 15 سوره تغابن استفاده مى شود.

توجّه فرماييد:

«إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ»؛ اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند؛ و خداست كه پاداش عظيم نزد اوست».

در روز قيامت در مورد اموال دو سؤال مطرح مى شود:

1- از كجا به دست آورده اى؟ 2- در چه راهى مصرف كرده اى.(1)

اولاد و فرزندان هم مايه آزمايش و امتحان هستند. آيا فرزندانمان را خوب تربيت كرده ايم، يا آنها را به حال خود رها كرده و در انجام وظايفمان كوتاهى نموده ايم؟

خوشا به حال كسانى كه از اين امتحانات سربلند بيرون آيند.

ج) عذاب الهى؛ يكى ديگر از معانى فتنه عذاب الهى است. اين مطلب در آيه شريفه 25 سوره انفال آمده است. توجّه فرماييد:

«وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَاتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»؛ و از فتنه و مجازاتى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد؛ (بلكه همه را فرا مى گيرد؛ چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.) و بدانيد خداوند سخت كيفر است!».

طبق اين آيه شريفه عذاب الهى فقط دامنگير ظالمان نمى شود، بلكه دامن كسانى كه ظلم ظالم را تماشا كرده و به فريضه نهى از منكر عمل نكردند نيز مى شود.


1- در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم:« در قيامت هيچ يك از بندگان قدم از قدم بر نمى دارند تا از چهار چيز بازپرسى شود: از عمرش كه در چه راهى آن را صرف كرده؟ و از جوانيش كه در چه راهى آن را از دست داده؟ و از مالش كه از كجا آورده و در چه راهى مصرف كرده؟ و از محبّت ما اهل بيت»( پيام قرآن، ج 6، ص 176).

ص: 87

البتّه شامل كسانى كه به وظيفه شرعى خود عمل كردند نمى شود. و اين كه گفته مى شود وقتى آتش آمد تر و خشك باهم مى سوزد صحيح نيست، زيرا با حكمت پروردگار سازگارى ندارد.

خلاصه اين كه فتنه در آيه شريفه فوق به معناى عذاب الهى است.

د) مصيبت؛ يكى ديگر از معانى فتنه مصيبت است. اين معنا در آيه شريفه 11 سوره حج آمده است؛ توجّه كنيد:

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»؛ بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند اگر (دنيا به آنها رو كند و) خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند؛ امّا اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند.

(و به كفر رو مى آورند)؛ (به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده اند، و هم آخرت را؛ و اين همان خسران و زيانِ آشكار است».

اين كه در بعضى از مجالس فاتحه به صاحب عزا گفته مى شود: «آخرين غم شما باشد!» جمله بى اساسى است، و معناى آن اين است كه شما قبل از تمام بستگان و فاميل و آشنايان و دوستان و همكارانت بميرى، تا غم فقدان و مصيبت هيچ كس را نبينى! بنابراين، انسان در طول زندگى با مشكلات و مصائب متعدّدى روبه روست.

بايد با آنها بسازد كه برخى از آنها امتحان الهى است. و چنانچه محكم بايستد و تسليم مشكلات نشود، عند اللّه مأجور خواهد بود. خلاصه اين كه يكى از معانى فتنه مصيبت است.

ه) فساد كبير؛ اين مطلب در آيه 73 سوره انفال آمده است. توجّه كنيد:

«وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِى الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ»؛ كسانى كه كافر شدند، اوليا پشتيبان يكديگرند؛ اگر (اين دستور) را انجام ندهيد فتنه

ص: 88

و فساد عظيمى در زمين روى مى دهد».

طبق اين آيه شريفه، مسلمانان بايد در مقابل فساد بايستند؛ ابتدا با زبان خوش نهى از منكر كنند، سپس از طريق فرهنگى اقدام نمايند، و اگر به هيچ وجه موفّق به دفع فساد از راههاى مسالمت آميز نشدند، بايد متوسّل به زور شده، و با دشمن بجنگند.

فتنه در آيه مورد بحث به معناى فساد كبير است. و فتنه به معناى فساد، از قتل بزرگتر و شديدتر است، همان گونه كه در آيه 191 سوره بقره «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و آيه شريفه 217 سوره بقره «وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» به اين مطلب اشاره شده است. فتنه اى كه دشمنان در عراق و افغانستان و ديگر كشورهاى اسلامى برپا كرده، و امنيّت جامعه را برهم زده اند، از كشتار و قتل خطرناك تر و شديدتر است.

مبارزه با شايعه سازان و اخلال گران امنيّت اجتماعى

دو گروه ضربه زيادى به امنيّت جامعه مى زنند، و در حقيقت مرتكب فساد و فتنه مى شوند: يكى شايعه سازان، و ديگرى اراذل و اوباشى كه مخلّ به امنيّت اجتماعى اند. آيه شريفه 61 و 60 سوره احزاب به اين مطلب اشاره دارد. توجّه فرماييد:

«لَّئِنْ لَّمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَايُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا* مَّلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا»؛ اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست برندارند، تو را بر ضدّ آنان مى شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند. و از همه جا طرد مى شوند، و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد».

ص: 89

دو گروه در مدينه ايجاد فتنه مى كردند:

1- عدّه اى از منافقين كه كار آنها پخش شايعه بود. گاه مى گفتند: «پيامبر از دنيا رفت» و گاه شايعه مى كردند كه: «دشمن به مدينه حمله، و پيامبر را دستگير كرده است».(1)

2- عدّه اى از اوباش، كه هر چند در اقليّت بودند، امّا امنيّت جامعه را برهم مى زدند. آنها براى زنان مسلمان كه جهت اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد مى آمدند، در بازگشت از نماز ايجاد مزاحمت مى كردند، در تاريكى شب كمين كرده و مزاحم دختران و زنان مى شدند.(2) گويا تاريخ تكرار مى شود، امروزه نيز اين دو گروه دشمنان اصلى امنيّت اجتماعى هستند.

قرآن مجيد اخطار شديدى به اين دو گروه مى دهد. مى فرمايد: اگر شايعه سازان و اوباش دست از فساد و فتنه برندارند، به آنها اعلان جنگ بده، سپس آنها را از شهر اخراج كن، و آنها را هرجا يافتى به سختى به قتل برسان.

قرآن مجيد در مقابل فتنه و فساد اجتماعى برخورد شديدى كرده است؛ زيرا زندگى در چنان جامعه اى بسيار مشكل است. و لذا براى تحصيل يا حفظ امنيّت جامعه بايد هر بهايى را پرداخت. تا آنجا كه اسلام به خاطر آن اجازه جنگ با اخلال گران امنيّت اجتماعى را صادر مى كند.

فتنه جويان جهانى

متأسّفانه در دنيايى زندگى مى كنيم كه فتنه گران و فتنه جويان آن كم نيستند، بلكه چرخ زندگى دولت هاى استعمارى بر محور فتنه و فساد دور مى زند. مى گويند در


1- تفسير نمونه، ج 17، ص 426.
2- تفسير نمونه، ج 17، ص 426.

ص: 90

زمانهاى گذشته شخصى فرماندار شهرى بود كه نانش را از راه فساد و فتنه تأمين مى كرد. از سوى حكومت مركزى فرمانده لايق جوانى براى نيروى انتظامى آن شهر فرستاده شد. اين افسرِ جوانِ بانشاط، با سعى و تلاش شبانه روزى فراوان، تمام فتنه جويان و مفسدان و اراذل و اوباش را دستگير و روانه زندان كرد، و امنيّت را به جامعه بازگرداند. سپس جهت ارائه گزارش نزد فرماندار شهر رفت.

فرماندار پس از آن كه گزارش او را شنيد، به جاى تقدير و تشكّر و قدردانى از زحمات او گفت: كار بسيار بدى كردى! اگر مردم در امنيّت باشند و نزاع و درگيرى و اختلاف نداشته باشند به سراغ ما نمى آيند، و در نتيجه درآمدى نخواهيم داشت! آرى برخى فتنه جويان نان فتنه گرى خود را مى خورند، به عنوان مثال در رسانه هاى جمعى خود كه تمام جهان را فرا گرفته از ايرانِ طرفدارِ صلح و خواهان روابط مسالمت آميز باهمسايگان، هيولايى درست مى كنند كه قصد اشغال كشورهاى همسايه را دارد، تا بتوانند سلاحهاى گران قيمت خود را به كشورهاى همسايه ايران بفروشند.

مسلمانان بايد بيدار باشند. و فتنه جويان و فتنه گران را بشناسند، و آنها را از صف دوستان خود خارج كنند، و با دوستان و كشورهاى اسلامى متّحد شوند، و توطئه فتنه گران را خنثى سازند.

صلح در اسلام

از نظر اسلام اصل و اساس بر صلح، و جنگ بر خلاف اصل و يك استثنا است.

زيرا جنگ خسارات و ضايعات جبران ناپذيرى دارد، كه آثار آن گاه تا صد سال ادامه دارد. ما صلح را به حالتى تشبيه مى كنيم كه راننده دقيق و منضبطى در حال سلامتى و روى حساب و كتاب رانندگى مى كند و صحيح و سالم به مقصد مى رسد، امّا حالت جنگ همانند يك تصادف شديد است كه دست و پاى راننده شكسته،

ص: 91

چشمش پاره شده، دندانهايش ريخته، و بدنش كوفته شده، به گونه اى كه گاه آثار آن چهل پنجاه سال همراه او خواهد بود، مخصوصاً در عصر و زمان ما كه ضايعات آن بسيار شديدتر است.

طبق آنچه در تاريخ آمده در تمامى جنگهاى اسلامى زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كشته ها به هزار نفر نمى رسد، امّا از جنگ جهانى اوّل 10 ميليون كشته و 10 ميليون ناقص العضو به جاى مانده، و سوغات جنگ جهانى دوّم 30 ميليون كشته و 30 ميليون ناقص العضو بوده، و اگر خداى ناكرده جنگ جهانى سوم رخ دهد آمار تلفات از صد ميليون خواهد گذشت! آرى جنگ بلاى عجيبى است، و ضايعات جبران ناپذيرى دارد.

آنها كه مكرّر ملّتها را تهديد به جنگ مى كنند بسيار نادانند. نگاهى به كشور جنگ زده عراق بيندازيد، همه چيز به هم ريخته است، نه امنيّت نه آب آشاميدنى به مقدار لازم، نه برق كافى، و هر روز بر آمار كشته ها و مجروحان و ناقص العضوهاى آنان اضافه مى شود. به همين دليل اسلام به شدّت با جنگ مخالف و طرفدار صلح است، و تا زمانى كه جنگ بر ما مسلمانان تحميل نشود پايبند به صلح هستيم، امّا اگر متجاوزى جنگ را بر ما تحميل كند كوتاه نمى آييم و مردانه مى جنگيم.

صلح در قرآن

آيات متعدّدى از قرآن مجيد در مورد صلح سخن مى گويد، و خداوند متعال در اين آيات، تابلوى زيبايى از صلح به تصوير كشيده است. به برخى از اين آيات توجّه فرماييد:

1- در آيه شريه 61 سوره انفال مى فرمايد:

«وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»؛ و اگر

ص: 92

تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى، و بر خدا توكّل كن، كه او شنوا و داناست».

عرب به صلح «سلم» و «سلام» مى گويد، و لذا در قرآن مجيد- جز يك مورد- از صلح به واژه هاى مذكور تعبير شده است. ضمناً شايد معناى «وتوكل على اللّه ...» اين باشد كه در عين پذيرش صلح و زمين نهادن سلاح، توكّل بر خدا نموده، و هوش و حواست را جمع كن، تا مبادا آتش بس دشمن تله اى براى غافلگير كردن تو باشد، و بدين وسيله بر تو غالب و پيروز گردد. پس در عين حال كه صلح دشمن را مى پذيرى، مواظب توطئه هاى او نيز باش.

2- در آيه 35 سوره محمّد مى خوانيم:

«فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنْتُمْ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ»؛ پس هرگز سست نشويد و (از دشمنان) صلح (ذلّت بار) نطلبيد در حالى كه شما برتريد، و خداوند با شماست و هرگز از (ثواب) اعمالتان نمى كاهد».

در مورد جمله: «وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ» دو تفسير وجود دارد:

الف) هنگامى كه در آستانه پيروزى هستيد به دعوت صلح دشمن پاسخ ندهيد، همان كارى كه سپاهيان نادان حضرت على عليه السلام در جنگ صفين كردند. زمانى كه سردار قهرمان لشكر ايمان، مالك اشتر، تا نزديكى چادر فرماندهى سپاه ظلمت و تاريكى پيش رفته بود، و چيزى نمانده بود كه بساط كفر و نفاق معاويه را بر هم ريزد، آن منافقان رياكار، قرآن ها را بر سر نيزه كرده و تقاضاى صلح نمودند. عدّه اى از سپاهيان نادان حضرت على عليه السلام بر گرد حضرتش جمع شده و از او خواستند كه جنگ را متوقّف كرده، و با معاويه كه قرآن را سپر قرار داده صلح كند. حضرت به آنها گوشزد كرد كه اين صلح، دروغين و از موضع ضعف است و اكنون موقع صلح نيست، امّا آنها اصرار خود را تا آنجا پيش بردند كه اگر مالك دست از جنگ

ص: 93

برنمى داشت جان حضرت در معرض خطر قرار مى گرفت. حضرت پيكى به سراغ مالك فرستاد كه اگر مايلى مولايت را بار ديگر زنده ببينى هم اينك دست از جنگ بكش و باز گرد ... خلاصه اين كه طبق اين تفسير، زمانى كه در آستانه پيروزى هستيد پيشنهاد صلح دشمن را نپذيريد.

ب) تفسير دوم اين كه در نبرد با دشمن سست نشويد، امّا اگر دشمن در لحظات عادى جنگ (نه در آستانه پيروزى) آماده صلح شد صلح را بپذيريد.

3- خداوند متعال در آيه 94 سوره نساء مى فرمايد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا (و براى جهاد) سفر مى كنيد، تحقيق كنيد؛ و به خاطر اين كه متاع ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد: «مسلمان نيستى» زيرا غنيمتهاى فراوانى (براى شما) نزد خداست».

مفسّران در شأن نزول اين آيه گفته اند: پيامبر صلى الله عليه و آله جمعى از مسلمانان را به سريّه اى (1) فرستاد. لشكريان اسلام به فرمان پيامبر به سوى مقصد حركت نمودند.

در بين راه چوپانى را مشاهده كردند كه همراه گله گوسفندانش به سوى آنها مى آمد.

هنگامى كه به لشكر اسلام رسيد سلام كرد و شهادتين را بر زبان جارى ساخت. يكى از مسلمانانِ دنياپرست شمشيرش را از غلاف كشيد و آن تازه مسلمان را كشت، و اموال و گوسفندانش را به غنيمت گرفت!(2) آيه شريفه فوق نازل شد كه: چرا به كسى كه نداى صلح مى دهد پاسخ مثبت نمى دهيد، و براى تصاحب اموالش او را


1- سريّه به جنگهايى گفته مى شود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در آن حضور نداشت.
2- تفسير اثنى عشرى، ج 2، ص 542.

ص: 94

مى كشيد؟ شما موظّفيد نداى صلح هر انسانى را بپذيريد.

4- آيه شريفه 25 سوره يونس از ديگر آياتى است كه در مورد صلح سخن مى گويد. به اين آيه توجّه فرماييد:

«وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِى مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؛ و خداوند به سراى صلح و آرامش دعوت مى كند؛ و هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند)، به راه راست هدايت مى نمايد».

مرحوم طبرسى در مجمع البيان براى دارالسلام دو تفسير نقل كرده است:

الف) دارالسلام به معناى بهشت است، زيرا در آنجا جز صلح و صفا و آشتى و محبّت چيز ديگرى نيست. در آنجا نه حسدى، نه كينه اى، نه چشم و همچشمى، نه رقابتى، نه دروغ و تهمتى، نه دشنام و غيبتى، و نه صفات رذيله ديگر وجود دارد، بلكه تحيّت آنها سلام است، و لهذا دارالسلام ناميده شده است.

ب) دارالسلام در مورد دنياست؛ خداوند به شهر و كشور و دنيايى دعوت مى كند كه فقط در آن صلح و سلام باشد.

اساساً اسلام را به آن جهت اسلام گفته اند كه حالت تسليم و صلح و صفا دارد.

سلامى هم كه مسلمانان به يكديگر مى كنند پيام صلح و دوستى است.(1)

امام حسن مجتبى عليه السلام وقتى مى بيند كه جنگ در آن شرايط خاص نتيجه اى جز خون ريزى ندارد، و دشمن از يك سو سران قبايل را خريده و از سوى ديگر كيسه هاى زر چشم برخى از فرماندهان را كور كرده، و به معاويه نامه نوشته اند كه حاضريم امام حسن عليه السلام را دست بسته تحويل تو دهيم، چاره اى جز صلح نمى بيند.

آرى همان كسانى كه نسبت به على عليه السلام بى وفايى كردند، به امام حسن عليه السلام هم پشت كرده، و در مقابل امام حسين عليه السلام شمشير كشيدند.


1- مجمع البيان، ج 5، ص 177.

ص: 95

مرحوم علّامه مجلسى رحمه الله علّت صلح را از زبان امام حسن عليه السلام چنين بيان مى كند:

«فَتَرَكْتُهُ لِصَلاحِ الْامَّةِ وَحِقْنِ دِمائِها

؛ صلح من با معاويه فقط به خاطر حفظ خون مسلمانان بود».(1)

هر چند پس از برقرارى صلح زخم زبانها به امام زدند، و حتّى نامردى مردمى كه امام را مجبور به صلح نمودند به اشكال مختلف به امام اعتراض مى كردند، و لذا امام مجتبى عليه السلام سالهاى دردناكى را پشت سر گذاشت، ولى صلح آن حضرت اثر عميقى در مردم گذاشت، و زمينه ساز نهضت عاشورا و قيامهاى پس از آن شد، و سرانجام منتهى به سقوط حكومت بنى اميّه گرديد.

رحمت اسلامى در ميدان نبرد

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هنگامى كه رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله تصميم مى گرفت سربازان اسلام را به سوى ميدان جنگ روانه كند، آنها را فرا مى خواند، و نكات زير را به آنها گوشزد مى نمود، و اگر سربازى از آن تخلّف مى كرد مورد مؤاخذه قرار مى گرفت:

«سيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَفى سَبيلِ اللَّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ

؛ به سوى ميدانهاى جنگ حركت كنيد، امّا نه از سرِ هوا و هوس، بلكه با نام و ياد خدا و براى رضاى او، و با نيّتى پاك و خالى از هر گونه انگيزه غير خدايى، و بر طبق برنامه هاى اسلامى (كه شرح آن مى آيد) عمل كنيد».

«لاتَغُلُّوا

؛ در جنگ هرگز خيانت نكنيد».

اين كه: منظور از اين جمله چيست؟ سه احتمال وجود دارد:

1- در تقسيم غنيمتهاى جنگى خيانت نكنيد؛ همان گونه كه در برخى از آيات


1- بحارالانوار، ج 44، ص 30.

ص: 96

قرآن به اين مطلب اشاره شده كه: آنچه مربوط به حكومت و رهبرى است جدا شود، و آنچه مربوط به رزمندگان است در ميان آن ها تقسيم گردد،(1) و هر كس به آن چه حقّ اوست برسد، و در غنيمت خيانت نشود.

2- رزمندگان اسلام گذشته از غنائم جنگى، در ساير امور هم به يكديگر خيانت نكنند.

3- رزمندگان نه تنها نسبت به همرزمان خويش، بلكه نسبت به دشمنانشان هم خيانت نكنند، و با آنها جوانمردانه بجنگند.

«وَلاتُمَثلوا

» پس از اين كه دشمن را از پاى درآورديد، بر پيكر بى جان او هجوم نبريد، و آن را مُثله (قطعه قطعه) نكنيد.

در برخى از روايات به نقل از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه حتّى اگر سگ درنده اى به شما حمله كرد، و آن را از پاى درآورديد، پس از كشتنش حق قطعه قطعه نمودن پيكرش را نداريد.(2)

«وَلاتَغْدِرُوا

» اهل مكر و فريب و غدر و پيمان شكنى نباشيد. اگر با دشمن از در صلح وارد شديد، و با او پيمان آتش بس امضا كرديد، عهد و پيمانتان را محترم بشمريد، و آن را زير پا ننهيد. مسلمان كسى است كه حتّى نسبت به عهد و پيمانى كه با دشمنانش مى بندد وفادار باشد؛ بدين جهت حضرت على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر خطاب به آن فرمانده شجاع مى فرمايد:

«اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد گرديد، يا او را در پناه خود امان دادى، به عهد خود وفادار باش، و در آن چه بر عهده گرفتى امانت دار باش، و جان خود را بر سر پيمانت بگذار، زيرا هيچ يك از واجبات الهى همانند وفاى به عهد نيست، كه همه


1- سوره انفال، آيه 41.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 246 و 257.

ص: 97

مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمايلات دارند، در آن اتّفاق نظر دارند».(1)

«وَلا تَقْتُلُوا شَيْخاً فانِياً وَلا صَبِيّاً وَلا امْرَأَةً

؛ به افراد ضعيف و ناتوان، كه دخالتى در جنگ ندارند، حمله نكنيد، و پيرمردهاى ناتوان و بچّه ها و زنها را به قتل نرسانيد».

«وَلا تَقْطَعُوا شَجَراً الَّا انْ تَضْطَرُّوا الَيْها

؛ و درختان را جز در حال ناچارى قطع نكنيد».

انسان با مطالعه اين قوانين متعالى و دستورات حساب شده و مترقّى، به عظمت اسلام و گستره رحمت اسلامى در كانون خشونت، پى مى برد، به گونه اى كه حتّى شامل درختان نيز مى گردد؛ لهذا پيامبر رحمة للعالمين به سربازان خويش دستور مى دهد كه هيچ درختى را در هنگام جنگ و نبرد قطع نكنند، و به محيط زيست احترام بگذارند؛ مگر اين كه درخت يا درختانى مانع پيشروى سربازان اسلام و لشكريان قرآن باشد، كه در اين صورت قطع آن از باب ضرورت- و البتّه به مقدارى كه ضرورت اقتضا مى كند- مانعى ندارد.

دستورات بعدى حضرت رسول صلى الله عليه و آله نشانگر اوج رأفت و رحمت در ميدان جنگ و نبرد است، توجّه بفرماييد:

«وَايُّما رَجُلٍ مِنْ ادْنَى الْمُسْلِمينَ اوْ افْضَلِهِمْ نَظَرَ الى احَدٍ مِنَ الْمُشْرِكينَ فَهُوَ جارٍ حَتَّى يَسْمَع كَلامَ اللَّهِ، فَانْ تَبِعَكُمْ فَاخُوكُمْ فِى الدّينِ وَانْ ابى فَابْلِغُوهُ مَأْمَنَهُ

؛ هرگاه يكى از لشكريان اسلام، چه برترين مقام باشد و يا پايين ترين سرباز، به يكى از دشمنان پناه داد»(2) آن شخص در امان است؛ بايد او را به پشت جبهه منتقل كنند، و


1- نهج البلاغه، نامه 53.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 43.

ص: 98

با صبر و حوصله و زبان خوش و سعه صدر، معارف اسلام و دستورات و احكام اسلامى را برايش بيان كنند، اگر اسلام را پذيرفت و به سلك مسلمانان وارد شد، او هم مسلمانى است همانند شما، و از تمام حقوق مسلمانان برخوردار خواهد شد. و اگر اسلام را نپذيرفت، يا مهلتى براى تفكّر پيرامون دستورات اسلامى خواست، بايد او را صحيح و سالم به كشورش بازگردانيد، و به هيچ عنوان حق نداريد او را اذيّت و آزار كنيد.

البتّه انجام اين دستورات كار سهل و آسانى نيست، و سينه اى گشاده و ايمانى قوى مى طلبد. بدين جهت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پايان سخنرانى به سربازانش دستور مى دهد كه براى انجام اين دستورات- كه بيانگر اوج رأفت و رحمت اسلامى است- از خداوند بزرگ و قادر، تقاضاى يارى و كمك نمايند.

آيا دنيايى كه دم از رعايت حقوق بشر مى زند، و شعارهاى بشردوستانه اش گوش جهانيان را كرد كرده، هيچ يك از امور فوق را در ميدان جنگ رعايت مى كند؟ در جنگ اسرائيل و فلسطين، نه تنها اين امور رعايت نمى شود، بلكه اين جنايتكاران بى رحم و سنگدل، خانه هاى مردم فلسطين را ويران، بيمارستانهاى آنها را بر سر بيمارانش خراب، و مزارع آنها را به آتش كشيده، و درختان را نابود كرده، و بر كوچك و بزرگ، پير و جوان رحم نمى كنند؛ و در عين حال، مدّعيان حقوق بشر از آنها دفاع، و ما را متّهم به خشونت و جنگ طلبى مى كنند!

***

ص: 99

4: شراب و قمار

اشاره

آيه 219 سوره بقره حاوى چهارمين سؤال و جواب قرآنى است. توجّه فرماييد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا»؛ درباره شراب و قمار از تو سؤال مى كنند، بگو: «در آن دو گناه و زيان بزرگى است؛ و منافعى (از نظر مادّى) براى مردم در بر دارد؛ ولى گناه آنها از نفعشان بيشتر است».

بيان تدريجى احكام

جامعه عرب جاهلى سخت آلوده شراب و قمار بود. شراب براى آنان بسان آب آشاميدنى معمول و مرسوم بود، بدين جهت به يكباره ممكن نبود آن را از زندگى آنها ريشه كن كرد. لذا قرآن مجيد از برنامه اى تدريجى استفاده كرد، و در چهار مرحله حكم به تحريم شراب داد. و ما بايد در مسائل تربيتى از اين روش قرآن استفاده كنيم.

اگر بخواهيم شخصى كه دهها سال معتاد به مواد مخدّر يا سيگار است ترك

ص: 100

دهيم، نبايد به يك باره از او بخواهيم عادت خويش را ترك گويد كه اين كار عملًا ممكن نيست، و ضررهايى نيز در پى دارد. بلكه با كم كردن تدريجى مادّه مورد استفاده اش، تدريجاً آن را به صفر برسانيم. به مراحل چهارگانه تحريم شراب توجّه فرماييد:

1- در گام اوّل پس از برشمردن نعمتهاى پروردگار مى فرمايد:

«وَمِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»؛ و از ميوه هاى درختان خرما و انگور، مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد؛ در اين، نشانه روشنى است براى گروهى كه مى انديشند».(1)

در اين آيه شريفه، «رزق حسن» مقابل «مسكرات» قرار داده شده، و اين اوّلين اشاره به ضدّ ارزش بودن شراب است. مردم از اين تقابل فهميدند كه شراب رزق حسن نيست، و استفاده از آن شايسته نمى باشد.

2- آيه 43 سوره نساء دومين گام براى بيان تحريم تدريجى شراب است؛ توجّه فرماييد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز (و جماعت در مسجد) نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد».

اين آيه شريفه مشروبات را منافى با نماز مى شمرد، و به مسلمانان صدر اسلام اجازه نمى دهد در حال مستى به نماز بايستند. ضمناً به اين مطلب اشاره مى كند كه شرب خمر و مستى با عقل و درايت سازگار نيست. سومين مطلبى كه از آيه شريفه


1- سوره نحل، آيه 67

ص: 101

استفاده مى شود اين كه نماز فقط الفاظ نيست، بلكه روح نماز حضور قلب است.(1) و از آنجا كه انسان مست حضور قلب ندارد و نمى فهمد كه چه مى گويد، لذا خداوند دستور مى دهد كه در حال مستى نماز نخوانيد.

3- آيه 219 سوره بقره، يعنى آيه مورد بحث، سومين مرحله تبيين تدريجى حرمت شرب خمر است. طبق آنچه در اين آيه شريفه آمده، شراب گناه بزرگى است، هر چند براى عدّه اى از مردم در خريد و فروش آن منافع و سودى وجود دارد، ولى هنگامى كه سود و زيان آن مقايسه مى شود، زيانش بيشتر و بزرگتر از سود آن است. در اين آيه با شدّت بيشترى با شراب برخورد شده، و از آن به عنوان گناهى بزرگ ياد شده است.

4- آخرين مرحله تبيين حرمت شرب خمر، كه به طور صريح بيان شده، در آيات 90 و 91 سوره مائده آمده است. توجّه فرماييد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ* إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّنتَهُونَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بتها و ازلام (/ نوعى بخت آزمايى پليد و از عمل شيطان است، از آن دورى كنيد تا رستگار شويد. شيطان مى خواهد بوسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد. آيا (با اين همه زيان و فساد و با اين همه نهى اكيد) خوددارى خواهيد كرد؟!».

در اين آيه شريفه ده نوع تأكيد براى حرمت شراب به كار رفته است:


1- براى تحصيل حضور قلب راههايى وجود دارد؛ كه مى توان به عواملى چون معرفت خدا، دانستن معانى نماز، اهمّيّت دادن به نماز، دور كردن عوامل حواس پرتى، پرهيز از گناه و تمرين و ممارست اشاره كرد. شرح اين مطلب را در تفسير نمونه، ج 14، اوايل سوره مؤمنون مطالعه فرماييد.

ص: 102

اوّل: اين كه آيه شريفه خطاب به مؤمنين است. و معناى آن اين است كه ايمان و شرب خمر با هم منافات دارد؛ و كسى كه شرب خمر كند مؤمن نيست، همان گونه كه مؤمن شرب خمر نمى كند.

دوم: شراب را در كنار گناهان روشن و مسلّمى نظير قمار، بت پرستى و بخت آزمايى قرار داده است، و اين خود تأكيد ديگرى بر حرمت شرب خمر است.

در روايتى مى خوانيم:

«شارِبُ الْخَمْرِ كَعابِدِ وَثَنٍ

؛ شراب خوار بسان بت پرست است».(1)

سوم: كلمه رجس و پليدى، كه به عنوان توصيف مشروبات الكلى آمده، تأكيد ديگرى بر حرمت است.

چهارم: اين كه شرابخورى را از كارهاى شيطان معرّفى مى كند، نشانگر قبح و زشتى اين عمل پليد است.

پنجم: جمله «فَاجْتَنِبُوهُ»، كه دستور صريح بر ترك شرب خمر مى دهد، تأكيد بلكه تصريح ديگرى بر حرمت اين كار زشت است.

ششم: جمله «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» كه فلاح و رستگارى را در سايه ترك شرب خمر مى داند، تأكيد ششم موجود در آيه، براى حرمت شرب خمر است.

هفتم: شيطان با شرب خمر قصد دارد بين شما عداوت و كينه ايجاد كند. آيا چيزى كه ابزار و سلاح شيطان براى ايجاد عداوت و كينه بين انسانهاست حرام نيست؟ اين مطلب تأكيد مهمّ ديگرى بر حرمت شرب خمر است.

هشتم: جمله «وَيُصَدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» تأكيد ديگرى بر مدّعاى ماست. چيزى كه مايه فراموشى ذكر خداست و انسان را از ياد خدا باز مى دارد نمى تواند حلال و مباح باشد.


1- بحارالانوار، ج 47، ص 217 و ج 77، ص 47.

ص: 103

نهم: شراب علاوه بر مفاسد فوق، انسان را از نماز نيز باز مى دارد. و اين نهمين تأكيد موجود در آيه است.

دهم: آخرين جمله «فَهَلْ انْتُمْ مُنْتَهُونَ»؛ آيا خوددارى خواهيد كرد؟» دهمين تأكيد موجود در آيه شريفه براى حرمت شراب است. آيا اين همه مفاسدى كه در شراب است باعث خوددارى شما از آلوده شدن به آن نخواهد شد؟

اين آيه شريفه هم فرمان صريح حرمت شرب خمر را بيان كرده است، و هم فلسفه مادّى و معنوى اين تحريم را دربر دارد.

نتيجه اين كه اسلام با استفاده از برنامه بيان تدريجى احكام، حرمت شراب را در چهار مرحله بيان نموده، و در مرحله آخر بطور صريح و روشن آن را تحريم كرده است.

شرب خمر در روايات

روايات فراوانى در مذمّت شرابخوارى و احكام آن وارد شده، كه به يك نمونه آن، كه مرحوم شيخ صدوق رحمه الله آن را در كتاب ارزشمند امالى آورده، اشاره مى كنيم:

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند ده طائفه را در مورد شراب لعنت كرده است:

1-

«الْخَمْرَ

» اوّلين ملعون خود شراب است.

2-

«وَعاصِرَها

» كسى كه آب انگور را براى ساختن شراب مى فشارد دومين آنهاست.

3-

«وَغارِسَها

» و كسى كه درخت انگور يا خرما را به نيّت تهيّه شراب غرس مى كند سومين ملعون است.

4-

«وَشارِبَها

» و كسى كه شراب را مى نوشد ملعون چهارم است.

5-

«وَساقيها

» و كسى كه شراب آماده را در جام ريخته و به شرابخوار تعارف

ص: 104

مى كند نفرين شده ديگر است.

6-

«وَبايِعُها

» و كسى كه شراب را در معرض فروش قرار مى دهد، ششمين نفرين شده است.

7-

«وَمُشْتَريها

» و كسى كه شراب را مى خرد، ملعون هفتم است.

8-

«وَآكِلُ ثَمَنِها

» و كسى كه از درآمد حاصل از فروش شراب استفاده مى كند، نفرين شده هشتم است.

9-

«وَحامِلَها

» و راننده اى كه جعبه هاى شراب را به مكان هاى مختلف حمل مى كند نهمين ملعون است.

10-

«وَالْمَحْمُولَةُ الَيْهِ»(1)

انباردارى كه اينها را تحويل مى گيرد و نگه مى دارد تا به دست صاحبانش برسد، ملعون آخر است.

در مورد كمتر چيز حرامى اين قدر شدّت عمل به خرج داده شده است.

سؤال: در همه جا مقدّمات حرام حرام، و مقدّمات واجب واجب است، و از آنجا كه امور فوق مقدّمه كار حرامند، طبيعى است كه تحريم شود. بنابراين چيز تازه اى نيست.

جواب: بله، ولى شمردن تك تك مقدّمات، و اعلان اين كه اينها مورد لعن و نفرين خداست، نشانه اهميّت مسأله است.

فلسفه تحريم شراب

سؤال: چرا آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام اين قدر در مذمّت شراب سخن گفته است؟ فلسفه آن چيست؟

جواب: دلايل زيادى براى اين مطلب وجود دارد، به يك نمونه آن توجّه كنيد:


1- ميزان الحكمه، باب 1122، ح 5126.

ص: 105

شراب عقل انسان- كه گوهر وجودى اوست- را از انسان مى گيرد. بعضى خيال مى كنند كه شرابخوار فقط موقع مستى عقل خود را از دست مى دهد، امّا آمار و ارقام به ما مى گويد كه شرابخواران تدريجاً ديوانه مى شوند و سر از تيمارستان درمى آورند، 85% از ديوانه هاى موجود در تيمارستانهاى آمريكا بر اثر شرب خمر ديوانه شده، و تنها 15% آنها بر اثر علل و عوامل ديگر عقل خود را از دست داده اند.

در انگلستان در برابر هر 2249 ديوانه الكلى، 53 ديوانه غيرالكلى وجود دارد.

يعنى از هر 40 ديوانه، 39 نفر آنها بر اثر مداومت بر شرب خمر ديوانه شده اند!(1)

آرى شراب مهمترين و سرآمدترين گوهر وجود انسان را زايل كرده، و وى را در رديف حيوانات قرار مى دهد. قابل توجّه اين كه با تعطيلى عقل مشكلات شرابخوار تمام نمى شود، بلكه ابتداى بدبختى و سيه روزى اوست، و در آن حال ممكن است دست به هر جنايتى بزند. آدم كشى، غصب اموال مردم، سرقت، خيانت به نواميس ديگران، ترك عبادات و طاعات، و دهها كار حرام ديگر همه در انتظار يك انسان فاقد عقل و شعور است. يكى از شعراى زبردست داستانى را به شعر درآورده كه مؤيّد گفتار ماست. توجّه فرماييد:

ابليس شبى رفت به بالين جوانى آراسته با شكل مهيبى سر و بر را

گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهاربايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكشى زاريا بشكنى از خواهر خود سينه و سر را


1- تفسير نمونه، ج 15، ص 74.

ص: 106

يا خود ز مى ناب بنوشى دو سه ساغرتا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را

لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جاداشت كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را

گفتا نكنم با پدر و خواهرم اين كارلكن به مى از خويش كنم رفع ضرر را

جامى دو سه مى خورد چو شد چيره ز مستى هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را

اى كاش شود خشك بن تاك خداوندزين مايه شر حفظ كند نوع بشر را(1)

اگر انسان جنايتها، بيماريها، زندانها، تيمارستانها و ديگر جريمه هايى را كه دنياى امروز براى استفاده از شراب مى پردازد را محاسبه كند حقيقتاً آمار تكان دهنده اى مى شود.

اسلام براى جلوگيرى از ابتلاى بشر به اين نوشيدنى خطرناك، و با اطّلاع از همه مفاسد و عواقب آن، حكم تحريم شراب را صادر كرد.

چند سؤال

سؤال: اگر به مقدار بسيار كم مصرف شود كه مستى نياورد، مثلًا با قطره چكان يكى دو قطره روى زبان چكيده شود، آيا باز هم حرام است؟

جواب: در روايات متعدّدى آمده است:

«مااسْكَرَ كَثيرُهُ فَقَليلُهُ حَرامٌ

؛ آنچه كه مقدار زيادش باعث مستى شود، مقدار


1- به نقل از كتاب« شيطان دشمن ديرينه انسان» ص 190

ص: 107

كمش هم حرام است».(1)

بنابراين تفاوتى در حرمت شراب بين كم و زياد آن وجود ندارد. و علّت آن اين است كه اگر بدين وسيله به افراد ضعيف الايمان چراغ سبز داده شود، حريم اين قانون الهى شكسته مى شود. چون يك نفر مى گويد: «با چند قطره» ديگرى «با يك استكان» سوّمى «با يك ليوان» و نفر چهارم مدعى مى شود كه اگر «يك بطرى شراب» هم بخورد مست نمى شود، و ديگر قابل كنترل نخواهد بود. لذا براى اين كه بتوان كنترل كرد كم و زياد آن حرام شده است.

سؤال: مشروباتى به نام آبجو در بازار است كه گاه هيچ الكل ندارد، و گاه الكل آن بسيار كم است. آيا استفاده از آن جايز است؟

جواب: در صورتى كه مست كننده نباشد و الكل ندارد حرام نيست.

سؤال: مى دانيم الكل طبّى و صنعتى كه قابل شرب نيست نجس و حرام نمى باشد. حال اگر آن را رقيق كنند به گونه اى كه قابل شرب شود چه حكمى دارد؟

جواب: در اين صورت هم نجس و هم حرام است. و متأسّفانه بعضى از سودجويان چنين الكلى را در اختيار عدّه اى از جوانان گذاشتند كه در نهايت برخى از آنها مردند و تعداد ديگر كور و نابينا شدند!

اعجاز حكمى و قانونى

يكى از نشانه هاى عظمت اسلام قوانين و احكام آن است، كه مى توان از آن به اعجاز حكمى و قانونى تعبير كرد. زيرا اين آيين الهى 1400 سال قبل قوانين و احكامى براى بشر به ارمغان آورده، كه امروز ارزش آن روشن شده است. مثلًا حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مورد ملاك برترى انسان در ابتداى بعثت فرمود:


1- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 352، ح 4.

ص: 108

«لا فَضْلَ لِعرَبِىٍّ عَلى عَجَمِىٍّ وَلا لِعَجَمىٍّ عَلى عَرَبِىٍّ، وَلا لِاحْمَرَ عَلى اسْوَدَ وَلا لِاسْوَدَ عَلى احْمَرَ الّا بِالتَّقوى

؛ هيچ تفاوتى بين عرب و عجم و سياه و سفيد و سرخ وجود ندارد مگر به تقوا».(1)

اين همان چيزى است كه بشر امروزه به عنوان جامعه جهانى و تساوى همه قوميّت ها به دنبال آن است، و نتوانسته به آن عمل كند. در آمريكا هنوز مشكل سپاه پوستان حل نشده، زيرا هنوز سفيدپوستان آمريكا حاضر نيستند براى سياه پوستان تمام حقوق شهروندى را بپذيرند. در حالى كه اسلام اين مشكل را 1400 سال قبل حل كرده، و با صداى بلند گفته است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِّنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك برترى نيست) گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست، به يقين خداوند دانا و آگاه است».(2)

احكام ديگر نيز همين گونه است. مثلًا در مورد شراب و قمار كه موضوع بحث ماست فرمود: «اين دو، بلاى بزرگى براى جامعه بشرى است».

در زمان نزول قرآن و عصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله معناى اين جمله بخوبى قابل درك نبود، چون شرب خمر معمول و متداول بود، تا جايى كه برخى از مردم عصر جاهليّت آن را به عنوان مهريه زنانشان قرار مى دادند!

امّا امروزه ثابت شده كه شراب بلاى سلامت، جامعه بشرى، و معنويّات انسان است.


1- ميزان الحكمه، ج 11، ص 4817، باب 4163، ح 22398.
2- سوره حجرات، آيه 13.

ص: 109

شراب و سلامت انسان

دانشمندان و پزشكان عصر ما اعتراف مى كنند كه شراب باعث انواع بيماريهاست، كه از جمله مى توان به بيماريهاى قلب، عروق و ناراحتى هاى اعصاب اشاره كرد. يكى از عوامل سكته هاى قلبى و مغزى و سرطان، شرب خمر است.

مشروبات الكلى براى انسان آن قدر آثار منفى دارد كه گاه نسل آينده وى را نيز تهديد مى كند، به گونه اى كه اگر زن حامله اى شرابخوار باشد جنين او هم در معرض ابتلا به بيماريهاى فوق خواهد بود.

شراب و سلامت جامعه

به آمار زير كه در يكى از نشريات معتبر منعكس شده، توجّه كنيد:

60% قتلهاى عمد، 75% نزاعهاى خونين منتهى به ضرب و جرح، 30% جرائم ضدّ اخلاقى (از جمله زناى با محارم) و 20% سرقتها، نتيجه استفاده از مشروبات الكلى است.(1) حال اين قتل ها، نزاع ها، سرقت ها تجاوزات ناموسى و مانند آن، چه پيامدهايى از جمله شكايت، دادگاه، زندان، مجازات و مانند آن دارد، بحث مفصّلى مى طلبد، كه جاى آن اينجا نيست. به علاوه صدر آيه شريفه 91 سوره نساء، به همين قسمت از مضرّات شراب اشاره داشت.

شراب و فقدان معنويت

مشروبات الكلى علاوه بر ضررهاى فراوانى كه براى جسم انسان و جامعه دارد، بلاى بزرگى براى معنويّت بشر نيز هست.


1- تفسير نمونه، ج 5، ص 75.

ص: 110

همان گونه كه در آيه 91 سوره نساء آمده، ابتلاى به اين امّ الخبائث انسان را از خداوند دور، و از نماز واقعى و حقيقى بركنار مى كند.

با توجّه به تمام اين مضرّات، كه اسلام هزار و چهارصد سال قبل نسبت به آن هشدار داده، و امروزه ثابت و روشن شده، خداوند آن را تحريم كرده است.

تحريم قمار

خداوند متعال شراب و قمار و بت پرستى را در آيه شريفه 90 سوره نساء در كنار هم قرار داده است. ما معتقديم كه هيچ گاه چند چيز نامتجانس و غير مربوط در آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام كنار هم گذاشته نمى شود. بنابراين، اين سه كار وجه مشتركى دارند، كه به اعتقاد ما «كم عقلى يا بى عقلى» است. آيا شخصى كه پول مى دهد و چيزى مى خورد كه عقل خود را از دست بدهد كار عاقلانه اى مى كند؟! قمار زدن هم نوعى ديوانگى است، كسانى بودند كه شبانه با ثروت كلانى به قمار خانه رفته، و صبح در حالى از قمارخانه خارج شدند كه تمام زندگيشان را باخته و فقيرترين افراد بودند. آيا اين كار ديوانگى نيست؟!

بت پرستى هم ديوانگى است. اگر اشرف مخلوقات، كه بايد خليفه و جانشين خداوند در زمين باشد، با دست خود بتى بتراشد و در برابر آن سجده كند، و حتّى فرزند خود را در مقابل آن قربانى نمايد، و در موقع فقر و نياز و احتياج، بت ساخته شده از خرما را بخورد، آيا چنين انسانى عاقل است؟! بنابراين شرابخواران، قماربازان و بت پرستان همگى در جنون و بى عقلى مشترك هستند، و لذا همان گونه كه شرب خمر و بت پرستى حرام است، قماربازى نيز حرام مى باشد.

علّت تحريم قمار

اسلام مى گويد درآمد بايد به واسطه يك كار مفيد باشد. و كار مفيد سه رقم

ص: 111

است: 1- كارهاى توليدى 2- كارهاى توزيعى 3- و كارهاى خدماتى؛ كشاورزى، دامدارى، توليدات صنعتى و مانند آن كارهاى توليدى هستند.

تجارى كه كالاهاى توليد شده را از توليدكنندگان خريده و به دست فروشندگان جزء مى رسانند، تا آنها به دست مشتريان برسانند عهده دار قسم دوم كارهاى مفيد هستند. زيرا همه مردم نمى توانند به كارخانه هاى توليدى و دامداريها و مزارع كشاورزى مراجعه كرده و نيازهاى خود را تهيه كنند، و لذا تجّار و فروشندگان عهده دار اين كار مى شوند.

اطبّا، پرستاران، رانندگان، مأموران نظافت و مانند آنها، كارهاى خدماتى انجام مى دهند. و كار هر سه گروه مفيد و سودمند است.

امّا كسى كه قمار مى زند و در قمار مبالغ هنگفتى را مى برد و طرف مقابل را به خاك سياه مى نشاند، چه كار مفيدى انجام داده است؟! چنين شخصى نه تنها كار مفيدى نكرده، بلكه مرتكب كار شيطانى و زشت شده، و مشمول آيه شريفه 29 سوره نساء است. توجّه فرماييد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال يكديگر را در ميان خود به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد؛ مگر اين كه تجارتى با رضايت طرفين شما انجام گيرد».

نتيجه اين كه قمار كار مفيدى نيست، بلكه اكل مال بالباطل، و لذا حرام است.

زيانهاى قمار

قماربازان حرفه اى در نهايت يا ديوانه گرديده، و يا مبتلا به بيماريهاى عصبى مى شوند. چون دائماً در حال هيجانند، و فشار آنها بالا و پايين مى رود. آنها چه ببرند و چه ببازند فشارشان تغيير مى كند و لذا مبتلا به انواع بيماريها مى شوند، و سرانجامِ

ص: 112

برخى از آنان خودكشى است. كسى كه شب هنگام با ثروتى كلان وارد قمارخانه مى شود، و صبح هنگام بدون يك ريال پول خارج مى شود، چاره اى جز خودكشى نمى بيند.

بعضى از قماربازان نه تنها تمام اموال، بلكه ناموس خويش را در قمار مى بازند! در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«كانَتْ قُرَيْشُ تُقامِرُ الرَّجُلَ فى اهْلِه وَمالِهِ

؛ در عصر جاهليّت بعضى از مردم بر سر مال و نواميس خود قمار مى زدند!».(1)

اسلام در چنان محيط فاسدى حكم تحريم قمار را صادر كرد. آيا اين حكم دينى معجزه نيست؟ به آمارى در مورد ضررهاى مختلف قمار توجّه كنيد:

90% از جيب برى ها، 50% جرائم مختلف، 10% مفاسد اخلاقى، 30% طلاقها، 40% نزاعهاى خونين، 5% خودكشى ها و انتحارها توسّط آلودگان به قمار صورت مى گيرد! و عجيب اين كه دنياى امروز قمار را به رسميّت شناخته، و در فرانسه شهرى هست به نام شهر قماربازان، كه از همه جاى دنيا به آنجا رفته، قماربازى مى كنند. امّا اسلام تمام انواع قمار را تحريم كرده است؛ حتّى گردوبازى بچّه ها كه در آن برد و باخت گردو انجام مى شود.(2) چون بچّه هاى گردوباز، نه كار توليدى انجام مى دهند و نه توزيعى و نه خدماتى.

مسابقات اسب دوانى و تيراندازى

اسلام هر نوع شرطبندى را كه در آن برد و باخت مالى باشد حرام كرده است، ولى در دو مورد اجازه برد و باخت مالى داده است. زيرا در آن دو مورد هدف


1- بحارالانوار، ج 79، ص 234، ح 11 و 12.
2- ميزان الحكمه، ج 8، ص 3485، باب 3419، ح 17103.

ص: 113

معقول و منطقى وجود دارد، و لذا كار مفيد تلقّى مى شود.

يكى مسابقه اسب سوارى است، كه اسب سواران و مسابقه دهندگان مى توانند شرط بندى كنند و نفر برنده پولى از ديگران بگيرد. فلسفه جواز برد و باخت مالى در مسابقه اسب سوارى اين است كه چنين افرادى براى ميدان جنگ و نبرد تربيت شوند و به هنگام حمله و يورش دشمن بتوانند از كشور دفاع كنند.

ديگرى مسابقه تيراندازى است، كه در چنين مسابقه اى نيز تيراندازان مى توانند برد و باخت مالى داشته باشند، زيرا تيراندازى هم از فنون جنگى است و آمادگى جوانان در آن، براى دفاع از اسلام و مسلمين مفيد و مؤثّر است.

يك سؤال مهم:

شرطبندى با سلاح هاى روز

سؤال: آيا در هر عصر و زمانى مى توان سلاح هاى روز آن زمان را جايگزين مسابقه تيراندازى با تير و كمان كرد؟ مثلًا در زمان ما مسابقه با تفنگ هاى امروزى و ديگر سلاحهاى روز براى تيراندازان جايگزين مسابقه با تير و كمان شود؟

جواب: آرى اين مطلب صحيح است، چون يقين داريم تير و كمان خصوصيّتى ندارد، آنچه مهم است آمادگى رزمى تيراندازان است، و اين آمادگى در هر عصر و زمانى بايد با سلاح همان روز باشد. اين مطلب در مورد مسابقه اسب سوارى نيز صادق است. بنابراين مسابقه و شرطبندى با وسايل نقليّه روز كه در ميدان جنگ و جهاد مورد استفاده قرار مى گيرد اشكالى ندارد.

شرط بندى تماشاچيان ممنوع

گاه در مسابقات اسب دوانى تماشاچيان با يكديگر شرطبندى مى كنند. مثلًا صد

ص: 114

نفر طرفدار اسب شماره يك و صد نفر هم طرفدار اسب شماره دو، هر كدام هزار تومان مى دهند و قرار مى گذارند هر اسبى اوّل شد پول جمع آورى شده را در ميان طرفداران آن اسب كه در شرطبندى شركت كرده اند تقسيم كنند. اين شرطبندى حرام است، چون تماشاچيان كار مثبتى انجام نمى دهند.

قمارهاى نامرئى

در عصر و زمان ما قمارهاى مرموزى پيدا شده كه در لباس تجارت و معامله و پورسانت و مانند آن صورت مى گيرد، و متأسّفانه تاكنون قربانيان زيادى داشته، و كلاه افراد فراوانى را برداشته اند. بدين شكل كه براى خريد فلان كالا مثلًا 000/ 200 تومان به حساب فلان شركت ريخته مى شود، سپس شخص خريدار به جستجوى مشترى مى پردازد، چنانچه دو مشترى به شركت معرّفى كند پورسانتى به او تعلّق مى گيرد. دو مشترى جديد هم هر كدام به دنبال دو مشترى ديگر مى روند تا از اين ناحيه هم پورسانتى به خود آنها تعلّق گيرد و هم به معرّف اوّل، و چهار مشترى جديد هم هر كدام به دنبال دو مشترى ديگر رفته، و اين كار به همين شكل ادامه پيدا مى كند. و پس از چند ماه وقتى كه سرگروه به حساب بانكى خود نگاه مى كند متوجّه مى شود كه مبلغ كلانى به عنوان پورسانت به حسابش ريخته اند، در حالى كه نه توليدى وجود دارد نه تجارتى نه زراعتى نه دامدارى و نه هيچ كار مثبت ديگرى.

بلكه شركت مذكور كلاه افرد بسيارى را برداشته، و عمده پول را به جيب خود زده و مبالغى را هم به سرگروه ها داده، و افراد رديف آخر مالباختگان واقعى هستند.

اگر در رديف آخر صد هزار نفر باشند كه هر كدام 000/ 200 تومان پرداخته باشند، مجموعاً 000/ 000/ 000/ 20 تومان پرداخته اند، در حالى كه يك ريال نصيبشان نشده است!

***

ص: 115

مراجع تقليد فتوا به تحريم اين كار دادند، و مجلس شوراى اسلامى اين كار را ممنوع كرد، و قوّه قضائيّه با آن برخورد نمود، و نيروى انتظامى تعدادى از فعّالان آنها را دستگير و روانه زندان كرد،(1) ولى با توجّه به سود سرشار اين قمار جهانى براى شركت اصلى و سرشاخه ها، هنوز هم برخى از آنها فعاليّت مى كنند، در حالى كه پول حاصل از قمار وارد هر خانه اى شود بركت را از آن خانه برده، و آن خانه و اهلش را بدبخت مى كند.


1- شرح بيشتر را در كتاب« بازاريابى شبكه اى، يا كلاهبردارى مرموز» مطالعه فرماييد.

ص: 116

ص: 117

5: برخورد با يتيمان

اشاره

آيه شريفه 220 سوره بقره پنجمين سؤال و جواب قرآنى مورد بحث ماست.

توجّه فرماييد:

«وَيَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَّهُمْ خَيْرٌ»؛ و از تو درباره يتيمان سؤال مى كنند، بگو: «اصلاح كار آنان بهتر است».

قرآن مجيد تعبيرات جامع و كاملى دارد، و لذا در پاسخ به سؤال در مورد نحوه برخورد با ايتام از واژه اصلاح استفاده مى كند، كه شامل اصلاح جسمانى، روحانى، عاطفى، اقتصادى و مانند آن مى شود. آرى اين واژه اشاره به رسيدگى يتيمان در همه زواياى زندگى آنها دارد.

«وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ»؛ و اگر زندگى خود را با زندگى آنها بياميزيد، (مانعى ندارد) آنها برادر (دينى) شما هستند (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد».

خداوند در اين قسمت از آيه اجازه اختلاط و آميزش با زندگى ايتام را داده، و دستور مى دهد آنها را همچون برادرانتان فرض كنيد. برادرانى كه تا پايان عمر با هم در كار و كسب و زندگى شريكند، و هر كس در محدوده حقّ و سهم خود تصرّف

ص: 118

نموده، و پا را از گليم خود درازتر نمى كند. و گاه اين شراكت آن قدر شيرين است كه فرزندانشان هم آن را ادامه مى دهند.

«وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ»؛ خداوند، مفسدان را از مصلحان، باز مى شناسد».

او با علم بى نهايتش كه به قصد و نيّت مردم نيز آگاه است مى داند چه كسى قصد اصلاح كار ايتام را دارد، و چه كسى در مقام سوء استفاده از آنهاست.

اگر انسان ها به اين نكته توجّه داشته باشند هرگز نيّت هاى خود را فاسد و خراب نمى كنند.

«وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ»؛ و اگر خدا مى خواست شما را (با دستورات سختگيرانه درباره يتيمان) به زحمت مى افكند (ولى چنين نكرد)».

و دستور مى دهد كه در عين سرپرستى يتيمان، زندگى و اموال آنها را به كلّى از اموال و زندگى خود جدا سازيد، ولى خداوند براى راحتى شما اين كار را نكرده، و اجازه اختلاط با اموال آنها را البتّه با حفظ حساب و كتاب آن به شما داده است.

«إنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛ زيرا خداوند توانا و حكيم است». عزيز به كسى گفته مى شود كه قدرتش شكست ناپذير است، و حكيم كسى است كه از روى حكمت دستور مى دهد.

ايتام در قرآن

اشاره

قرآن مجيد به يتيمان اهميّت فوق العاده اى داده است، تا آن جا كه در بيش از 20 آيه در اين زمينه سخن مى گويد؛ كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

1- احتياط و دقّت در اموال يتيمان

در آيه شريفه 152 سوره انعام نسبت به اموال يتيمان سفارش شده، زيرا اموال

ص: 119

آنان آسيب پذيرتر از همه چيز است؛ چون نمى توانند از آن دفاع كنند. توجّه فرماييد:

«وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ»؛ و به مال يتيم، جز به بهترين صورت (و براى اصلاح)، نزديك نشويد، تا به حدّ رشد خود برسد».

جمله «إلّا بالتى هى احسن» اشاره به اين مطلب دارد كه اگر براى حفظ و نگهدارى مال يتيم دو راه وجود داشته باشد؛ يكى خوب و ديگر خوب تر، بايد راه احسن و خوب تر را انتخاب كرد. طبق اين آيه شريفه با اموال يتيم بايد با كمال دقّت و احتياط برخورد كرد.

2- خوردن آتش!

در آيه 10 سوره نساء واقعيّت و باطن خوردن مال يتيم به اين شكل ترسيم شده است:

«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً»؛ كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند، (در حقيقت) تنها آتش مى خورند؛ و به زودى در شعله هاى آتش (دوزخ) مى سوزند».

اگر چشم برزخى كسى كه مال يتيم را به ظلم مى خورد بينا شود، و پرده ها كنار رود، و باطن آن مال آشكار گردد، روشن مى شود كه خوردن مال يتيم همچون خوردن آتش است. آيا هيچ انسان عاقلى حاضر است شعله آتشى را در دهان گذاشته، و آن را بخورد؟

3- اكرام يتيمان

خداوند متعال در آيه 17 و 18 سوره فجر به جنبه هاى عاطفى و معنوى برخورد با يتيمان پرداخته، چنين مى فرمايد:

ص: 120

«كَلَّا بَل لّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ* وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ»؛ چنان نيست (كه شما مى پنداريد!) شما يتيمان را گرامى نمى داريد، و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد».

يتيمى كه پدر خود را از دست داده، و از مهر او محروم گشته، و در غم فقدانش مادرش اشك ريخته، و از نعمت محبّت او بى بهره شده، نيازمند مهر و محبّت و عاطفه است. لذا خداوند به مسلمانان دستور مى دهد كه يتيم را اكرام كرده، و كمبود عواطف وى را جبران نمايند.

4- قهر بر يتيمان هرگز

آيات ششم تا نهم سوره ضحى نيز به جنبه عواطفى و نحوه برخورد به ايتام پرداخته است. خداوند در اين آيات ابتدا به دوران يتيمى پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره كرده، و يادآور الطافش به حضرت رسول صلى الله عليه و آله شده، سپس مسلمانان را از تحقير ايتام منع مى كند. به اين آيات توجّه كنيد:

«أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى* وَوَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَى* وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى* فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ»؛ آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! و تو را گمشده يافت و هدايت كرد، و تو را فقير يافت و بى نياز نمود، حال كه چنين است، يتيم را تحقير مكن».

بنابراين، هيچ كس حقّ تحقير يتيمان را ندارد.

5- بدرفتارى با يتيمان همرديف كفر به خدا!

در آيه اوّل و دوّم سوره ماعون تعبير بسيار تكان دهنده اى در مورد بدرفتارى با ايتام وجود دارد. به اين آيات توجّه كنيد:

«أَرَأَيْتَ الَّذِى يُكَذِّبُ بِالدِّينِ* فَذَلِكَ الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ»؛ آيا كسى كه پيوسته روز

ص: 121

جزا را انكار مى كند ديدى؟! او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند».

طبق اين آيات خشونت و بدرفتارى با يتيمان همرديف كفر به خداست.

6- بخشى از خمس براى يتيمان

در آيات گذشته از خشونت و برخورد تند با يتيمان منع شد، و مسلمانان مأمور اكرام و احترام به يتيمان شدند، و به آنها سفارش شد كه در برخورد با اموال يتيمان دقّت و احتياط را مراعات كنند. و در آيه شريفه 41 سوره انفال منبع مالى و اقتصادى ايتام نيز معرّفى شده است، تا ايتامِ فاقدِ درآمد و فقير، بتوانند از بخشى از خمس، زندگى خود را اداره كنند. توجّه فرماييد:

«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِّنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»؛ بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى خويشاوندان (او) و يتيمان و مستمندان و واماندگان در سفر (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان در جنگ بدر) نازل كرديم، ايمان آورده ايد، و خداوند بر هر چيزى تواناست».

آرى بخشى از خمس سهم يتيمان نيازمند است كه با اجازه مرجع تقليد صرف آنها مى شود. خلاصه اين كه خداوند متعال در بيش از بيست آيه، از زواياى مختلف در مورد ايتام بحث كرده، و مسلمانان را نسبت به آن آگاه نموده است.

فلسفه اكرام يتيمان

در هيچ يك از كشورها و اديان و مذهب هاى دنياى امروز، اين قدر درباره يتيمان

ص: 122

سفارش و پافشارى نشده است. لذا ما معتقديم كه قوانين اسلام خود معجزه است.

آيات قرآن در جايى نازل شد كه رسوبات افكار جاهلى هنوز وجود داشت.

خونريزى، قتل و غارت، خوردن اموال يتيمان، براى آنها كارى عادى و گاه ارزشمند بود! بدين جهت دستورات بلند و ارزشمند اسلام، در چنان محيطى چيزى جز معجزه نيست. به هر حال فلسفه اين همه توصيه و سفارش و تكرار دو چيز است:

الف) مسائل انسانى؛ در هر جامعه اى يتيمانى وجود دارند كه نيازمند كمكهاى ديگرانند، و اين محروميّت (از دست دادن پدر) در انتظار فرزندان ديگران نيز هست. انسان از آينده خبر ندارد، شايد فردا فرزندان او يتيم شوند. بنابراين، همان گونه كه دوست دارد پس از مرگش مردم با يتيمان او برخوردى خوش و شايسته داشته باشند، و از ابراز علاقه و عواطف و كمكهاى مالى دريغ نكنند، اكنون هم او نسبت به يتيمان ديگران چنين باشد. اسلام مجموعه اى از محبّت و عاطفه است، بلكه اساس اسلام بر محبّت بنا نهاده شده، لذا حضرت صادق عليه السلام- طبق روايت مشهورى- فرمود:

«هَلِ الدّينُ الَّا الْحُبِ

؛ آيا دين اسلام جز محبّت و عاطفه چيز ديگرى هست؟».(1)

بر اين اساس است كه اسلام سفارش مى كند يتيم را روى زانويت بگذار، و دست نوازش بر سرش بكش، كه در برابر هر تار مويى از يتيم كه از زير دست تو بگذرد خداوند حسنه اى در نامه اعمالت مى نويسد!(2)

ب) مشكلات اجتماعى؛ اگر به يتيمان رسيدگى نشود جامعه دچار مشكل مى شود. بچّه يتيم بى سرپرست اگر در جامعه رها شود، و از مهر و محبّت و عواطف و كمكهاى مالى مردم بى نصيب گردد، به موجودى عقده اى و خطرناك تبديل


1- ميزان الحكمة، ج 2، ص 215، باب 658، ح 3097.
2- سفينة البحار، ج 8، ص 741، واژه يتم.

ص: 123

مى شود. و نتيجه آن قاچاق موادّ مخدّر، قتل و غارت، ايجاد شرارت، سرقت، مزاحمت براى نواميس مردم و مشكلاتى از اين قبيل خواهد شد. اينان چون محبّت و عاطفه اى از ديگران نديده اند، در صدد انتقام از جامعه برمى آيند. در بررسى پرونده هاى قاچاق و سرقت و قتل، عاملان برخى از آن ها يتيمانى بوده اند كه مورد بى مهرى جامعه قرار گرفته اند.

خوانندگان گرامى! عاطفه انسانى، محبّت اسلامى، و امنيّت اجتماعى، اقتضا مى كند كه ما به فكر يتيمان باشيم، و به شكل فردى و گروهى و سازمان يافته به كمك آنها بشتابيم.

اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و كمك به يتيمان

يكى از فضايل مهمّ اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در آيات سوره انسان مطرح شده است. هيجده آيه از سى و يك آيه اين سوره، پيرامون اين فضيلت بى نظير سخن مى گويد. بخشى از آيات هيجده گانه فوق پيرامون اصل ماجراست، و چهارده آيه ديگر در مورد جزا و پاداش عمل بزرگ آن خانواده گرانقدر بحث مى كند.

شأن نزول

امام حسن و امام حسين عليهما السلام در سنّ طفوليت بيمار شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله براى عيادت فرزندان بيمارش به خانه على و فاطمه عليهما السلام آمد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله وقتى نوه هاى بيمارش را ديد خطاب به على عليه السلام فرمود: نذرى كن تا خداوند بيمارانت را شفا دهد!» على عليه السلام بلافاصله عرض كرد: «خداوندا! اگر فرزندانم شفا يابند، سه روز روزه مى گيرم». فاطمه عليها السلام نيز به همين شكل نذر كرد. امام حسن و امام حسين عليهما السلام- على رغم اين كه كم سن و سال بودند- به تبعيّت از پدر و مادر به همان شكل نذر

ص: 124

نمودند. فضّه (خادمه) كه در آن جا حاضر بود نيز- احتمالًا- به همان شكل نذر كرد.

طولى نكشيد كسالت دو ريحانه پيامبر برطرف شد، و اهل بيت عليهم السلام تصميم گرفتند نذرشان را ادا كنند. روز اوّل روزه گرفتند؛ على عليه السلام براى افطار اين سه روز مقدارى جو تهيّه كرد، آن را آرد كرده و به سه قسمت تقسيم كردند، قسمتى از آن را براى افطار روز اوّل خمير كرده و به تعداد افراد روزه دار، نان جو تهيّه نمودند. به هنگام افطار صدايى از پشت درب حياط منزل شنيده شد، اهل خانه به بيرون آمدند، شخصى را ملاحظه كردند كه اين گونه آن ها را خطاب كرد:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اهْلَ الْبَيْتِ» سپس عرض كرد: «من شخص محتاج، نيازمند و مسكينى هستم، به من كمك كنيد».

حضرت على عليه السلام نان سهميه خود را به آن فقير داد، فاطمه عليها السلام نيز چنين كرد؛ بقيّه اعضاى خانواده هم سهميّه خويش را به آن مسكين داده، و آن شب با آب افطار كردند.(1)

روز بعد هم روزه گرفته و با 3 1 ديگر از آرد جو نان تهيّه كردند؛ آماده خوردن افطارى بودند، باز صداى شخصى را از خارج منزل شنيدند، كه مى گفت:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اهْلَ الْبَيْتِ»، به خارج منزل رفتند. از او پرسيدند: تو كيستى و چه حاجتى دارى؟

گفت: «يتيمى از يتيمان اين شهر هستم، گرسنه ام سيرم كنيد»، باز على عليه السلام سهم خويش را به آن يتيم داد، و بقيّه نيز همين كار را در كمال اخلاص و جهت رضاى خدا انجام دادند؛ و همچون شب اوّل با آب افطار كردند!


1- امروزه سفره ها رنگين شده و متأسّفانه گاه به ناشكرى منتهى مى شود، به گونه اى كه اگر در بعضى از اوقات بيش از يكى دو نوع غذا نباشد، اهل آن سفره شروع به گله و ناشكرى مى كنند و اين خطرناك است! امّا وضع عموم مسلمانان در آن زمان مناسب نبود، غالب مردم با آب و نان خالى شكم خود را سير مى كردند.

ص: 125

روز سوم نيز طبق نذرى كه داشتند روزه گرفتند و همان داستان روز اوّل و دوم تكرار شد، و اين بار شخص اسيرى (1) تقاضاى كمك كرد، حضرت على عليه السلام و تمام اعضاى خانواده، افطارى خويش را به آن شخص اسير داده، و سومين شب را هم با آب افطار كرده، و بدين ترتيب به نذر خويش وفا نمودند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روز بعد امام حسن و امام حسين عليهما السلام را، در حالى كه رنجور و ضعيف شده بوده، و از شدّت ضعف به خود مى لرزيدند مشاهده كرد، و از اين وضع ناراحت شد. و از سوى ديگر چشم هاى گودرفته فاطمه عليها السلام بر ناراحتى و حزن پيامبر صلى الله عليه و آله افزود، از على عليه السلام پرسيد:

يا على! چرا بچّه ها اين قدر ضعيف و رنجور شده اند؟ چرا رنگ دخترم فاطمه پريده است؟

حضرت على عليه السلام جريان را براى آن حضرت بازگو كرد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيات سوره انسان را آورد. به اين آيات توجّه كنيد:

«انَّ الْابْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً* عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجّرُونَهَا تَفْجِيراً* يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً* وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ اسِيراً* انَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَآءً وَ لَا شُكُوراً* انَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً»؛(2)

به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است، از چشمه اى كه بندگان خاصّ خدا از آن مى نوشند، و (از هر جا بخواهند) آن را جارى


1- در صدر اسلام كفّارى كه در جنگ هاى اسلامى اسير مى شدند، به عنوان برده در اختيار مسلمانان قرارمى گرفتند، تا در كارهاى شخصى به آن ها كمك كنند. بعضى از مسلمان ها كه حتّى قادر به تهيّه مايحتاج خويش نبودند، آن ها را آزاد و رها مى كردند، و چون اين اسيران در مكّه و مدينه كسى و چيزى نداشتند، محتاج كمك ديگران بودند.
2- سوره دهر( انسان)، آيات 5 تا 10.

ص: 126

مى سازند. آن ها به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه شرّ و عذابش گسترده است مى ترسند، و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» اطعام مى كنند. (و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم. ما از پروردگارمان خائفيم، در آن روزى كه عبوس و سخت است!».

كتاب هاى فراوانى شأن نزول آيات مورد بحث را نقل كرده اند. مرحوم علّامه امينى در الغدير از 34 كتاب از كتب اهل سنّت (1)، و مرحوم قاضى نوراللَّه شوشترى از 36 كتاب از كتاب هاى آنان اين مطلب را نقل كرده است.(2) بنابراين شأن نزول فوق در سرحدّ تواتر است.

برخى از بهانه جويان از اهل سنّت اصرار دارند كه سوره مذكور مكّى است، و در مكّه امام حسن و حسين عليهما السلام هنوز متولّد نشده بودند، در صورتى كه علما و مفسّران شيعه و اهل سنّت همان گونه كه گذشت شأن نزول مذكور را پذيرفته اند.

برخى ديگر گفته اند: چطور ممكن است انسان سه شبانه روز جز آب چيزى نخورد و زنده بماند؟ در حالى كه پاسخ اين سؤال روشن است و در عصر و زمان ما افراد فراوانى يافت مى شوند كه چهل روز فقط از آب استفاده مى كنند، و با استفاده


1- الغدير، ج 3، ص 107- به ده مورد از كتاب هايى كه الغدير شأن نزول فوق را از آن ها نقل كرده، توجّه كنيد: 1. نوادر الاصول، ص 64؛ 2. العقد الفريد، ج 3، ص 42؛ 3. الكشف و البيان، ص 427- 307؛ 4. مناقب خوارزمى، ص 180؛ 5. مطالب السّئول، ص 31؛ 6. نورالابصار، ص 14- 12؛ 7. فتح القدير، ج 5، ص 338؛ 8. روح البيان، ج 10، ص 268؛ 9. الاصابة، ج 4، ص 387؛ 10. الدّرّ المنثور، ج 6، ص 299.
2- احقاق الحق، ج 3، ص 157، به بعد- ده مورد از كتاب هايى كه احقاق الحق شأن نزول فوق را از آن ها نقل كرده، به شرح زير است: 1. كشّاف، ج 4، ص 169؛ 2. اسباب النّزول، ص 331؛ 3. معالم التّنزيل، ج 7، ص 159؛ 4. التّفسير الكبير، ج 3، ص 243؛ 5. تذكرة ابن الجوزى، ص 322؛ 6. كفاية الطّالب، ص 201؛ 7. تفسير قرطبى، ج 19، ص 129؛ 8. ذخاير العقبى، ص 102؛ 9. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 7؛ 10. تفسير علّامه نيشابورى، ج 29، ص 5112.

ص: 127

از اين نوع روزه، به جنگ بيماريها و مشكلات جسمى و روحى خويش مى روند.(1)

حقيقت اين است كه اين امور جاى انكار نيست، ولى عصبيّت و جهل و نادانى باعث شده كه برخى از اهل سنّت هر كجا فضيلتى از حضرت على عليه السلام نقل مى شود اشكالى مطرح كنند. اين افراد با حقايق تاريخى مشكل ندارند، بلكه با حضرت على عليه السلام مشكل دارند.

نكته: در هر بحث عقيدتى و تاريخى سعى كنيم يك گام عملى برداريم؛ ابتدا به سراغ ايتام بستگان و خويشان خود برويم. اگر نبود، در ميان دوستان و همسايگان و همكاران خود در پى يتيمى باشيم تا كفالت و سرپرستى اش را عهده دار شويم. و اگر نبود به سراغ مراكز نگهدارى ايتام و فرزندان بى سرپرست برويم و با اين كار توشه اى براى جهان آخرت آماده سازيم.

رشد جنايات!

يكى از مشكلات دنياى امروز افزايش جرم و جنايت است. آمار نشان مى دهد كه سال به سال دامنه جرائم و جنايات گسترده تر مى شود. جنايات انسانى، ناموسى، مالى در حال رشد است. ترورهاى وهّابى هاى سلفى نيز به آن اضافه شده، و دنيا را ناامن تر كرده است.

ريشه رشد جنايات

لازم است همه مردم، مخصوصاً دانشمندان و علماى آنان، در مورد علّت يا علل رشد جنايات مطالعه نموده، و ريشه هاى آن را كشف كرده، و براى درمان و


1- كتاب روزه روش نوين درمان بيماريها نوشته الكسى سوفرين و ترجمه جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى محمد جعفر امامى در همين زمينه بحث مى كند.

ص: 128

متوقّف ساختن آن چاره اى بينديشند.

به عقيده ما يكى از مهمترين دلايل اين مسأله از ميان رفتن عواطف انسانى است؛ زيرا متأسّفانه دنياى مادّى امروز، دنياى مرگ عاطفه هاست.

آن چه براى دنياى مادّى مهم است دلارهاى بيشتر و مقام هاى بالاتر است، به هر قيمت و با هر وسيله اى كه به دست آيد. آمريكا به نظر خودش يك كشور پيشرفته است، ولى طبق آنچه در منابع خبرى آمده بود اخيراً هفده ميليارد دلار سلاح به كشورهاى ديگر فروخته است. سلاحهايى كه هدفش كشتار انسانها و نابودى تمدّن بشرى و نقاط آباد جهان است. نتيجه كار عدّه اى از دانشمندانى كه اين سلاحها را ساخته اند، و تجارى كه بازار خريد اين سلاحها را آماده كرده اند، و دولت آمريكا كه اين معاملات را انجام داده است، كشتار انسانهاى فراوانى است. امّا اين كشتار براى آنها اهميّتى ندارد. مهم 17 ميليارد دلارى است كه از محلّ فروش اين سلاح ها به جيب آمريكايى ها رفته است.

پس از تجارت اسلحه، پردرآمدترين تجارت، تجارت موادّ مخدّر است.

متأسّفانه بعضى از دولت ها آلوده اين تجارت هستند، تجارتى كه نتيجه آن نابودى جوانان مبتلا به موادّ مخدّر است، امّا اين مطلب براى دنياى مادّى امروز هيچ اهميّتى ندارد، مهم دلارهاى حاصل از فروش موادّ مخدّر است! آرى افزايش و رشد جنايت نتيجه مرگ عواطف است. در دنياى مادّى امروز هنگامى كه بچّه ها بزرگ مى شوند پدران و مادران آنها را در جامعه رها كرده، و در برابر آنها احساس مسئوليّت نمى كنند. و هنگامى كه پدرها و مادرها پير مى شوند بچّه ها آنها را به خانه سالمندان مى برند، و سال به سال خبرى از آنها نمى گيرند! گاه ماهها در بستر بيمارى و حتّى روى تخت بيمارستان به سر مى برند، امّا فرزندانشان به سراغ آنها نمى روند.

ولى به محض فوت پدر و مادر سر و كلّه بچّه ها پيدا مى شود. اشتباه نكنيد براى

ص: 129

مراسم دفن و كفن و مجلس فاتحه و مانند آن نيامده اند، بلكه آمده اند اعضاى بدن پدر و مادر خود را بفروشند و چند دلارى به جيب بزنند! اين ميوه هاى تلخ، حاصل دنيايى است كه عواطف آن مرده، و بر محور دلار و قتل و غارت و مواد مخدّر و ترور و بى مهرى و بى عاطفگى دور مى زند!

منشأ عواطف

منشأ عواطف، ايمان به خدا و مبانى دينى است. وقتى اسلام مى گويد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(1) اين جمله باعث جوشش عاطفه مى شود. هنگامى كه قرآن مجيد خطاب به فرزندان مى فرمايد: «فَلَا تَقُلْ لَّهُما افٍّ»(2) به پدر و مادرتان كمتر از گل نگوييد، شكوفه هاى عاطفه مى شكفد.

سفارشى كه اسلام درباره يتيمان و افراد بى سرپرست جامعه كرده، نه تنها نيازهاى جسمى و روحى يتيم را برطرف مى كند، كه عاطفه كمك كنندگان به ايتام را نيز پرورش مى دهد. شخصى خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيد و از قساوت قلب و عدم ريزش اشك و سنگ دليش شكايت كرد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

«اذا ارَدْتَ انْ يَلينَ قَلْبُكَ فَأطْعِمِ الْمِسْكينَ وَامْسَحْ رَأْسَ الْيَتيمِ

؛ هر زمان دوست داشتى قلبت نرم شود به نيازمندان غذا بده، و دست نوازش بر سر يتيمان بكش».(3)

آرى اكرام بر يتيم و كمك به نيازمند، باعث نرمى قلب و جوشش عواطف مى شود. درسى كه اين روايت به ما مى دهد اين كه: ترحّم بر يتيم و كفايت ايتام و نگهدارى از آنان، تنها نيازهاى روحى و جسمى يتيم را برطرف نمى كند، بلكه باعث


1- سوره حجرات، آيه 10.
2- سوره اسراء، آيه 23.
3- ميزان الحكمه، ج 8، ص 3467، باب 3409، ح 17043، شبيه اين روايت در بحارالانوار، ج 75، ص 5 نيز آمده است.

ص: 130

پرورش عواطف و احساسات ما نيز مى شود. و به تعبير ديگر، تأثير طرفينى دارد. من وقتى كه به نيازمندى كمك مى كنم، او عاطفه پيدا مى كند و مرهون محبّت من مى گردد. عواطف من هم به واسطه اين عمل رشد و نمو پيدا مى كند. بچّه اى كه از ابتدا با عاطفه و محبّت رشد و نمو نموده، محال است ماشين بمب گذارى شده را در ميان بازار مسلمانان منفجر كرده، و بى گناه و گناهكار را بكشد. كسى كه دست به چنين جنايتى مى زند، و زن و مرد، پير و جوان، بيمار و سالم را مى كشد، يا نطفه اش اشكال دارد و يا رنگ و بوى عاطفه را نديده و نچشيده است. لذا اسلام ما را به سوى جامعه اى سرشار از عواطف دعوت مى كند. بر اين اساس، اگر فرضاً دولت اسلامى بودجه اى كلان داشته باشد و بتواند نياز تمام ايتام را برطرف كند، بازهم مردم نيازمند كمك به يتيمان و مساكين هستند، زيرا در صورت ترك اين كار، چشمه عواطف آنها از جوشش مى افتد.

سفارشات معصومين عليهم السلام درباره ايتام

روايات اسلامى سرشار از سفارشات مختلف نسبت به يتيمان و كودكان بى سرپرست است، كه نمونه هايى از آن ذكر مى شود. توجّه فرماييد:

1- پيامبر گرامى اسلام حضرت محمّد صلى الله عليه و آله فرمودند:

«مَنْ كَفَّلَ يَتيماً وَكَفَّلَ نَفَقَتَهُ كُنْتُ انَا وَهُوَ فِى الْجَنَّةِ كَهاتَيْن

؛ من و كسى كه سرپرستى يتيمى را بر عهده بگيرد و مخارجش را تأمين نمايد، در بهشت همچون دو انگشت سبابه و اشاره در كنار هم هستيم».(1)

بسيارى از انسانها ممكن است بر اثر اعمال صالح و شايسته اى كه در دنيا داشته اند بهشتى شوند، امّا هر بهشتى سعادت همجوارى حضرت رسول صلى الله عليه و آله را


1- سفينةالبحار، ج 8، ص 740.

ص: 131

نخواهد داشت. ولى سرپرست ها و كفالت كنندگان يتيمان آنقدر محترم و مقرّبند كه در بهشت در كنار حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستند. و چه افتخارى از اين بالاتر!

2- حضرت على عليه السلام پس از آن كه فرق مباركش با شمشير زهرآلود پست ترين انسان ها شكافته شد، و در بستر شهادت قرار گرفت، سفارشاتى به حسن و حسين عليهما السلام و ديگر فرزندان و تمام خاندان و كسانى كه وصيّت نامه اش را مى خوانند كرد، كه بخشى از اين وصايا با جمله «اللّه اللّه» شروع شده، و اوّلين سفارش آن در مورد يتيمان است. سپس در مورد «همسايگان»، «قرآن»، «نماز»، «كعبه» و «جهاد» سفارش مى فرمايد. به سفارش آن حضرت در مورد ايتام توجّه كنيد:

«اللَّهَ اللَّهَ فِى الْايْتامِ، فَلا تَغْبُوا افْواهَهُمْ، وَلا يُضَيَّعُوا بِحَضْرَتِكُم

؛ خدا را! خدا را! در مورد يتيمان، نكند آنها گاه سير و گاه گرسنه بمانند. نكند آنها در حضور شما بر اثر عدم رسيدگى از بين بروند!».(1)

3- در روايت ديگرى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«انَّ فِى الْجَنَّةِ داراً يُقالُ لَهُ دارُ الْفَرَحِ لا يَدْخُلُهُ الَّا مَنْ فَرَّحَ يَتامَى الْمُؤْمِنينَ

؛ در بهشت قصرى وجود دارد كه نام آن قصر شادى است، تنها كسانى كه در دنيا ايتام مؤمنين را خوشحال كرده اند حق ورود به آن قصر را دارند».(2)

يتيم هاى معنوى

از روايات استفاده مى شود كه يتيمان بر دو قسمند:

1- يتيم هاى ظاهرى معمولى، كه پدر يا مادر يا هر دوى آنها را از دست داده اند، كه درباره آنها بحث كرديم.


1- نهج البلاغه، نامه 47.
2- ميزان الحكمه، ج 11، باب 4237، ح 22883.

ص: 132

2- يتيم هاى معنوى، كه از آنها به «ايتام آل محمّد» تعبير شده است. اينها شيعيانند كه دستشان به دامان امامشان نمى رسد. امام به منزله پدر است، و كسى كه دستش از دامان پدر كوتاه باشد يتيم است. سرپرستى و كفالت اين يتيمان بر عهده علما و دانشمندان دينى است. آنها كه در طول تاريخ غيبت حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف، ايتام آل محمّد را زير بال و پر گرفته و در مقابل شبهات دشمن از آنها دفاع كرده، و اجازه نمى دهند كه از راه حق منحرف شوند. و بى شك كسانى كه سرپرستى اين يتيمان را بر عهده دارند، از كافل الايتام نوع اوّل مقامى بس رفيع تر دارند. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در مورد يتيم هاى معنوى فرمود:

اشَدُّ مِنْ يُتْمِ الْيَتيمَ الَّذى انْقَطَعَ عَنْ ابيهِ يُتْمُ يتيمٍ انْقَطَعَ عَنْهُ امامُهُ ... الا فَمَنْ هَداهُ وَارْشَدَهُ وَعَلَّمَهُ شَريْعَتَنا كَانَ مَعَنا فِى الرَّفيقِ الْاعْلى شديدتر از يتيمى كه پدرش را از دست داده، يتيم (شيعه اى) است كه امام خود را از دست داده (و دستش از دامان وى كوتاه است) آگاه باشيد كسى كه اين ايتام معنوى دورافتاده از امامشان را هدايت و راهمايى كند و شريعت اسلامى را به آنها تعليم دهد، روز قيامت در بالاترين درجات بهشت همراه ماست».(1)

راستى اگر علماى شيعه نبودند و متحمّل اين زحمات نمى شدند، و علوم و آثار اهل بيت عليهم السلام را نسل به نسل به شيعيان نمى رساندند، و در مقابل بمباران شبهه افكنى ها و دروغها و تهمتهاى دشمنان دانا و نادان از آنان دفاع نمى كردند، اكنون شيعه در كدام وادى، حيران و سرگردان بود؟

دشمن لحظه اى از تبليغات مسموم و خطرناك خود دست برنمى دارد، و براى رسيدن به اهداف نامقدّس خويش حتّى از دروغ و تهمت ابايى ندارد. نمونه آن يكى از فتاواى اخير علماى وهابى سلفى تندروست؛ توجّه كنيد:


1- سفينةالبحار، ج 8، ص 742.

ص: 133

«ذبيحه يهود و نصارى حلال، امّا ذبيحه شيعه حرام است. زيرا آنها هنگام كشتن حيوان به جاى نام خداوند ذكر يا حسن و يا حسين سر مى دهند!».

متأسّفانه اين عالم نما حتّى يك كتاب فقهى شيعه را نديده است. زيرا در تمامى كتب فقهى شيعه از زمان حضرات معصومين عليهم السلام تاكنون، همه فقهاى ما گفتن نام خدا را لازم دانسته، و در هيچ كتابى آنچه ايشان گفته نيامده است. چطور امكان دارد شخص عاقلى چنين سخنى بگويد در حالى كه اين حكم الهى در متن قرآن مجيد آمده است. قرآن كه شيعه و سنّى ندارد.

حقيقت اين است كه آنها از فرط عصبانيّت متوجّه فتاواى دروغين خود نيستند.

هنگامى كه جوانان وهّابى با معارف سرشار از مهر و عطوفت و منطق و استدلال شيعه آشنا شده و گروه گروه به آن مى پيوندند، آنها عصبانى شده و عنان از كف داده، و چنين سخنان پوچ و بى اساسى بر زبان مى آورند.

***

ص: 134

ص: 135

6: خوردنيهاى حلال چيست؟

اشاره

آيه شريفه 4 سوره مائده حاوى ششمين سؤال و جواب قرآنى است. اين سؤال پيرامون طيّبات و خوردنيهاى حلال، مخصوصاً شكارهاى حلال مى باشد. به اين آيه شريفه توجّه فرماييد:

«يَسْئَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمْ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»؛ از تو سؤال مى كنند چه چيزهايى براى آنها حلال شده است؟ بگو: «هر آن چه پاكيزه است، براى شما حلال گرديده؛ و سگهاى شكارى تعليم يافته كه از آنچه خداوند به شما ياد داده است به آنها تعليم داده ايد از آنچه براى شما (صيد مى كنند و) نگاه مى دارند بخوريد؛ و نام خدا را (به هنگام فرستادن آنها) بر آن ببريد؛ و از (نافرمانى) خدا بپرهيزيد، كه خداوند سريع الحساب است».

چند نكته:

1- اين كه مى فرمايد: «آنچه پاك و پاكيزه است براى شما حلال گرديده» معنايش

ص: 136

اين است كه تمام محرّمات جزء خبائث، ناپاكيها و اشياى زيان آور است، وگرنه خداوند هرگز بر خلاف فرمان عقل دستورى نداده و نخواهد داد.

2- شكار سگهاى شكارى در صورتى حلال است كه:

اوّلًا: بدين منظور تربيت شده باشند؛ يعنى به فرمان انسان باشند، بدين صورت كه هر زمان فرمان رفتن دهد برود و هنگامى كه فرمان بازگشت مى دهد بازگردد.

بنابراين شكار سگهايى كه تعليم نديده اند حلال نيست.

ثانياً: شكار را تكه و پاره نكنند، بنابر اين اگر آن را پاره كرده و بخشى از آن را بخورند استفاده از آن مجاز نيست.

ثالثاً: هنگامى كه سگ را دنبال شكار مى فرستند نام خدا را ببرند، زيرا هيچ ذبيحه اى بدون بسم الله حلال نمى شود. مرغ باشد، يا گوسفند، يا گاو، يا شتر، يا شكارهاى هوايى يا زمينى.(1)

شأن نزول:

دو شكارچى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله خدمت آن حضرت رسيده، و عرض كردند: ما با سگهاى شكارى به بيابان مى رويم و حيوانات حلال وحشى را شكار مى كنيم.

بعضى از آنها زنده به دست ما رسيده، و آن را سر مى بريم ولى برخى ديگر به وسيله سگها كشته مى شوند در چه صورت گوشت شكار حلال است؟

آيه شريفه فوق، كه در پاسخ سؤال مذكور نازل شده، ابتدا يك قاعده كلّى بيان مى كند، سپس پاسخ سؤال شكارچيان رامى دهد.(2) كه شرح آن به صورت كوتاه گذشت.


1- البتّه اين شرط در مورد صيد ماهى معتبر نيست؛ لذا حضرت آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى( مدّظلّه) در مسأله 2250 رساله توضيح المسائل فرمودند:« صيد كننده ماهى لازم نيست مسلمان باشد و در موقع صيد نام خدا را ببرد ...».
2- تفسير نمونه، ج 4، ص 273.

ص: 137

طيّبات چيست؟

واژه طيّب و طيّبات در قرآن مجيد زياد به كار رفته است، كه پس از بررسى تمام موارد استعمال، معلوم شد در هفت مضمون به كار گرفته شده است.

1- انسان هاى پاكيزه

اين واژه در آيه 26 سوره نور، به عنوان وصف انسان پاك و پاكيزه و پاكدامن، اعم از زن و مرد استعمال شده است. توجّه فرماييد:

«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُوْلَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»؛ زنان ناپاك از آنِ مردان ناپاكند، و مردان ناپاك نيز به زنان ناپاك؛ و زنان پاك از آنِ مردان پاكند، و مردان پاك از آنِ زنان پاك! اينان از آنچه كه (ناپاكان) به آنان نسبت مى دهند مبرّا هستند؛ و براى آنان آمرزش (الهى) و روزى پرارزشى است».

در اين آيه شريفه «طيّبات» وصف زنان پاك و پاكيزه و پاكدامن، و «طيّبون» وصف مردان پاك و پاكيزه و پاكدامن است. نكته اى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود اين كه وقتى جوانى به خواستگارى دخترى مى رود فقط به فكر پول و مقام پدرش و زيبايى و جمال دختر نباشد. چرا كه اگر زيبايى و جمال با عفّت و پاكدامنى و تقوا همراه نباشد بلاى زندگى مى شود و سر از جاهايى درمى آورد كه زندگى انسان را تيره و تار مى كند. امّا اگر همراه با عفّت و پاكدامنى باشد هم پول و ثروت خوب است و هم جمال و زيبايى.

2- سخنان خوب و پاكيزه

در آيه شريفه 24 سوره حج در توصيف «سخن» از واژه طيّب استفاده شده

ص: 138

است. توجّه كنيد:

«وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ»؛ و به سوى سخنان پاكيزه هدايت مى شوند، و به راهِ خداوند شايسته ستايش، راهنمايى مى گردند».

يكى از امورى كه مايه نشاط و سرور بهشتيان است سخنان پاك و پاكيزه است.

سخنان روح پرور و دلنشين و شادى آفرين گفتگوى بهشتيان است.

اين مطلب اختصاص به بهشتيان و روز قيامت ندارد، بلكه افراد با ايمان در دنيا نيز به سراغ سخنان پاك و پاكيزه مى روند.

در روايات اسلامى «صراط الحميد» به ولايت تفسير شده است.(1) خداوند افراد با ايمان را به سمت ولايت على عليه السلام هدايت مى كند، و سخنان پاكيزه على و اولادش عليهم السلام هدايتگر آنهاست.

سخنان مولا على عليه السلام در نهج البلاغه، و فرمايشات امام سجّاد عليه السلام در صحيفه سجّاديه، و روايات فراوانى كه از ديگر ائمّه عليهم السلام در كتابهاى حديثى آمده، مخصوصاً روايات امام صادق و امام باقر عليهما السلام، نمونه هاى عالى «طيّبات مِنَ القول» و سخنان پاكيزه است.

خوانندگان محترم! جوانان عزيز! نهج البلاغه سرمايه فوق العاده عظيمى است.

ما اكنون مشغول نوشتن شرح نهج البلاغه هستيم، كه هشت جلد آن منتشر شده است، هر روز دريچه تازه اى از علوم وسيع و گسترده مولا على عليه السلام به روى ما گشوده مى شود.

بسيارى از اهل سنّت هنگامى كه در مورد نهج البلاغه به قضاوت نشسته اند، سخنان عجيب و حيرت آورى زده اند. خطبه 221 نهج البلاغه در مورد حالات آخر عمر انسان و هنگام جان دادن وى سخن مى گويد، كه حضرت على عليه السلام به طور زيبايى آن را توصيف كرده است. ابن ابى الحديد مى نويسد:


1- البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 866، ح 7259.

ص: 139

«من به آنچه كه همه ملّتها قسم مى خورند سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال پيش تا كنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام، و هر بار در دلم لرزش، ترس و موعظه تازه اى پديد آمد، و به سختى در قلبم اثر مى گذاشت. در آن تأمّل نكردم جز آن كه در آن حال به ياد مرگ خانواده، بستگان و دوستانم افتاده ام. درست برايم مجسّم مى شد كه من همانم كه امام عليه السلام توصيفش را كرده است!».(1)

انسان ها معمولًا در يكى دو رشته تخصّص دارند، امّا نهج البلاغه تخصّص على عليه السلام را در زمينه هاى مختلف به تصوير مى كشد، آن هم به گونه اى كه در آن رشته برتر از على عليه السلام قابل تصوّر نيست.

به خطبه اشباح (2) كه مى نگريم درباره توحيد و صفات خداوند چنان سخن مى گويد كه هيچ فيلسوفى نمى تواند به آن معارف دست يابد، و آنها را در قالب كلام بريزد. و هنگامى كه خطبه همام (3) را مطالعه مى كنيم كه حضرت يكصد و ده صفت از صفات پرهيزكاران را در اوج فصاحت و بلاغت بيان كرده نمى توانيم تصوّر كنيم كه هيچ استاد اخلاقى توانايى چنين توصيفى از متّقين داشته باشد. و زمانى كه عهدنامه مالك اشتر(4) را مورد بررسى قرار مى دهيم، و مى بينيم كه گذشت قريب به 1400 سال گرد و غبار كهنگى بر آن ننشانده، بلكه اخيراً به عنوان يك سند رسمى پرافتخار در سازمان ملل به ثبت رسيده، و به زبانهاى مختلف ترجمه و در اختيار نمايندگان تمام كشورها قرار داده شده، تصوّر اين كه سياستمدارى بتواند اين گونه آيين كشوردارى را به تصوير بكشد برايمان غير ممكن مى شود.


1- ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 608.
2- نهج البلاغه، خطبه 91.
3- نهج البلاغه، خطبه 193.
4- نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 140

نامه اى كه دربسترشهادت براى امام حسن وحسين عليهما السلام وديگرفرزندانش نوشته،(1) كه حتّى در مورد قاتلش هم به آنها سفارش كرده، در هيچ جاى دنيا سابقه ندارد.

با توجّه به اين نكات سفارش مى كنيم كه فاصله خود را با نهج البلاغه كم كنيد و آن را در زندگى خود وارد نماييد، كه باعث نورانى شدن زندگانى و بركت آن مى گردد، و شما را دگرگون مى كند.

دو نمونه از قضاوتهاى على عليه السلام

1- جوانى خدمت على عليه السلام رسيد و عرض كرد: على جان! پدرم مردى ثروتمند بود، همراه عدّه اى به سفر رفت، اكنون همراهان پدرم بازگشته اند، امّا پدرم برنگشته است. از آنها پرسيدم: پدرم چه شد؟ مى گويند: از دنيا رفت. پرسيدم: اموالش چه شد؟ مى گويند: اطّلاعى از اموالش نداريم. يا اميرالمؤمنين! من به اين افراد مشكوكم. لطفاً حقّ مرا از آنها بگيريد.

حضرت اگر قاضى ساده اى بود به آن جوان مى گفت: براى ادّعايت بيّنه اقامه كن! و با توجّه به اين كه وى بيّنه اى نداشت، از متّهمين مى خواست كه بر نفى اتّهام سوگند ياد كنند، و با سوگند آنان دعوى خاتمه پيدا مى كرد، و حق جوان پايمال مى شد. امّا حضرت قاضى زيرك و باهوشى است.

نگاهى به جوان كرد و فرمود: فردا به مسجد بيا، چنان در مورد مشكل تو داورى كنم كه در تاريخ، جز در زمان حضرت داود عليه السلام سابقه نداشته باشد. سپس به متّهمين نيز ابلاغ كرد كه فردا در مسجد حاضر شوند، و از مردم هم دعوت كرد كه ناظر و شاهد قضاوت وى باشند. لحظه موعود فرا رسيد، حضرت هر يك از متّهمين را در كنار ستونى قرار داد، و با پارچه چشمانشان را نيز بست. به مردم اشاره كرد كه هر


1- نهج البلاغه، نامه 47.

ص: 141

زمان من تكبير گفتم شما هم تكبير بگوييد. سپس دستور داد نفر اوّل را چشم بسته نزد وى آورند. پرسيد: پدر اين جوان به مرگ طبيعى مرد، يا كشته شد؟ متّهم عرض كرد: فوت كرد. پرسيد: اموالش چه شد؟ عرض كرد: نمى دانم اموالش چه شد.

پرسيد: چه روزى فوت كرد؟ پاسخ داد (مثلًا) روز شنبه. حضرت خطاب به كاتب فرمود: تمام اين اظهارات را يادداشت كن. سپس پرسيد: او را در كجا دفن كرديد؟

عرض كرد: فلان مكان. پرسيد: چه كسى بر او نماز خواند؟ جواب داد: فلان شخص. پرسيد: بر اثر چه بيمارى فوت كرد؟ پاسخ داد: فلان بيمارى. حضرت جزئيّات ديگرى نيز از وى پرسيد و كاتب همه را يادداشت مى كرد. اگر متّهم راست گفته باشد بايد بقيّه هم مثل او جواب بدهند، و اگر دروغ گفته پاسخ بقيّه حداقل در بعضى موارد متفاوت خواهد بود. بازجويى از وى تمام شد، حضرت تكبيرى گفت، و جمعيّت حاضر نيز تكبير گفتند. متّهمان با شنيدن صداى تكبير دلشان خالى شد، با خود گفتند حتماً دوستمان اعتراف كرد و همه ما را لو داد. حضرت متّهم نفر دوّم را طلبيد. خطاب به او فرمود: «آنچه رفيقت بايد بگويد گفت، تو حقيقت را بگو» حضرت بدون آن كه دروغى گفته باشد با يك جمله دوپهلو دل او را بيشتر خالى كرد، و اين باعث شد كه وى به واقعيّت اقرار كند. عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من به تنهايى قاتل نبودم، بلكه اين جنايت توسّط همه ما رقم خورد! با اعتراف متّهم دوّم، حضرت تكبير گفت و مؤمنان حاضر نيز تكبير گفتند. حضرت خطاب به فرزند مقتول فرمود: با اينها چه مى كنى؟ عرض كرد: يا على به حرمت تو از آنها گذشتم، آن گاه حضرت آنان را يكى پس از ديگرى فراخواند. همه آنان به قتل و تصرف اموال پدر آن جوان اقرار كردند. آن گاه فرد اوّل را كه اقرار نكرده بود بازگرداند و او هم اقرار كرد. على عليه السلام آنان را به پرداخت مال و قصاص خون ملزم ساخت.(1)


1- دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 11، ص 59.

ص: 142

قضات محترم بايد از اين قضاوت حيرت انگيز و نمونه هاى ديگر آن كه فراوان است و در كتب معتبر ما ذكر شده،(1) درس بگيرند، و با مطالعه اين گونه قضاوتها بهتر و سريع تر حقوق از دست رفته مظلومان را به آنها بازگردانند.

ضمناً اين واقعه نشان مى دهد اين كه گفته مى شود نبايد به نفع ارباب دعوى تحقيق و تفحص نمود مطلب بى اساسى است، بلكه حتّى الامكان بايد تحقيق كرد و براى كشف حقيقت تلاش نمود.

2- طبق روايتى كه در منابع معتبر آمده، در زمان خليفه دوّم دو زن به وى مراجعه كرده و هر كدام مدّعى بود مولود پسر تعلّق به وى دارد و دختر متعلّق به ديگرى است. ماجرا از اين قرار بود كه دو زن حامله بدون حضور ماما زايمان كردند. يكى پسر و ديگرى دختر زاييد، و بر سر اين كه پسر متعلّق به كدام يك، و دختر متعلّق به كيست با هم اختلاف پيدا كردند، و هر كدام مدّعى بودند كه پسر متعلّق به اوست.(2)

عمر با شنيدن شكايت آنها، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را جمع كرد و از آنها پرسيد: آيا در اين زمينه مطلبى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شنيده ايد؟ گفتند: نه. گفت: چه كنيم؟ برخى پيشنهاد دادند كه از طريق قرعه مشكل را حل كنيم. خليفه اين راه حل را نپذيرفت.

سپس گفت: كليد حلّ مشكل به دست على است. گمان مى كنم او بتواند راه صحيحى جلوى پاى ما بگذارد. حاضران در جلسه ضمن تأييد اين پيشنهاد گفتند:

شخصى را به دنبال او بفرست تا حاضر شود، و مشكل را حل نمايد. عمر كه به


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 206.
2- هنگامى كه خداوند به امام سجاد عليه السلام فرزندى مى داد، از اين كه پسر است يا دختر سؤال نمى كرد! بلكه تنها از سلامتى او سؤال مى كرد.( وسائل الشيعه، ج 15، ص 143). و اين درس بزرگى براى همه ماست، زيرا پسر و دختر تفاوتى نمى كند، هر دو نعمت و هديه خداوند است.

ص: 143

ظواهر امور اهميّت مى داد گفت: با توجّه كه ما از او سؤال داريم بايد ما به سراغ او برويم! خليفه و همراهان به درِ خانه امير مؤمنان رفتند. امّا على عليه السلام در خانه نبود.

سراغ حضرت را گرفتند، گفتند: در نخلستان مشغول آبيارى درختهاى خرماست.

خوانندگان محترم! جوانان عزيز! سرور و مولاى ما كشاورزى و آبيارى و دامدارى مى كرد، ما هم نبايد از كار كردن خجالت بكشيم؛ چرا كه كار كردن عار نيست، سربار جامعه و پدر و مادر شدن عار است. به هر حال، آنها به سمت نخلستان حركت كردند. وقتى كه به نزديكى مولا على عليه السلام رسيدند صداى تلاوت قرآن آن حضرت آنها را ميخكوب كرد. حضرت مشغول تلاوت آيه 36 سوره قيامت بود:

«أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً»؛ آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود؟!».

حضرت آيه شريفه را تلاوت مى كرد و اشك مى ريخت.

خدمت حضرت رسيدند و داستان را به طور كامل گفتند. حضرت خم شد، مشتى خاك برداشت، و فرمود: حلّ اين مسأله از برداشتن اين مشت خاك از زمين آسان تر است! و در پى آن فرمود يك تراز و دو ظرف هم اندازه بياورند. سپس به آن دو زن دستور داد ظرفهاى مذكور را از شير خود پر كنند. بعد ظرفهاى شير را وزن كرد. سپس فرمود آن كه شيرش سنگين تر است مادر پسر، و آن كه شيرش سبك تر است مادر دختر است. زيرا شير مورد استفاده پسر، كه طبع خشن ترى دارد، سنگين تر است، و شير مورد استفاده دختر، كه طبع لطيف و حسّاسى دارد، سبك تر است. بدين وسيله مشكل آن دو زن حل شد، و فرزند واقعى هر كدام به آنها رسيد.

اينجا بود كه عمر جمله معروفش را تكرار كرد:

«اللّهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها ابوالحسن

؛ پروردگارا! مرا زنده مگذار، در هنگامى كه مشكلى به وجود آيد و حضرت على براى حلّ آن نباشد».(1)


1- به اين داستان به صورت مختصر در وسائل الشيعه، ج 18، ص 210، ح 6 اشاره شده است.

ص: 144

3- زمينهاى پاكيزه

طيّبات در بعضى از آيات قرآن به عنوان توصيف زمين هاى شيرين قابل كشت، و خبائث وصف زمينهاى شوره زار ذكر شده است. به آيه 58 سوره اعراف توجّه كنيد:

«وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ لَايَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ»؛ سرزمين پاكيزه (و مستعد)، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد، امّا سرزمين هاى ناپاك (و شوره زار)، جز گياه اندك و بى ارزش، از آن نمى رويد؛ اين گونه آيات (خود) را براى گروهى كه شكرگزارند، شرح مى دهيم».

قابليّتِ قابل هم شرط است

به تعبير شاعر:

باران كه در لطافت طبعش كلام نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

بارانى كه بر زمين شيرين و شوره زار مى رويد يكى است، امّا يكى قابليّت رويش گياهان و ميوه هاى خوب و قابل استفاده را دارد، و ديگرى اين قابليّت را ندارد.

ابوجهل ها و ابولهب ها مكرّر از دو لب مبارك پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله آيات قرآن و احاديث و موعظه ها و پند و اندرزهاى زيادى شنيدند، امّا هيچ تأثيرى بر آنها نداشت! در لطافت طبع كلام پيامبر صلى الله عليه و آله شك و شبهه اى نيست، بلكه اشكال از عدم قابليّت ابوجهل ها و ابولهب هاست. در مقابل كسانى هستند كه با گذشت هزار سال از آمدن اسلام، در پى شنيدن يك حديث از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هدايت شده، و تسليم مى گردند؛ چرا كه قابليّت دارند. بنابراين فيض خداوند و عنايات امام زمان (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) محدوديّتى ندارد، امّا تنها دلهاى قابل و روح هاى آماده مشمول آن فيوضات و عنايات مى گردد.

ص: 145

4- خاكهاى پاكيزه

طيّبات به عنوان توصيف خاكهاى پاكيزه نيز آمده است. هنگامى كه وضو يا غسل بر انسان واجب مى شود، و به هر علّتى قادر بر غسل و وضو نمى باشد، بايد تيمّم كند؛ تيمّم بدل از غسل يا وضو، ولى بر چه چيزى مى تواند تيمّم نمايد؟ قرآن مجيد مى فرمايد:

«فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً»؛ و آب (براى غسل يا وضو) نيافتيد، بر زمين پاكى تيمّم كنيد».(1)

بعضى ها به هنگام تيمّم بر خلاف توصيه آيه شريفه، گرد و خاك فرش زير پايشان را تكان مى دهند و با آن تيمّم مى كنند! اين خلاف بهداشت است. انسان مى تواند يك قطعه سنگ (مثلًا) 30* 30 تهيّه نموده، و به هنگام نياز بر آن تيمّم كند. در زمان گذشته هنگامى كه دختر را به خانه بخت مى فرستاند در ميان جهيزيّه او ظرفى حاوى خاك پاكيزه جهت تيمّم بود، تا اگر مثلًا شب زفاف نتواند غسل كند، تيمّم نمايد و نمازش قضا نشود.

5- زندگانى پاكيزه

در آيه 97 سوره نحل زندگانى با واژه پاكيزه توصيف شده است. توجّه كنيد:

«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»؛ هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، به طور مسلّم او را به حيات پاكيزه اى مى بخشيم؛ و پاداش آنها را به مطابق بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد».


1- سوره مائده، آيه 6.

ص: 146

زندگانى انسان مى تواند زندگانى پاك و پاكيزه اى باشد، همان گونه كه مى تواند زندگى خيبث و ناپاك و آلوده اى باشد. زندگى پاكيزه زندگى آميخته با امنيّت، آرامش، سلامت و محبّت است. و زندگى خبيث و ناپاك همراه با درگيرى، تشويش، ترس از يكديگر، فقدان امنيّت، و فريب دادن همديگر است. آيه شريفه مورد بحث راه رسيدن به زندگى پاكيزه را عمل صالح همراه با ايمان و اعتقاد راسخ درونى بيان كرده است. و عمل صالح گسترده بسيار وسيعى دارد؛ به گونه اى كه از ايمان به خدا و ذكر لا اله الّا اللّه شروع شده، و شامل برداشتن قطعه سنگى از محلّ عبور و مرور مردم نيز مى شود.(1)

و در اين بين جهاد فى سبيل اللّه، تهذيب نفس، مسجد ساختن، مدرسه سازى كمك به ايتام و نيازمندان، شركت در راهپيمايى ها و انتخاب مهم و سرنوشت ساز، تهيّه جهيزيه دختران دم بخت بى بضاعت، كمك به آزادى زندانيان بى گناه، و هزار كار نيك و پسنديده را شامل مى شود. بايد از خداوند توفيق درك و انجام اين اعمال صالح را داشته باشيم.

6- غذاهاى پاكيزه

طيّبات صفت غذاهاى پاكيزه نيز قرار گرفته است؛ همان گونه كه در آيه 57 سوره بقره شاهد آن هستيم. توجّه فرماييد:

«وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»؛ و ابر را بر شما سايبان قرار داديم؛ و «منّ» (/ نوعى صمغ شيرين گياهان و «سلوى» (/ پرنده اى مانند بلدرچين را براى شما فرستاديم؛ (و گفتيم:) «از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد؛» و


1- عوالى اللئالى، ج 1، ص 431، و صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب 12، ح 58، و مسند احمد، ج 2، ص 379.

ص: 147

(آنها كفران كردند، ولى با اين كار؛) آنها به ما ستم نكردند؛ بلكه به خود ستم مى نمودند».

آرى بنى اسرائيل بر اثر نافرمانى خدا در بيابانى (ظاهراً بيابان سينا كه بين كشور مصر و سرزمين فلسطين است) گرفتار شدند. 40 سال به فرمان خدا و به جرم معاصى كه مرتكب شده بودند در بيابان حيران و سرگردان ماندند. نه سايبانى، نه لطف و رحمت الهى، از هيچ چيز خبرى نبود، تا اين كه حضرت موسى عليه السلام براى آنها دعا كرد، و به بركت دعاى او ابرها در روزها بر سرشان سايه مى افكند و خداوند غذاهاى مخصوص بهشتى برايشان مى فرستاد، و به آنها سفارش شد كه از غذاهاى پاكيزه اى كه خداوند فرستاده بود خورده، و شكر خداى را بجا آورده، و كفران نعمت نكنند. امّا آنها باز هم راه خطا و معصيّت را در پيش گرفته، و با اين كار بر خويشتن ظلم كردند.

فلسفه تحريم گوشتهاى حرام

اگر گوشت درندگان تحريم گرديده، به خاطر آن است كه انسان مسلمان با خوردن چنان گوشتى خوى درندگى پيدا نكند. اگر گوشت خنزير (خوك) تحريم گشته، بدان جهت است كه اين حيوان معروف به بى بند و بارى جنسى است، و اسلام نمى خواهد از طريق هورمونهاى گوشت او، اين صفت زشت به انسان منتقل گشته، و جامعه اسلامى به جامعه بى بند و بارى تبديل شود. اگر اسلام گوشت حيوان جلّال (نجاستخوار) را حرام اعلان كرده، علّت آن اين است كه گوشت اين حيوان آلوده و خبيث است، و اسلام نمى خواهد با خوردن آن بدن شخص مسلمان آلوده و خبيث شود، لذا دستور به تطهير آن مى دهد تا پس از تطهير و دورى از نجاست در مدّت خاصّى، خباثت و آلودگى موجود در آن دفع گردد، سپس قابل

ص: 148

خوردن شود. اگر اسلام شرب خمر را در طىّ چهار آيه حرام كرده به خاطر آن است كه بوى آن بد، مزه آن ناخوشايند، و آثار آن ناميمون، و ضررهاى فراوانى به دنبال دارد، تا آنجا كه در روايات به «امّ الخبائث»؛(1) «مفتاح كلّ شرّ»؛(2) «رأس كلّ اثم»؛(3) و مانند آن (4) تعبير شده، و تمام پيامبران آن را تحريم كرده اند.(5)

با توجّه به آنچه گفته شد، آيا مواد مخدّر بلكه مطلق دخانيات جزء طيّبات است يا خبائث؟ بى شك اين موادّ خانمانسوز جزء طيّبات نيست، بلكه جزء خبائث است. هنگامى كه يك سيگارى براى پرسيدن مسأله اى شرعى مراجعه مى كند بوى بد دهانش كه ثمره كشيدن سيگار است، براى ما قابل تحمّل نيست! حال خانواده اش چگونه تحمّل مى كنند؟ خدا مى داند، آيا اين جزء خبائث نيست؟

اخيراً يكى از اطبّا مى گفت: 75% سيگاريها بالاخره به سرطان ريه، و 40% آنها به سرطان پروستات مبتلا مى شوند. آيا استفاده از چيزى كه ثمره آن، اين بيماريهاى خطرناك و مانند آن است، جزء طيّبات است يا خبائث؟(6)

احكام تابع مصلحت و مفسده است

بين پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام و جمعى از اهل سنّت در مورد اين كه آيا احكام الهى تابع مصالح و مفاسد هست يا نه؟ اختلاف نظر وجود دارد. معتقدين به وجود مصلحت و مفسده مى گويند: آنچه را خداوند حكيم حرام كرده، حتماً مفسده اى


1- وسائل الشيعه، ج 17، ص 253، ح 11.
2- همان مدرك، ص 254، ح 8.
3- همان مدرك، ص 253، ح 7.
4- همان مدرك، ص 251، ح 3.
5- همان مدرك، ص 240، ح 12.
6- شرح بيشتر را در كتاب ما« سيگار پديده مرگبار عصر ما» مطالعه فرماييد.

ص: 149

داشته كه به خاطر آن مفسده حرام شده است. و آنچه را كه واجب كرده، حتماً مصلحتى داشته كه سبب وجوب آن شده است.

منكرين اين عقيده معتقدند كه واجبات و محرّمات قبل از وجوب و حرمت هيچ مصلحت و مفسده اى نداشته، بلكه محرّمات پس از تحريم از سوى خداوند مفسده، و واجبات پس از واجب شدن مصلحت پيدا مى كند، و اين سخن عجيبى است كه معتقدان به آن كم نيستند.

ما پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام با تمسّك به دامان اهل بيت پيامبر در سايه عمل به حديث ثقلين معتقديم كه حكمت خداوند ايجاب مى كند كه محرّمات قبل از تحريم داراى مفسده، و واجبات قبل از وجوب داراى مصلحت باشد. در قرآن مجيد حدود 70 آيه در مورد عقل سخن مى گويد، و خداوند به اشكال مختلف مسلمانان را به تفكّر و انديشه دعوت مى كند، بنابراين اسلام دين عقل و خرد است.

خرد مى گويد سرقت كار زشت و بدى است و مفاسدى به دنبال دارد، خداوند هم حكم به تحريم شراب مى دهد. عقل و خرد تصرّف در اموال مردم بدون جلب رضايت صاحبان آن را كار زشت و بدى مى داند، خداوند هم هماهنگ با حكم عقل آن را حرام مى كند. همه محرّمات و واجبات مفسده و مصلحت دارد، منتها مفسده بعضى از محرّمات، و مصلحت بعضى از واجبات را درك كرده، و برخى ديگر را هنوز درك نكرده ايم. و لذا در روايات ما فلسفه و علل احكام بيان شده، و كتابهايى در اين زمينه نوشته شده است.(1)


1- شرح بيشتر در اين زمينه را در كتاب ما« ربا و بانكدارى اسلامى، ص 29 به بعد» مطالعه فرماييد.

ص: 150

ص: 151

7: زمان قيامت

اشاره

آيه شريفه 187 سوره اعراف هفتمين پرسش و پاسخ قرآن است، كه پيرامون زمان شروع قيامت سخن مى گويد. به اين آيه توجّه كنيد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى لَايُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَاتَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ»؛ از تو درباره زمان رستاخيز سؤال مى كنند، كى فرا مى رسد؟ بگو: «علمش فقط نزد پروردگار من است؛ و جز او (نمى تواند) وقت آن را آشكار سازد؛ (و آن حتّى) در آسمانها و زمين، سنگين (و بسيار پراهميّت) است؛ و جز بطور ناگهانى، به سراغ شما نمى آيد» (باز) از تو سؤال مى كنند، چنان كه گويى تو از زمان وقوع آن باخبرى؛ بگو: «علمش تنها نزد خداست؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند».

تكرار اين سؤال و هدف از آن

سؤال از «زمان وقوع قيامت» سه بار در قرآن مجيد تكرار شده است؛ دو بار در

ص: 152

آيه مورد بحث، و يك بار در آيه شريفه 42 سوره نازعات. و از اين تكرار، استفاده مى شود كه مردم از پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد اين مسأله زياد سؤال مى كردند. ولى هدف سؤال كنندگان چه بوده است؟ آيا واقعاً به دنبال فهم مطلبى بوده، و قصد داشتند چيزى به معلومات خود بيفزايند، يا هدف آنها اغراض فاسد و ناشايستى بوده است؟ از شأن نزول آيه مورد بحث استفاده مى شود كه گزينه دوّم صحيح است. به شأن نزول آيه توجّه فرماييد تا مطلب روشن شود:

شأن نزول

اشاره

جمعى از مشركان عرب (عاص بن وائل، نضر بن حارث و عقبة ابن ابى معيط) براى دستيابى به روشهاى جديد مبارزه با پيامبر اسلام به ملاقات علما و دانشمندان شهر نجران، كه در نزديكى مكّه قرار داشت، رفته و از آنها پرسيدند: «چه كنيم كه پيامبر اسلام را در ميان پيروانش بى اعتبار سازيم؟ لطفاً سؤالات سخت و مشكلى براى ما طرح كنيد تا از او بپرسيم و نتواند جواب دهد و بدين وسيله ضايع گردد!».

آنها در جواب گفتند: «يكى از پيچيده ترين مسائل، زمان شروع قيامت است.

شما مى توانيد با طرح اين سؤال به مقصود خود برسيد؛ زيرا اگر مدّعى شود كه زمان آن را مى داند دروغگوست؛ چرا كه خداوند هيچ فرشته مقرّب، و پيامبرى را از آن آگاه نكرده است». آنها بازگشتند و با طرح اين سؤال قصد ضايع كردن پيامبر اسلام را داشتند. اينجا بود كه آيه شريفه فوق نازل شد، و پاسخ داد كه زمان شروع قيامت از امورى است كه جز خداوند هيچ كس، حتّى پيامبر اسلام، از آن آگاهى ندارد.(1)

دو نكته در اين آيه شريفه قابل توجّه و تأمّل است:


1- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 622، ح 4119.

ص: 153

1- قيامت سنگين و پر اضطراب است

نكته اوّل اين كه قيامت امر ساده اى نيست، بلكه امرى سنگين و پراضطراب است. همه چيز در آستانه آغاز قيامت بر هم مى ريزد. حتّى كوههاى سنگين سر به فلك كشيده با تمام عظمتى كه دارند از جا كنده شده و آن قدر در فضا به هم مى خورند كه تبديل به گرد و غبار مى شوند. درياها آتش مى گيرد. زلزله هاى شديد همه چيز را به هم ريخته، و همه جا را زير و رو مى كند. همه از وحشت مى ميرند، و بدينسان دنيا به پايان مى رسد.

2- قيامت ناگهانى است

آغاز قيامت تدريجى نيست، بلكه به طور ناگهانى و بدون خبر قبلى اتّفاق مى افتد. قيامت را مى توان به زلزله اى تشبيه كرد كه ناگهان رخ مى دهد و جان هزاران انسان را مى گيرد. زلزله بم 15 دقيقه يعنى 12 ثانيه طول كشيد، امّا در اين مدّت كوتاه جان دهها هزار انسان را گرفت، و هزاران ساختمان و بناى كهن، كه بعضاً بيش از صد سال از عمر آن مى گذشت، را ويران كرد، به گونه اى كه پس از زلزله انسان باور نمى كرد زمانى در آن مكان حيات و زندگانى جريان داشته است!

پيام آيه: آماده باش

پيام آيه شريفه به همه مخاطبانش اين است كه

اوّلًا: از چيزهايى كه نفعى براى شما ندارد سؤال نكنيد.

ثانياً: همواره آماده مرگ باشيد. چرا كه اگر قيامت آغاز شود به هيچ وجه به انسان مهلت انجام كارى نمى دهد. اكنون كه فرصت دارى به اعمالت رسيدگى كن، از گناهان توبه نما، با اعمال صالح گذشته را جبران كن، اگر حقّى از مردم به گردن دارى

ص: 154

آن را به صاحبانش رسانيده، و از آنان حلاليّت بطلب، حقوق شرعيّه ات را بپرداز، نماز و روزه هاى قضايت را بجا آور، اگر كفّاره و نذر و عهدى بر ذمّه دارى در انجام آن كوتاهى مكن. آرى زمان زلزله مشخّص نيست، و هنگامى كه شروع شود هيچ فرصتى به تو نمى دهد. پس قبل از آغاز زلزله خانه ات را با اصول فنّى بساز، و آن را مقاوم سازى كن، تا هر زمان زلزله آمد در امن و امان باشى!

فلسفه نامعلوم بودن زمان قيامت

سوال: بعضى مى پرسند: چرا بعضى از امور مجهول و نامشخّص است؟ چرا زمان آغاز قيامت نامعلوم و پنهان است؟ فلسفه اين مطلب چيست؟

پاسخ: اگر آغاز قيامت معلوم و مشخّص باشد مردم دچار غفلت مى شوند، امّا اگر نامعلوم باشد و مردم هر لحظه در انتظار قيامت باشند، گرفتار غفلت نمى شوند.

همان گونه كه پايان عمر انسان ها نامعلوم است، و هيچ كس از لحظه مرگش خبر ندارد، و اين باعث مى شود انسان دچار غفلت نگردد.

خوانندگان محترم! حقيقتاً مرگ خبر نمى كند، و ناگهان گريبانگير انسان مى شود.

سكته هاى قلبى و مغزى كه امروزه فراون شده گواه اين مطلب است. سكته اختصاص به كسانى كه ناراحتى قلبى يا مغزى دارند ندارد، بلكه گاه انسانهاى سالم بدون سابقه بيمارى قلبى و مغزى را نيز غافلگير مى كند. لذا انسان هر لحظه بايد آماده مرگ باشد، و خود را براى اين سفر آماده سازد.

انسان ها از لحظه مرگشان خبر ندارند و با اين حال اين قدر گناه و معصيت و جنايت مى كنند، اگر نسبت به آن مطّلع بودند و مثلًا مى دانستند كه بيست سال ديگر خواهند مرد چه جنايات و معاصى و گناهانى مرتكب مى شدند؟ براى اين كه دچار غفلت نشويم بايد نامه اعمال خود را پاك نگه داريم، و هر چه زودتر از گناهان و خطاهاى خود توبه كرده، و بار گناهان خود را سبك كنيم.

ص: 155

آيه 42 سوره نازعات

همان گونه كه گذشت سؤال از «زمان آغاز قيامت» در سه جاى قرآن آمده است.

دو مورد آن در آيه 187 سوره اعراف آمده كه بحث آن گذشت، و مورد ديگر، آيه 42 سوره نازعات است، كه توجّه شما را به آن جلب مى كنيم:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا* فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرَاهَا* إِلَى رَبِّكَ مُنتَهَاهَا»؛ و از تو درباره قيامت مى پرسند كه در چه زمانى واقع مى شود؟ تو را با يادآورى اين سخن چه كار؟! نهايت آن به سوى پروردگار توست. (و هيچ كس جز خدا از زمانش آگاه نيست)».

پرسش دو گونه است

پرسشهاى مردم بر دو گونه است: 1- به قصد يادگيرى 2- به منظور لجبازى. گاه سؤال در مورد اصل جهان پس از مرگ است، و اين كه اين انسان پس از مردن و خاك شدن چگونه دوباره زنده مى شود؟ مانند داستان عربى كه استخوان پوسيده اى را به دست گرفت، و خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد، و استخوان را در محضر آن حضرت پودر كرد و بر زمين ريخت، سپس پرسيد: چه كسى (و چگونه) اين استخوان پوسيده پودر شده را دوباره تبديل به انسان مى كند؟ خداوند در جوابش فرمود: همان كسى كه انسان را از عدم به وجود آورد، و قبل از خلقتش او را از گِل آفريد، قادر خواهد بود دوباره او را بيافريند.(1) چنين سؤالى به قصد يادگيرى است، و لذا آن عرب پس از شنيدن جواب محكم و منطقى خداوند، آن را پذيرفت و بازگشت.


1- سوره يس، آيات 79 و 78.

ص: 156

امّا گاه هدف از سؤال لجبازى است، مانند سؤال از آغاز قيامت. چرا كه اين سؤال نه تنها هيچ نفعى براى انسان ندارد، بلكه اگر پاسخ آن گفته شود به ضرر اوست. لذا بايد چنين سؤالاتى را ترك كرد، و در مورد اعمال و كارهايى پرسيد كه باعث نجات انسان در روز قيامت مى شود، از كارهايى بپرسيم كه ما را از جهنّم دور و به بهشت رهنمون مى شود.(1) از امورى سؤال كنيم كه موجب مى شود در آخرت نامه اعمالمان را به دست راستمان داده، و روسفيد شويم. آرى سؤالى بپرسيم كه فايده اى براى ما داشته باشد و لجبازى نكنيم. مثل كسانى كه از زمان ظهور حضرت مهد (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) كه جز خداوند كسى از آن اطّلاع ندارد مى پرسند. تو آماده و منتظر باش، يعنى كارى كن كه جزء ياران و سربازان آن حضرت باشى، با زمان ظهورش كارى نداشته باش.

امورى كه فقط خدا از آن آگاه است

آيه شريفه 34 سوره لقمان، علم و آگاهى در مورد پنج چيز را مختص خدا مى داند. به اين آيه شريفه توجّه كنيد:

«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِى الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ آگاهى از (زمان قيام) قيامت مخصوص خداست، و او باران را نازل مى كند، (و از نزول دقيق آن آگاه است) و آنچه را كه در رحمها (ى مادران) است مى داند، و هيچ كس نمى داند فردا


1- اين نوع سؤال در روايات نيز به چشم مى خورد. به عنوان نمونه شخصى خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه عازم يكى از جنگها بود، رسيد و زمام مركب حضرت را گرفت، و عرض كرد: عملى به من تعليم كن كه با آن به بهشت بروم. حضرت فرمود: آنچه را دوست دارى مردم در مورد تو انجام دهند تو در مورد آنها انجام بده، و آنچه را دوست ندارى در مورد تو بجا آورند، در مورد آنها انجام مده».( ميزان الحكمه، ج 2، باب 550، ح 2550)

ص: 157

چه به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟ خداوند (نسبت به همه اين امور) دانا و آگاه است».

همان گونه كه در آيه فوق آمده، علم به پنج چيز انحصاراً در اختيار خداست: 1- اطّلاع از زمان آغاز قيامت 2- علم به نزول باران 3- آگاهى از جنين درون شكم مادران 4- علم به آن چه انسان در آينده انجام مى دهد 5- دانش زمان مرگ.

سؤال: چطور آگاهى از اين امور منحصراً در اختيار خداست در حالى كه سازمان هواشناسى از زمان نزول باران در مناطق مختلف خبر مى دهد، و متخصّصان سونوگرافى با استفاده از دستگاههاى مدرن، پسر يا دختر بودن جنين را تشخيص مى دهند، و حتّى بعضى از اولياى خدا از زمان مرگشان مطّلع هستند، مثل اين كه امام حسين عليه السلام مطابق رواياتى كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله به وى رسيده بود، مى دانست كه در سرزمين كربلا به شهادت خواهد رسيد. اين مطلب با آيه فوق چگونه جمع مى شود؟

در پاسخ اين سؤال مى گوييم: علم و آگاهى بر دو قسم است: 1- علم اجمالى 2- علم تفصيلى. ممكن است انسانها نسبت به برخى از امور پنجگانه اجمالًا اطّلاعاتى داشته باشند، ولى دانش تفصيلى آن فقط در اختيار خداوند است. انسانها پيش بينى مى كنند كه در فلان نقطه باران مى بارد، و در فلان مكان باران نمى بارد، ولى آيا از مقدار بارش باران، تعداد قطرات باران در مناطق مختلف، و ديگر جزئيّات مربوط به آن هم مطّلعند؟ علاوه بر اين كه در بسيارى از موارد پيش بينى هاى سازمان هواشناسى درست از كار درنمى آيد.

انسانها ممكن است پيش بينى كنند كه فلان جنين پسر است يا دختر، ولى آيا مى توانند تشخيص دهند كه زشت است يا زيبا؟ حسود است يا نه؟ ورزشكار خواهد شد يا نه؟ هوش و ذكاوت بالايى دارد يا نه؟ در زندگى خود موفّق خواهد

ص: 158

بود يا نه؟ بى شك اين جزئيّات كه آن را علم تفصيلى مى ناميم در اختيار خداست.

ممكن است انسانى بگويد فردا طبق معمول جهت كاسبى به مغازه خواهم رفت. ولى آيا مى داند چند نفر به مغازه اش خواهند آمد؟ چند نفر آنها خريد مى كنند؟ چه تعداد راضى باز مى گردند؟ چقدر درآمد خواهد داشت و چه حوادث ديگرى رخ خواهد داد؟ بى شك فقط خداوند از اين جزئيّات آگاه است.

در مورد زمان مرگ هم همين طور است، اگر افراد كمى از زمان مرگشان مطّلع شوند، نسبت به جزئيّات آن بى اطّلاع خواهند بود. امام حسين عليه السلام مى دانست كه در سرزمين كربلا شهيد خواهد شد. امّا آيا دقيقاً مى دانست محلّ شهادتش كدام نقطه است؟ دقيقاً در چه زمانى به شهادت مى رسد؟

شاهد بر آنچه گفته شد حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام است كه پس از ذكر آيه آخر سوره لقمان فرمودند:

«فَيَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ، وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ، وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ، وَ مَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً، أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً. فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَايَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ

؛ پس خداى سبحان از آنچه در رحمهاست پسر يا دختر، زشت يا زيبا، سخاوتمند يا بخيل، سعادتمند يا شقى، و آن كسى كه هيزم آتش است، و يا در بهشت همسايه و دوست پيامبران است، از همه اينها آگاه است. اين است آن علم غيبى كه غير از خدا كسى نمى داند».(1)

نتيجه اين كه علم خداوند به امور پنج گانه اى كه در آيه 34 سوره لقمان آمده، علم تفصيلى است، و علم ديگران، علم اجمالى است، بنابراين غير از خداوند هيچ كس نسبت به آن پنج چيز علم تفصيلى ندارد.


1- نهج البلاغه، خطبه 128.

ص: 159

ضرورت بحث از علم غيب

با توجّه به اين كه در آيه مورد بحث سخن از پرده برداشتن از يكى از امور غيبى و پنهانى آينده، يعنى زمان آغاز قيامت است. و با عنايت به اين كه در آيه بعد از آيه مورد بحث، يعنى آيه شريفه 188 سوره اعراف،(1) به طور صريح سخن از علم غيب به ميان آمده، و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از خود نفى كرده است، و با توجّه به تبليغات مسموم وهابى هاى سلفى در مورد انكار علم غيب حضرات معصومين عليهم السلام لازم است بحث كوتاهى در مورد اين موضوع داشته باشيم.

علم غيب چيست؟

«غيب» به معناى امور پنهانى، و «علم غيب» به معناى اطّلاع از امور پنهانى است. علم غيب گاه مربوط به امور پنهانى گذشته است؛ مثل اين كه با استفاده از علم غيب از احوالات و تاريخ زندگى و حوادث فلان پادشاهى كه در تاريخ هيچ چيز در مورد آن ثبت نشده، مطّلع و آگاه شويم.

و گاه مربوط به امور پنهانى زمان حاضر است؛ مثل اين كه با استفاده از علم غيب از فعّاليّت هاى فلان كس كه به دور از چشم مردم در خانه اش انجام مى دهد، يا از اجناس و كالاهايى كه در انبارش ذخيره كرده، آگاه شويم. و گاه مربوط به آينده است؛ مثلًا ده سال ديگر چه حوادثى رخ خواهد داد؟ آيا جنگ جهانى سوم آغاز


1- آيه شريفه مذكور و ترجمه آن به شرح زير است: «« قُلْ لَّاأَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَلَا ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِىَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛ بگو: من مالك سود و زيان براى خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛( و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند؛) و اگر از غيب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم، و هيچ بدى( و زيانى) به من نمى رسيد؛ من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند( و آماده پذيرش حقّند)».

ص: 160

مى گردد؟ آيا حادثه مهم ديگرى رخ مى دهد؟

نتيجه اين كه علم غيب، اطّلاع از امور پنهانى گذشته، يا حال، يا آينده است.

انبيا و اوليا و علم غيب

اشاره

سؤال: آيا پيامبران و امامان عليهم السلام و اولياى خداوند هم بهره اى از علم غيب داشته اند، يا اين علم و دانش منحصراً در اختيار خداست؟

جواب: آيات قرآن در اين زمينه مختلف است؛ گروهى از آيات آن را منحصراً در اختيار خداوند مى داند، ولى از گروهى ديگر استفاده مى شود كه انبيا و اوليا نيز حظّ و بهره اى از آن داشته اند. ابتدا آياتى از هر دو گروه تقديم مى شود، سپس در مورد آن قضاوت مى كنيم:

گروه اوّل: علم غيب در انحصار خداست

1- پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله طبق آنچه در آيه 31 سوره هود آمده علم غيب را از خود نفى مى كند. توجّه كنيد:

«وَلَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِى أَنفُسِهِمْ إِنِّى إِذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ»؛ من هرگز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است؛ و غيب هم نمى دانم؛ (جز آنچه خدا به من بياموزد) و نمى گويم من فرشته ام؛ و (نيز) نمى گويم كسانى كه در نظر شما خوار مى آيند، خداوند خيرى به آنها نخواهد داد؛ خدا از آنچه در دل هاست آگاه تر است. (اگر آنها را از خود برانم) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود».

طبق اين آيه شريفه پيامبر اسلام علم غيب را از خود نفى كرده است.

ص: 161

2- در آيه شريفه 179 سوره آل عمران علم غيب از همه نفى شده است؛ توجّه فرماييد:

«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ»؛ و ممكن نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند (تا مؤمنان و منافقان را از اين راه بشناسيد».

نتيجه اين كه دو آيه فوق و آيات مشابه ديگر دلالت دارد كه علم غيب در انحصار خداست، و هيچ كس ديگر از آن بهره اى ندارد.

گروه دوم: ديگران نيز حظّ و بهره اى دارند

براساس گروهى از آيات قرآن مجيد برخى از پيامبران گذشته داراى علم غيب بوده اند. اگر پيامبران پيشين داراى علم غيب بوده اند، به طريق اولى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان آن حضرت نيز بهره اى از علم غيب داشته اند. به بخشى از اين آيات توجّه كنيد:

1- طبق آيه شريفه 49 سوره آل عمران، حضرت مسيح عليه السلام مدّعى علم غيب بود.

به اين آيه توجّه كنيد:

«وَرَسُولًا إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِّنْ رَّبِّكُمْ أَنِّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِءُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنينَ»؛ و به سوى بنى اسرائيل فرستاده خواهد شد (تا به آنها بگويد:) من نشانه اى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام. من از گل، چيزى به شكل پرنده مى سازم؛ سپس در آن مى دمم و به اذن خدا، پرنده اى مى گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مى بخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم؛ و به شما خبر مى دهم از آنچه مى خوريد و از آنچه در خانه هاى خود ذخيره

ص: 162

مى كنيد به يقين در اين (مجازات) نشانه اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد».

طبق آنچه در آيه شريفه فوق آمده حضرت مسيح معجزاتى در اختيار داشت، يكى از آنها آگاهى از امور پنهانى مردم در عصر خود حضرت بود. او مى توانست به آنها خبر دهد كه چه غذاهايى مى خورند، و چه چيزهايى ذخيره كرده اند. بنابراين علاوه بر خداوند متعال يكى از پيامبران اولوالعزم، يعنى حضرت عيسى عليه السلام نيز حظّ و بهره اى از علم غيب داشته است.

2- در داستان حضرت موسى و خضر عليهما السلام، كه به طور مفصّل در سوره كهف مطرح شده، آمده است كه: آن دو بزرگوار سوار بر كشتى شدند. حضرت خضر عليه السلام كشتى را سوراخ كرد. هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام اين صحنه را ديد لب به اعتراض گشود، حضرت خضر عليه السلام گفت: قرار بود اعتراض نكنى تا رمز و حكمت كارهايم را برايت بازگو كنم. حضرت موسى عليه السلام عذرخواهى كرد و به سفر ادامه دادند. در ادامه سفر حضرت خضر عليه السلام جوانى را به قتل رساند. باز حضرت موسى، نتوانست تحمّل كند و به اين كار نيز اعتراض كرد. حضرت خضر عليه السلام همان تذكّر را يادآور شد، و با اعتذار حضرت موسى عليه السلام به سفر ادامه دادند. وارد شهرى شدند كه مردم آن اصلًا از اين دو مهمان بزرگوار پذيرايى نكردند. امّا خضر عليه السلام به هنگام خروج از شهر، از موسى عليه السلام خواست كه مصالح ساختمانى تهيّه نموده، و به او در اصلاح ديوارى كه در آستانه فرو ريختن بود كمك كند. براى بار سوم حضرت موسى عليه السلام اعتراض كرد. حضرت خضر عليه السلام گفت: اينجا پايان سفر مشترك ماست. تو عالم شريعت هستى، و من عالم تكوين، و هر كدام مسير جداگانه اى دارد.

من به دنبال مسؤوليّتهاى خويش مى روم و تو به دنبال وظايف خود؛ امّا قبل از جدا شدن، حكمت كارهايم را برايت بازگو مى كنم. امّا كشتى كه سوراخ كردم، علّت آن اين بود كه پادشاه آن منطقه تمام كشتى هاى سالم را توقيف مى كرد، و آن كشتى

ص: 163

متعلّق به عدّه اى از فقرا بود كه با آن امرار معاش مى كردند. آن را سوراخ كردم تا مأموران حكومت آن را توقيف نكنند، و صاحبانش پس از اصلاح آن بتوانند همچون سابق به وسيله آن ارتزاق كنند. و امّا جوانى را كه كشتم علّت آن اين بود كه آن جوان به خاطر ارتداد مهدورالدم و مستحقّ قتل بود و اگر زنده مى ماند پدر و مادرش را نيز گمراه مى كرد، لذا مأمور بودم او را بكشم. و امّا ديوارى كه تعمير كرديم بدان جهت بود كه در زير آن گنجى وجود داشت كه متعلّق به دو بچّه يتيم بود، لذا آن را تعمير كردم تا كسى از آن آگاه نشود، و آن بچّه ها در زمان لازم از آن گنج استفاده كنند.

طبق آيات فوق حضرت خضر از قصد پادشاه ظالم جهت غصب كشتى ها، و نيّت آن جوان براى گمراه ساختن پدر و مادرش، و نياز يتيمان به آن گنج در آينده، كه همه از امور مخفى و پنهانى بود، اطّلاع داشت. بنابراين حضرت خضر هم بهره اى از علم غيب برده بود. در جايى كه حضرت خضر كه پيامبر اولوالعزم نيست بلكه جزء پيامبران درجه دوّم است علم غيب مى داند، مگر مى شود پيامبر اسلام كه سرآمد پيامبران و خاتم آنان است علم غيب نداشته باشد.

علاوه بر تعدادى از پيامبران (اولوالعزم و غير اولوالعزم) برخى افراد عادى نيز به اذن اللّه بر امور غيب آگاه مى شوند. مادر حضرت موسى چگونه قنداقه فرزند شيرخوارش را به آب خروشان رود نيل سپرد؟ آيا جز از طريق الهام الهى بر او، و آگاه شدن از آينده حضرت موسى بود؟(1)


1- خداوند متعال به اين مطلب در آيه شريفه 7 سوره قصص اشاره كرده است؛ توجّه فرماييد: «« وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَلَا تَخَافِى وَلَا تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛ ما به مادر موسى الهام كرديم كه:« او را شير ده؛ و هنگامى كه بر( جان) او ترسيدى، وى را در دريا( ى نيل) بيفكن؛ و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو باز مى گردانيم، و او را از پيامبران قرار مى دهيم».

ص: 164

نتيجه اين كه گروهى از آيات قرآن علم غيب را منحصر به خداوند كرده، و از ديگران نفى مى كند، و گروهى ديگر براى پيامبران اولوالعزم و غير اولوالعزم و حتّى غير پيامبران نيز اثبات مى كند. با اين دو گروه از آيات قرآن چه بايد كرد؟ پاسخ اين سؤال، و نحوه تفسير اين دو گروه از آيات قرآن، در آياتى ديگر از قرآن مجيد آمده است، و بايد قرآن را با قرآن تفسير كنيم.

در آيه شريفه 26 و 27 سوره جن مى خوانيم:

«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً* إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»؛ داناى غيب اوست، و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر پيامبرانى كه (آنان را برگزيده و) از آنها راضى است. مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد».

معناى اين آيه اين است: «كسى كه بالذّات عالم بر غيب است فقط خداست، اما ممكن است انبيا و اوليا نيز به تعليم الهى عالم بر غيب شوند» بنابراين منظور از گروه اوّل كه علم غيب را منحصر در خدا مى كند علم غيب ذاتى است، و گروه دوم ناظر بر علم غيبى است كه خداوند به انبيا و اوليايش تعليم داده است. اين مطلب در خطبه 128 نهج البلاغه كه در مباحث پيشين به آن اشاره شد نيز آمده است.

آيه شريفه 59 سوره انعام شاهد ديگرى بر مدّعاى ماست. به اين آيه توجّه كنيد:

«وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَايَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ»؛ كليدهاى غيب تنها نزد اوست؛ و جز او كسى آن را نمى داند».

طبق اين آيه شريفه كليدهاى غيب تنها نزد خداست و غير از او كسى آن را در اختيار ندارد؛ امّا طبق آنچه حضرت على عليه السلام در خطبه 128 نهج البلاغه آورده، گاه

ص: 165

مى شود كه حتّى غير پيامبر و امام، همچون مادر حضرت موسى عليه السلام نيز به تعليم الهى بر امور پنهانى و غيب آگاه مى شوند، كه شرح آن گذشت.

نتيجه اين كه علم غيب ذاتاً فقط در اختيار خداست و كليدهاى غيبت را فقط او دارد، امّا هر كس كه او اراده كند بر غيب آگاه مى شود. به تعبير ديگر، علم غيب ذاتى تنها در اختيار اوست، امّا علم غيب اكتسابى براى پيامبران و امامان و اولياى خدا نيز امكان پذير است.

مدّعيان دروغگو

اخيراً متأسّفانه بازار مدّعيان دروغگو داغ شده، و هر از گاهى شخصى از گوشه اى برمى خيزد و ادّعاى علم غيب و ارتباط با امام زمان عليه السلام مى كند. به عنوان نمونه چندى پيش زنى ادّعا كرده بود كه از سوى امام زمان (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) فرستاده شده تا مردم را هدايت كند. قرآنى نيز به مردم ارائه مى كرد و مدّعى بود امام زمان (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) به او داده است. پول فراوانى از مردم گرفته تا خدمت امام زمان ببرد! بعد روشن شد كه همه اين سخنان دروغ بوده، و پولها را در بانك ذخيره كرده، و قصد داشته بدين وسيله از مردم اخّاذى كند!

اين افراد شيّاد به بهانه هاى مختلف از مردم كلاهبردارى مى كنند؛ گاه به بهانه شفاى بيمارانشان، گاه به عنوان حلّ مشكلات خانوادگى آنها، گاه به بهانه پيدا كردن اموال به سرقت رفته، و گاه به بهانه باز كردن بخت دختران بخت بسته! در حالى كه اين امور بهانه اى بيش نيست، و هدف اصلى آنان اخّاذى است. گشودن راز بسته شدن بخت بسيارى از دختران بخت بسته نيازى به علم غيب ندارد، بلكه هركس با كمى تأمّل و تفكّر متوجّه مى شود كه توقّعات بى جا، مهريّه هاى سنگين، جهيزيّه هاى پرخرج، جشن ازدواج هاى مملوّ از ريخت و پاش و مانند آن، باعث

ص: 166

بسته شدن بخت برخى از دختران است.

پدران عزيز! مادران گرامى! اگر در امر ازدواج فرزندان جوان آماده ازدواجتان سختگيرى بى مورد كنيد، و ازدواجشان سر نگيريد، و آنها به خاطر ترك ازدواج خداى ناكرده مرتكب گناهى شوند، آن گناه در پرونده اعمال شما هم نوشته مى شود! چون شما عامل و سبب آن گناه شده و در ايجاد آن نقش داشته ايد. مگر ما الگوهايى بهتر از حضرت على و فاطمه زهرا عليهما السلام داريم؟ جهيزيّه، مهريّه، مراسم ازدواج حضرت چقدر ساده و بى آلايش بود.(1)

خوانندگان محترم! مهريّه هاى سنگين و سرسام آور عروس را به جادّه خوشبختى رهنمون نمى شود، بلكه غالباً عامل نابسامانى زندگى مشترك آنها مى گردد. شخصى به خواستگارى دخترى مى رود، او جواب منفى مى دهد. وقتى علّت آن را مى پرسند مى گويد: به خواستگار قبلى، كه با ماشين بنز به خواستگارى ام آمده بود جواب منفى دادم، شما كه با ماشين پيكان آمده اى جوابت روشن است؟

آرى، اين امور باعث بسته شدن بخت دختران و پسران مى گردد، بى جهت به سراغ آن شيّادان نرويد و پول و ثروت خود را خرج نكنيد، كه اين راه كج انسان را به مقصد نمى رساند.


1- پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مهريه حضرت زهرا عليها السلام، به على عليه السلام فرمود:« من دخترم فاطمه را در برابر زره ات به عقد تو درآوردم» شايد بيشترين قيمتى كه در كتابهاى تاريخى درباره اين زره نوشته شده پانصد درهم است. يعنى 120 ديه يك انسان! و در مورد جهيزيّه آن حضرت، در تواريخ آمده كه جهيزيّه وى 18 قلم بوده است: يك قواره پيراهن به قيمت هفت درهم، يك تخت كه با چوب و برگ درخت خرما تهيّه شده بود. يك روسرى بزرگ به قيمت چهار درهم، چهار عدد بالش از پوست گوسفند، يك پرده پشمى، يك قطعه حصير، يك عدد آسياب كوچك دستى، يك مشك چرمى، يك ظرف بزرگ براى دوشيدن شير، يك سبوى گلى سبز رنگ ... و مانند اينها. آرى چنين بود مهريّه و جهيزيّه بانوى زنان جهان( زهرا برترين بانوى جهان، ص 41- 39).

ص: 167

8: انفال

اشاره

يكى ديگر از سؤالات قرآنى، كه با يسئلونك آغاز مى شود، سؤالى است كه در آيه اوّل سوره انفال آمده است. توجّه فرماييد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ للَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنتُمْ مُّؤْمِنِينَ»؛ از تو درباره انفال (/ غنايم، و اموال بدون مالك سؤال مى كنند؛ بگو: «انفال مخصوص خدا و پيامبر است؛ پس، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و خصومتهايى را كه در ميان شماست، اصلاح كنيد و اگر ايمان داريد از خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد».

واژه انفال

انفال در لغت به معناى اضافات است. نمازهاى مستحبّى را از آن جهت نافله گفته اند كه اضافه بر نماز واجب است: كلمه انفال تنها دو بار در قرآن مجيد آمده، كه آن هم در آيه اوّل سوره انفال است. همان گونه كه واژه نافله نيز دو بار در قرآن مجيد ذكر شده است:

ص: 168

مورد اوّل آن پيرامون فضيلت نماز شب است، كه در آيه شريفه 79 سوره اسراء منعكس شده است:

«وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً»؛ و پاسى از شب را از خواب برخيز، و قرآن (و نماز) بخوان. اين يك وظيفه اضافى براى توست، اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خورِ ستايش برساند».

مورد دوّم در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام و نوه اش حضرت يعقوب عليه السلام است. به اين مطلب، كه در آيه شريفه 72 سوره انبياء آمده، توجّه فرماييد:

«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ»؛ و اسحاق، و- علاوه بر او- يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنان را افرادى صالح قرار داديم».

خداوند به حضرت ابراهيم كه تا سن پيرى فرزندى نداشت دو فرزند به نام هاى اسماعيل و اسحاق بخشيد و اضافه بر آن دو، نوه اى به نام يعقوب از نسل اسحاق به وى عنايت كرد.

نتيجه اين كه انفال در لغت و استعمالات قرآنى به معناى اضافات است.

انفال در آيه شريفه

منظور از انفال در آيه شريفه ممكن است غنائم جنگى باشد، و ارتباط غنائم جنگى با معناى لغوى انفال از آن جهت است كه چون هدف مسلمانان از جنگ و جهاد در راه خداوند كسب رضايت پروردگار است، اگر غنيمتى نصيب آنها شود اضافه بر مقصد اصلى است، لذا انفال را به غنائم جنگى تفسير كرده اند. ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه بايد هدف مسلمانان واقعى در جهاد انجام وظيفه و جلب رضايت پروردگار باشد، و غنيمت جنگى يك هدف فرعى و اضافى است.

ص: 169

ارتباط آشتى كنان و غنائم!

«وَاصْلِحُوا ذاتَ بَيْنَكُمْ»؛ و خصومتهايى كه در بين شماست اصلاح كنيد».

اين جمله چه ارتباطى به انفال و غنائم جنگى دارد؟

توجّه به شأن نزول آيه شريفه، ارتباط جمله مذكور را با انفال روشن مى سازد.

توجّه فرماييد:

دو نفر از سربازان اسلام در يكى از جنگها بر سر غنائم با يكديگر درگير شدند.

كار به خشونت و حرفهاى درشت كشيد، آيه نازل شد كه غنائم متعلّق به شما نيست، بلكه مربوط به خدا و رسول است و هر كس را كه پيامبر صلاح بداند در آن سهيم مى كند. سپس به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده شد كه خصومت حاصل شده بين آن دو نفر را برطرف كرده، و آنها را با هم آشتى دهد.(1)

معناى ديگر انفال ملك هاى بلامالك در پهنه جهان هستى است، كه عمده آنها به شرح زير است:

1- زمينهاى موات

2- جنگلها

3- سواحل درياها

4- كوه ها

5- درّه ها

6- بيشه ها

7- مراتعى كه در حريم آبادى ها نيست.

8- زمينهايى كه قبلًا مالك داشته، ولى مالكانش از آنجا كوچ كرده، و از املاك خود اعراض نموده اند «الاراضى التى باد اهلها».


1- مجمع البيان، ج 4، ص 425.

ص: 170

تمام اين گونه زمينها تعلّق به حكومت اسلامى دارد، و هر كس بخواهد آن را تملّك كند و مورد استفاده قرار دهد بايد با اجازه حكومت اسلامى باشد. كه پس از كسب اجازه و احياى زمينها، شرعاً مالك آن مى شود.

فلسفه اين اجازه آن است كه تنها عدّه اى از ثروتمندان پنجه نيندازند، و اين اراضى را تصرف و احيا و تملّك نكنند. بلكه مطابق مصالح و در حدّ مصلحت جامعه اسلامى از سوى حكومت اسلامى به افراد اجازه احياى زمينهاى مذكور داده شود.

توزيع ثروت

متأسّفانه توزيع ناعادلانه ثروت بلاى بزرگ و درد بى درمان دنياى امروز است.

آمار و ارقام حكايت از آن دارد كه 80% ثروت دنيا در اختيار 20% مردم دنيا، و تنها 20% ثروت دنيا در اختيار 80% مردم دنياست، و اين فاصله روز به روز زيادتر مى شود. يعنى گردن كلفتهاى دنيا، روز به روز گردن كلفت تر، و ضعيفان عالم روز به روز ضعيف تر مى شوند، و اختلافات و درگيرى ها و مشكلات و بدبختى هاى دنياى امروز نتيجه همين معضل است. دنياى امروز متأسّفانه هيچ برنامه اى براى حلّ اين معضل، و دستيابى به توزيع عادلانه ثروت ندارد و نمى تواند داشته باشد، چون تفكّر مادّى اجازه توزيع عادلانه ثروت را نمى دهد.

سؤال: آيا اسلام برنامه اى براى حلّ اين معضل دارد؟

جواب: آرى، اسلام براى حلّ اين مشكل و تمام مشكلات و مسائل مورد نياز انسان تا قيام قيامت برنامه دارد. و بى خبرند كسانى كه خيال مى كنند برنامه هاى اسلام اختصاص به عبادات و اطاعات دارد. و به تعبير ديگر، تنها به فكر رابطه خلق و خالق است، و چيزى در مورد رابطه خلق با خلق ندارد.

ص: 171

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در آخرين حجّش، كه به حجّةالوداع معروف شد، و بسيار از گفتنى ها را در آن بيان كرد، فرمود:

«يا ايُّهَا النَّاسُ وَللَّهِ ما مِنْ شَىْ ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِن الْجَنّةِ وَيُباعِدُكُمْ عَنِ النَّارِ الّا وَقَدْ امَرْتُكُمْ بِه وَما مِنْ شَىْ ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُباعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ الّا وَقَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ

؛ اى مردم آگاه باشيد! تمام چيزهايى كه شما را به بهشت نزديك و از جهنّم دور مى كند براى شما بيان كردم».(1)

آرى آنچه نياز بوده، بيان شده است. همه چيز در اسلام هست، ما هستيم كه اسلام را درست نفهميده ايم. معارف بلندى داريم كه قدر آن را نمى دانيم، و بعد از ساليان و گاه صدها سال تازه به آن پى مى بريم. اخيراً با مسؤولين دادگسترى پيرامون مسائلى گفتگو داشتيم كه از جمله آنها شوراهاى حلّ اختلاف بود. اين شوراها چندين سالى است فعاليّت خويش را آغاز كرده، و ثمرات خوبى نيز داشته است، تا آنجا كه 50% پرونده هاى دادگسترى پس از شروع به كار اين شوراها كاسته شده، و اختلافات مردم كه گاه ماهها و سالها براى حل آن بايد انتظار مى كشيدند توسّط اين شوراها در ظرف مدّت بسيار كوتاهى حل و فصل مى شود. اين شورى كه تازه به فكر آن افتاده ايم، يك دستور دينى است كه قرآن مجيد تحت عنوان حكميّت (2) 1400 سال قبل به آن اشاره كرده است. آرى ما همه چيز داريم و از آن غافليم.

برنامه اسلام براى توزيع عادلانه ثروت

اسلام براى توزيع عادلانه ثروت نيز برنامه دارد. توضيح اين كه در اسلام سه نوع مالكيّت وجود دارد:


1- بحارالانوار، ج 70، ص 96، ح 3.
2- سوره نساء، آيه 35.

ص: 172

1- مالكيّت خصوصى؛ هر انسانى مى تواند تلاش و فعاليّت كند و مالك نتيجه زحماتش شود؛ البتّه مالكيّت شخصى، حدّ و حدود و ضوابطى دارد.

2- مالكيّت عمومى؛ اموالى است كه مالك خاصّى ندارد، بلكه عموم مردم مالك آن هستند؛ مانند اراضى خراجيّه كه در فقه ما بطور مفصّل مطرح است.

3- مالكيّت حكومت اسلامى؛ كه بخشى از آن انفال است كه شرح آن گذشت.

حكومت اسلامى از املاك خود در مواقع لزوم بصورت عادلانه به افراد مى دهد تا اگر مشكلى در جايى به وجود آمد حل گردد. اگر برنامه مالكيّت هاى سه گانه به طور دقيق رعايت و عملى شود، معضل توزيع ناعادلانه ثروت حلّ مى گردد.

توصيه اى به مسؤولين

مسؤولين محترم در واگذارى منابع و امكانات، مخصوصاً به قشر جوان، سخت گيرى نكنند. در كشور ما زمين موات بسيار است، و در زير قسمت عمده زمين هاى موات سفره آب وجود دارد، كه مى توان با حفر چاه عميق از آب آن استفاده كرد. اين زمين ها را با شرايطى به جوانان واگذار نموده، تا روى آن كار كنند.

اگر تمام زمينهاى موات ما آباد شود، قادر خواهيم بود كه گندم نيمى از مردم جهان را تأمين كنيم!

از سوى ديگر دانشگاهها جوانان را فقط براى پشت ميز نشستن تربيت نكنند، بلكه براى فعّاليّت در مزارع، كارخانه ها، دامداريها و ديگر كارهاى توليدى تربيت و آماده سازند، تا باز هم مردم ما حماسه بيافرينند. مگر كشور ما نبود كه تا چند سال قبل گندم وارد مى كرد، ولى با طرح و برنامه و زحمت و تلاش اكنون نه تنها نياز داخلى خود را تأمين مى كند، بلكه جزء صادركنندگان گندم محسوب مى شود. آرى همان ملّت، همان آب، همان خاك، امّا مديريّتى كارآمد، باعث جهش بزرگى شد، و

ص: 173

باز هم خلق اين جهش ها ممكن است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«مَنْ وَجَدَ ماءاً وَتُراباً ثُمَّ افْتَقرَ فَابْعَدَهُ اللَّهُ

؛ ملّتى كه آب و خاك دارد و فقير شود از رحمت الهى به دور است».(1)

آرى، با وجود امكانات وسيع آب و خاك در كشور، اگر محتاج و نيازمند ديگران شويم از رحمت الهى به دور خواهيم ماند. راستى اگر در زمان واردات گندم با كشورهاى وارد كننده درگير مى شديم و آنها واردات گندم را قطع مى كردند چه حادثه اى براى مردم ما رخ مى داد؟

ضرورت توجّه به توزيع عادلانه ثروت

هر ساله ميليونها انسان از گرسنگى جان مى دهند، و ميليونها كودك بر اثر سوء تغذيه مى ميرند، در حالى كه در گوشه ديگر دنيا زباله دانهايشان مملوّ از موادّ غذايى است، آن هم به قدرى كه مى توان با آن گروه زيادى را از چنگال مرگ نجات داد! در يك سوى دنيا براى سگها و گربه ها و ديگر حيوانات مورد علاقه شان بيمارستانها و كلينك هاى تخصّصى عريض و طويلى ساخته اند، و هر روز مبالغ گزافى صرف نگهدارى آن مى كنند. و در سوى ديگر دنيا، حدّاقلِ امكانات درمانى براى معالجه بيمارهاى بدحال وجود ندارد!

در يك طرف دنيا انواع نوشابه هاى رنگارنگ وجود دارد كه مصرف كننده براى انتخاب يكى از آنها متحيّر و سرگردان مى شود، و در سوى ديگر عدّه اى از مردم، آب آشاميدنى (حتّى به صورت غير بهداشتى) ندارند! در يك سوى دنيا خانه هاى مجلّل و زيبا، با تمامى امكانات و حتّى به صورت هوشمند وجود دارد كه اگر


1- بحارالانوار، ج 100، ص 65.

ص: 174

صاحبش به كشور ديگر هم سفر كند و دزدى به خانه بزند سيستم به طور اتوماتيك هم به پليس گزارش مى دهد و هم صاحب خانه را مطّلع و آگاه مى سازد، و حتّى دوربينهاى مداربسته عكس و فيلم سارقان را هم مى گيرد و خلاصه هر حادثه اى در آن رخ دهد ثبت و ضبط مى شود. و در سوى ديگر دنيا بعضى از مردم يك خانه حلبى هم براى حفاظت از سرما و گرما ندارند تا به آن پناه ببرند!

توزيع ناعادلانه ثروت در جهان بيداد مى كند، كه به چند نمونه آن در بالا اشاره شد. كشورهاى بزرگ هر چند براى از بين بردن اين معضل بزرگ اجتماعى شعارهاى فريبنده اى سر مى دهند، امّا عملًا گامى برنداشته اند. لذا روز به روز فاصله اين درّه عميق بين ثروتمندان و فقيران بيشتر مى شود. و با توجّه به خطرات مهمّى كه اين كار در سطح جهان و براى همه مردم دنيا دارد، بايد به دنبال راه چاره اى بود.

راه حلّ اسلام

اشاره

همان طور كه گفته شد، نمى توان نسخه اين بيمارى خطرناك كه جسم و جان بشريّت را آزار مى دهد، در دنياى مادّى جستجو كرد، چون تفكّر مادّى اجازه توزيع عادلانه ثروت را نمى دهد. امّا اسلام داروى اين درد جانكاه را همچون ساير آلام بشر ارائه كرده است و آن اين كه: مسائل اقتصادى بايد با اصول اخلاقى آميخته شود، و اقتصاد منهاى اخلاق ممنوع گردد.

آرى اگر اخلاق در لايه هاى مختلف اقتصاد حاكم شود، يعنى توليد كالا توزيع كالا و مصرف كالا همه آميخته با اصول اخلاقى گردد، بى شك روز به روز فاصله زياد بين فقير و غنى كم مى شود، و به طور طبيعى ثروت به طور عادلانه در ميان همه مردم توزيع مى گردد. به نمونه هايى از دستورات اسلام در اين زمينه توجّه فرماييد:

ص: 175

1- تأكيد بر روزى حلال

حضرت رسول صلى الله عليه و آله طبق روايت معروفى فرمودند:

«الْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً وَافْضَلُها جُزْءاً طَلَبُ الْحَلالِ

؛ عبادت و بندگى خدا هفتاد نوع است، برترين آن به دنبال رزق و روزى حلال رفتن است».(1)

آيا دنياى امروز به دنبال روزى حلال است؟ هرگز.

اسلام مى گويد: هر وسيله اى كه براى جامعه بشرى زيانبخش است، توليد و پخش و نگهدارى و توزيع و خريد و فروش و مصرف و هر گونه فعّاليّت پيرامون آن حرام است. امّا امروزه، مهم ترين و پردرآمدترين تجارتهاى دنياى مادّى، تجارت سلاحهاى مرگبار است كه اسلام توليد و خريد و فروش و نگهدارى آن را تحريم كرده است. اگر دنياى امروز مطابق احكام اسلام، تجارتِ چنين سلاحهايى را ممنوع كند، جلوى بخش مهمّى از انباشت نامشروع ثروت گرفته مى شود.

دومين تجارت پرسود دنياى مادّى، تجارت موادّ مخدّر است، كه متأسّفانه بسيارى از سياستمداران عصر ما آلوده آن هستند. خيال نكنيد كه به راحتى مقدار قابل ملاحظه اى از موادّ مخدّر در ظرف مدّت كوتاهى از كشور توليد كننده، به كشورهاى مصرف كننده حمل و در بين معتادان توزيع گرديده، و اين كار تنها توسّط قاچاقچيان صورت مى پذيرد. بلكه چراغ سبز سياستمداران پرنفوذ كشورهاى مختلف كار را بر قاچاقچيان آسان كرده، و البتّه قاچاقچيان درصدى از سود خود را به آنها مى پردازند. تا شرمنده الطاف آنها نباشند!!

اسلام هر نوع فعّاليّت پيرامون موادّ مخدّر را تحريم كرده است.(2) اگر دنياى امروز


1- سفينة البحار، ج 2، ص 318.
2- توجّه شما خوانندگان محترم را به يك نمونه از استفتائاتى كه در اين زمينه از محضر مرجع عاليقدرحضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى( مدّظلّه) شده، جلب مى كنم: سؤال: نظر حضرتعالى در مورد مصرف موادّ مخدّر و مقدّمات آن، از قبيل كشت، توليد، نگهدارى، مخفى كردن، حمل و نقل، توزيع و خريد و فروش آن چيست؟ جواب: بدون شك استعمال موادّ مخدّر يكى از گناهان كبيره است، كه ادلّه مختلف شرعيّه بر حرمت قطعى آن دلالت دارد. و بر همه مسلمانان واجب است كه از اين موادّ پليد پرهيز و اجتناب كنند و فرزندان و بستگان و آشنايان خود را شديداً از آن برحذر دارند و هر كس هر گونه كمكى به كشت، تهيّه، حمل و نقل و پخش اين مواد كند مشمول مجازات الهى خواهد بود و هر گونه درآمدى از آن حاصل شود حرام و نامشروع است. همه مسلمين بايد بدانند يكى از نقشه هاى خطرناك دشمنان براى نابود كردن ايمان و توان جوانان، توسعه همين موادّ مخدّر مى باشد؛ بنابراين بر حكومت هاى اسلامى و عموم مردم فرداً فرد واجب است كه با آن مبارزه كنند و ان شاء اللّه روزى بيايد كه موادّ مخدّر از سرزمين كشورهاى اسلامى ريشه كن گردد.( استفتائات جديد، ج 2، سؤال 748)

ص: 176

به اين حكم عمل مى كرد نه خبرى از اين همه معتاد در گوشه و كنار جهان بود، و نه درمانگاه ها و بيمارستانهاى مختلف درگير درمان آنها بودند، و نه روز به روز ثروت ثروتمندان دنيا افزون تر مى شد. آرى از ديدگاه اسلام چيزى كه نتيجه اش حرام باشد تمام مقدّماتش حرام است. و ثروتهاى متراكم نزد عدّه اى خاص از ثروتمندان دنيا، محصول همين كارهاى حرام است، كه اگر با آن مبارزه شود بى شك فاصله فقير و غنى كاسته مى شود.

2- تحريم ايجاد بازار سياه

عدّه اى خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند، عرض كردند: يابن رسول اللَّه! به منظور تجارت و فروش كالاهايمان كاروانى تشكيل داده و به همراه دوستان تاجر به سمت كشور مصر حركت كرديم. قبل از ورود به مصر از مسافرانى كه قصد خروج از آن كشور را داشتند در مورد موقعيّت اقتصادى كالاهايى كه براى فروش آورده بوديم تحقيق كرديم. متوجّه شديم كه بازار آنجا سخت نيازمند كالاهاى ماست. بدين

ص: 177

جهت تمام تجّار كاروان تفاهم كردند كه كالاها را به قيمت بالا فروخته، و به كمتر از فلان مقدار سود رضايت ندهيم، و به همين شكل عمل كرديم و سود سرشارى نصيب ما شد. كار ما چه حكمى دارد؟

حضرت فرمود: مرتكب كار حرامى شده ايد،(1) مسلمان نبايد بازار سياه درست كند. هنگامى كه مردم نيازمند كالاى تو هستند نبايد آن را به چندين برابر قيمت بفروشى! متأسّفانه برخى از كشورهاى اروپايى مقدار قابل ملاحظه اى از موادّ غذايى خود را به دريا مى ريزند تا قيمتهايشان نشكند!

اسلام با تحريم اين گونه فعّاليّتها، از انباشته شدن ثروتهاى نامشروع حاصل از بازار سياه جلوگيرى مى كند.

3- تحريم رباخوارى

ربا مهمترين منبع درآمد بانكهاى دنياى مادّى است. رباخوار سود خالص مى گيرد و با ضرر و زيان وام گيرنده كارى ندارد. وام گيرنده تحت هر شرايطى وام دريافتى و سود آن را بايد بازگرداند، حتّى اگر ضرر كرده باشد.

بلكه گاه سود دو برابر و چند برابر و جريمه تأخير هم به آن اضافه مى شود. و اگر قادر بر پرداخت نباشد وثيقه اش را مى فروشند و مطالباتشان را وصول مى كنند.

بدين جهت سرمايه رباخوار روز به روز زيادتر، و ثروت در نزد امثال او افزونتر، و وام گيرندگان روز به روز فقيرتر و بيچاره تر گرديده، و گاه به خاك سياه مى نشينند.

اسلام اين فعّاليّت نامشروع را تحريم كرده است، چون رباخوار هيچ كار مثبتى انجام نمى دهد، و تحت هر شرايطى فقط به فكر افزايش دارايى و سرمايه خويش است. او حاضر است خون مردم را در شيشه كرده، همچون زالو آن را بمكد، امّا


1- بحارالانوار، ج 47، ص 59، ح 111.

ص: 178

ريالى از سودش را از دست ندهد. بانك جهانى با همين وامهاى ربوى، كه گاه براى يك دلار ده دلار پس مى گيرد، ملّتهاى مستضعف را بيچاره كرده است.

اسلام با تحريم رباخوارى جلوى يكى از عوامل مهمّ توزيع ناعادلانه ثروت را گرفته است. اگر مسلمانان، و حتّى غير مسلمانان، به روايات شديد اللحنى كه در اين زمينه وارد شده، و مفاسد گوناگون و متعدّد اين كار بسيار زشت را تبيين كرده،(1) كه دامنگير فرد و جامعه مى شود، و گاه به عصيانهاى اجتماعى منتهى مى گردد، تا آنجا كه در حكم محاربه و اعلان جنگ با خداوند بيان شده، توجّه كنند هرگز خويش را آلوده اين گناه بزرگ نخواهد كرد.

4- تحريم رشوه خوارى

رشوه خوارى در قالبهاى مختلف، نظير پورسانت، هديه، زيرميزى، پول چاى و مانند آن در معاملات مهم رواج دارد. محموله هاى بزرگ كشتى هاى نفتى، صنعتى، سلاح و مانند آن به سهولت به سامان نمى رسد، بلكه تا رشوه گيرها و دلالان رشوه نگيرند اجازه نقل و انتقال داده نمى شود، و اين كار بسيار زشت يكى ديگر از عوامل تجميع ثروت و فاصله طبقاتى است.

اسلام رشوه گير و رشوه دهنده را در آتش دوزخ مى داند

«الرّاشى وَالْمُرْتَشى فِى النَّارِ

».(2)

5- غش و تقلّب در معامله

در دنياى امروز بسيارند كارخانه هايى كه اجناس توليدى خود را با مارك


1- شرح اين مطلب را در كتاب ما« ربا و بانكدارى اسلامى» مطالعه فرماييد.
2- ميزان الحكمه، ج 4، ص 1467، باب 1511، ح 7267.

ص: 179

كشورهاى ديگر به فروش مى رسانند. اين كار غش و تقلّب در معامله محسوب مى شود، و لذا اسلام آن را تحريم كرده است.

«انَّ الْغِشَّ لايَحِلُ

».(1)

6- ماهواره ها و سايت هاى فاسد

امروزه به وسيله ماهواره ها و سايت هاى فاسد و مفسد و اخيراً تلفن هاى همراه، فساد فراگير شده، و به تعبير آن روايت ظلم و جور دنيا را فرا گرفته است.

«كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً

».(2)

آمارى كه اخيراً برخى از مسؤولين مطّلع منتشر كرده اند حاكى از آن است كه هفده هزار كانال تلويزيونى به وسيله ماهواره ها در اختيار خانواده هاى ايرانى قرار مى گيرد، كه از اين رقم تعداد انگشت شمارى اختصاص به مسائلى علمى و خبرى داشته، و بقيّه عموماً حاوى برنامه هاى فاسدى است كه توصيف آن شرم آور است، تا چه رسد به پخش و تماشاى آن! برنامه هاى زشتى كه منتهى به متلاشى ساختن خانواده ها، تعليم دزدى، سرقت، فحشا، خودفروشى، هم جنس بازى و مانند آن شده، و فساد را به بينندگان خويش منتقل مى سازد.

اين ماهواره ها و سايت هاى فاسد، براى درآمد بيشتر دنيا را به فساد كشيده اند.

عجيب اين كه وقتى فتوا به تحريم اين گونه ابزار فسادانگيز و مولّد گناه داده مى شود، بعضى انسان هاى ناآگاه آن را خلاف آزادى مى شمارند. آيا وسيله اى كه ناموس مردم و جوانان آنان را فاسد مى كند، چيز مناسبى است؟

آيا مردم آزادى را كه ثمره آن فساد و انحراف جوانانشان باشد، مى پذيرند؟ اى كسانى كه آشكارا يا مخفيانه آنتن ماهواره را بر پشت بامتان نصب كرده ايد! هنگامى


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 2992، باب 3062، ح 14949.
2- ميزان الحكمه، ج 1، ص 247، باب 252، ح 1244.

ص: 180

كه به خواب مى رويد و دختر و پسر شما نيمه هاى شب پاى برنامه هاى آلوده آن مى نشينند و شهوتشان تحريك مى شود اگر متعرّض همديگر شوند، اين رسوايى را به كجا خواهيد برد؟! نمونه هايى از اين گونه ارتباطات زشت را در نامه هاى استفتا براى ما نوشته بودند كه حتّى برادر و خواهر، و بلكه پدر و دختر صاحب فرزندى نامشروع شده بودند!! لذا به پدران و مادران توصيه مى شود كه با دست خود ابزار و وسايل بدبختى و آبروريزى خويش را فراهم نسازند، بلكه بيش از پيش مواظب فرزندان خود باشند، كه آنها امانت هاى الهى هستند.

7- ثروت اندوزى ممنوع

خداوند متعال در آيه 34 سوره توبه در مورد ثروت اندوزان چنين مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»؛ و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده!».

روز قيامت درهم و دينارها در آتش جهنم گداخته شده، و بر پيشانى و پشت و پهلوى ثروت اندوزان نهاده مى شود.

سؤال: منظور از ثروت اندوزى چيست؟

جواب: مفسّران در اين زمينه احتمالات متعدّدى داده اند،(1) كه به دو نمونه آن اشاره مى كنيم:

1- منظور نپرداختن زكات و ساير وجوه شرعيّه است؛ بنابراين كسى كه زكات و ساير وجوهات شرعيّه اش را مى پردازد هر چقدر پول جمع كند ثروت اندوزى نكرده است.


1- تفسير نمونه، ج 7، ص 394.

ص: 181

2- پرداخت زكات و ديگر وجوهات واجب كفايت نمى كند، زيرا اگر جامعه فقير و نيازمند شد و زكات و ديگر وجوهات شرعيّه جوابگوى نيازهاى جامعه نباشد، حكومت اسلامى مى تواند حدّ معيّنى براى ثروت افراد تعيين كند، كه اضافه بر آن ثروت اندوزى است و بايد تعديل گردد. اگر ثروت خود را در جهت توليد، تأسيس مراكز خيريّه، توانبخشى، و مانند آن به كار گيرد اشكالى ندارد، ولى نبايد آن را از چرخه اقتصاد خارج، و صرفاً ذخيره كند.(1)

8- سود عادلانه

امام صادق عليه السلام به غلامش فرمود: مخارج و هزينه هاى ما زياد شده است، اين كيسه پول حاوى 1000 دينار را بگير و با آن معامله اى كن تا سود آن را صرف مخارج و هزينه ها كنيم. غلام پول را گرفت و مال التجاره اى تهيّه نمود، و همراه كاروانى به مصر رفت و با سود كلانى بازگشت. دو كيسه 1000 دينارى تقديم امام نمود، و عرض كرد: هزار دينار اصل سرمايه، و هزار دينار ديگر سود آن است. امام با تعجّب و عصبانيّت فرمود: از مردم 100% سود گرفته اى! سپس اصل سرمايه را برداشت، و سود را بازگرداند.(2)

آرى، اسلام سفارش مى كند كه سود هم بايد عادلانه باشد. در حالى كه در جهان كنونى گاه كالايى براى مادّى پرستان يكصد دلار تمام مى شود، ولى آن را به ده برابر و گاه پنجاه برابر قيمت مى فروشند، و اين سود ناعادلانه يكى ديگر از عوامل فاصله طبقاتى است.

نتيجه اين كه اسلام با آميختن اخلاق و اقتصاد، و طرح بايدها و نبايدهاى


1- مجمع البيان، ج 5، ص 47.
2- ميزان الحكمه، ج 2، ص 902، باب 937، ح 4293.

ص: 182

اخلاقى در حوزه اقتصاد، عملًا چشمه هاى توليد ثروت هاى نامشروع، كه باعث توزيع ناعادلانه ثروت مى گردد را مسدود نموده، تا ثروت به طور عادلانه در بين تمام اقشار جامعه توزيع گردد.

***

ص: 183

9: ماهيّت روح

اشاره

يكى ديگر از سؤالات قرآنى، كه در آيه شريفه 85 سوره اسراء آمده، پيرامون روح است. به اين آيه توجّه فرماييد:

«وَيَسْئَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَمَا أُوتِيتُمْ مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا»؛ و از تو درباره «روح» سؤال مى كنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است، و از علم و دانش، جز اندكى به شما داده نشده است».

شأن نزول

جمعى از مشركان مكّه به سراغ يهوديان مدينه رفته، و خطاب به آنها گفتند:

ما واقعاً به شك افتاده ايم كه آيا اين مرد، محمّد امين، پيامبر خداست يا دروغ مى گويد؟ عالمان يهود گفتند: در مورد سه مسأله از او سؤال كنيد، اگر به دو مسأله پاسخ كافى و مفصّل داد و پاسخ سوّمى را به اجمال برگزار كرد، او پيامبر خداست.

و اگر به هر سه سؤال جواب كافى و مفصّل داد، و يا از پاسخ هر سؤال عاجز شد، پيامبر خدا نيست. و آن سه مسأله به شرح زير است:

ص: 184

الف) جوانانى كه بر اثر خداپرستى از ميان قوم و قبيله و شهر خود فرار كرده، و به غارى در دامنه كوهى پناه بردند چه كسانى بودند؟

ب) مردى كه شرق و غرب عالم را زير پا نهاد كه بود؟

ج) حقيقت و ماهيّت روح چيست؟

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مورد اصحاب كهف و ذوالقرنين به طور مفصّل جواب داد (همان گونه كه در سوره كهف آمده است) و پاسخ سؤال سوّم را اجمالى و به طور سربسته بيان كرد.(1)

واژه روح در قرآن

كلمه روح در قرآن مجيد در معانى مختلفى به كار رفته، كه به آن اشاره مى شود:

1- «قرآن» آيه شريفه 52 سوره شورى، گواه بر اين ادّعاست:

«وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا»؛ همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم) بر تو نيز حقايقى را به فرمان خود وحى كرديم».

2- «فرشته اى بزرگ كه در شب قدر نازل مى شود» آيه شريفه 4 سوره قدر به اين مطلب اشاره دارد. توجّه فرماييد:

«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»؛ فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى شوند».

3- «امدادهاى الهى» از ديگر معانى روح در قرآن است. در برخى از آيات قرآن مجيد از كمك هاى معنوى، باطنى، نورانى، تعبير به روح شده است، كه از جمله مى توان به آيه شريفه 87 سوره بقره اشاره كرد:


1- تفسير نمونه، ج 12، ص 352.

ص: 185

«وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»؛ و به عيسى بن مريم دلايل روشن داديم، و او را با روح القدس تأييد كرديم» و اين همان روح مقدّسى است كه همراه همه انبيا و ائمه عليهم السلام بوده و هست، و گاه به سراغ نيكان و پاكان هم مى آيد.

4- «روح در برابر جسم» مثل اين كه مى گوييم: انسان تركيبى است از روح و جسم. خداوند متعال در آيه شريفه 29 سوره حجر در مورد خلقت حضرت آدم عليه السلام مى فرمايد:

«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»؛(1) هنگامى كه آن را نظام بخشيدم، و در او از روح خود (/ روحى شايسته و بزرگ دميدم، همگى براى او سجده كنيد».

و ظاهراً منظور از روح در آيه مورد بحث (85 سوره اسراء) معناى چهارم (روح انسان) است.

ديدگاه خداپرستان و مادّى ها در مورد روح

در مورد روح انسانى خطّ فاصلى ميان خداپرستان و مادّى ها وجود دارد.

خداپرستان معتقدند كه انسان تركيب دوگانه اى دارد (جسم و روح) و پس از مرگ روح از جسم جدا شده، و زنده مى ماند و در قيامت به جسم باز مى گردد و روح به آن پيوند مى خورد و معاد جسمانى و روحانى تحقّق مى يابد.

امّا مادّى ها، كه منكر اين تفكّر شده، معتقدند: انسان داراى تركيب دوگانه نيست، و به جز جسم چيز ديگرى ندارد، و فكر و انديشه و تدبير و هوش و ذكاوت و مانند آن، از خواصّ شيميايى و فيزيكى مادّه مغزى اوست، كه مانعى ندارد اسم


1- اين آيه شريفه، در سوره ص، آيه 72 نيز تكرار شده است.

ص: 186

آن را روح بگذاريد، ولى با مرگ انسان اين روح هم از بين مى رود و دوباره زنده نمى شود.

آنها مغز انسان و تراوشات و خواصّ آن را به چشمه هاى بزاقى موجود در دهان تشبيه مى كنند كه هم خاصيّت شيميايى دارد و هم فيزيكى.

توضيح اين كه: چشمه هاى نامرئى در زير زبان و اطراف دهان وجود دارد كه شبانه روز در حال فعّاليّت است، و دو كار مهم انجام مى دهد:

1- كار فيزيكى؛ بزاقهايى كه از اين چشمه ها تراوش مى كند غذا را در دهان انسان نرم و ملايم و آماده فرو بردن مى كند. اگر اين چشمه ها نبود انسان براى خوردن غذاهاى غير مايع، مانند برنج با مشكل مواجه مى شد، و خوردن غير سوپ و آش و آبگوشت و مانند آن برايش سخت بود.

از عجايب اين بزاقها اين كه هر چه غذا سفت تر و سخت تر باشد آب بيشترى تراوش مى كند. گاه غذاى ترشى مى خوريم كه اسيد آن براى معده ضرر دارد، در اين زمان چشمه ها بزاق بيشترى تراوش مى كنند تا اسيد غذاى ترش را رقيق و ملايم و قابل استفاده كند.

عجيب تر اين كه اگر انسان به فكر ترشى هم بيفتد چشمه به جوشش مى افتد.

علاوه بر اين كه زبان را نرم مى كند و به سخن گفتن انسان كمك شايانى مى كند، به گونه اى كه اگر بزاقها نبود انسان پس از مدّت كوتاهى از سخن گفتن عاجز مى شد.

2- خاصيّت شيميايى؛ موادّى در بزاق دهان است كه وقتى روى غذا مى ريزد و با آن مخلوط مى گردد مرحله اوّل هضم غذا انجام مى گيرد. دانشمندان معتقدند كه هضم اوّل غذا در دهان و هضم دوّم در معده است. و شايد به همين جهت يكى از مستحبّات غذا خوردن، طبق آنچه در رساله توضيح المسائل مراجع معظّم تقليد آمده، آن است كه «با عجله غذا نخورد، و غذا خوردن را طول دهد، و آن را خوب

ص: 187

بجود». بنابراين، آنها كه با عجله غذا مى خورند هضم اوّل در دهانشان صورت نگرفته، و كار معده سنگين مى شود.

اين چشمه هاى فعّال، كه در تمام عمر انسان مشغول جوششند، نشانه عظمت و بزرگى خداست كه اگر نباشد انسان بدون آنها قادر به ادامه زندگى نخواهد بود.

خلاصه اين كه مادّى ها روح را تشبيه به بزاقهاى دهان، و آثار فيزيكى و شيميايى آن كرده، و هر دو را مادّى مى دانند؛ نه چيزى ماوراى عالم حسّ و مادّه.

ديدگاه خداپرستان به بيان روشن تر

انسان تركيبى از دو حقيقت است: يكى كم ارزش، و ديگرى بسيار پرارزش. بعد جسمانى انسان بسيار كم ارزش است. خداوند در مورد اين بُعد مى فرمايد:

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ»؛ ما انسان را از گل خشكيده اى (همچون سفال) كه از گل بدبوى (تيره رنگى) گرفته شده، آفريديم».(1)

طبق اين آيه شريفه خاكى كه انسان از آن خلق شد يك خاك معمولى نبود، بلكه خاكِ لجنِ بدبويى بود. و اين حدّاكثر قدرت نمايى پروردگار است كه از خاكى بدبو و متعفّن، موجودى شريف، كه اشرف موجودات عالم است را آفريد. ضمناً دانشمندان علوم تجربى معتقدند كه اوّلين آثار حيات از لجن هايى بوده كه از كف درياها برخواسته است.

امّا عنصر دوم انسان، روحى است كه از شدّت شرف و عظمت، خداوند آن را روح خود خوانده، در حالى كه مى دانيم خداوند روح و جسمى ندارد. همان گونه كه كعبه را از شدّت شرافت و عظمت، بيت اللّه ناميد، در حالى كه او جسم نيست تا نيازى به خانه داشته باشد. اين مطلب در مورد شهر الله هم صادق است.


1- سوره حجر، آيه 26. مضمون اين آيه، در آيه 33 و 28 نيز آمده است.

ص: 188

خلاصه اين كه انسان تركيبى است از جسم و روح، و از آن جا كه شيطان شيطنت داشت و آلوده به كبر و حسد و غرور بود، جنبه روحانى انسان را نديد و به جنبه مادّى انسان «مِنْ حَمَاءٍ مَسْنُون» نگاه كردوگفت: بر موجودى كه از گل بدبوى متعفّنى آفريده شده سجده نمى كنم! آرى، خودخواهى، حسادت، غرور و كبر، مانع ديدن تمام حقيقت مى شود، و صاحبش را به بى راهه برده، و در نهايت بدبخت مى كند.

دلايل وجود روح

اشاره

دلايل فراوانى براى اثبات وجود روح وجود دارد كه در جلد پنجم پيام قرآن به آن پرداخته ايم. در اينجا به طور اختصار به سه نمونه آن مى پردازيم:

1- دليل عقلى

همه ما خاطراتى از دوران كودكى، نوجوانى، جوانى، زمان تحصيلات، خدمت سربازى، هنگام انقلاب، هشت سال دفاع مقدّس و مانند آن داريم. كه اين خاطرات سالهاى سال در ذهن ماست، و هيچ تغييرى نكرده است. در حالى كه مادّه مغزى دائماً در حال تغيير است و هر چند سال يكبار همه اش عوض مى شود. خاطرات ثابت در اين مادّه متغيّر چگونه باقى مانده است؟ پرونده خاطرات ما در كجاى مغز است؟ محلّ اين همه عكس و تصوير از گذشته دور و نزديك كجاست؟ اگر مادّه مغزى را زير دقيق ترين و پيشرفته ترين ميكروسكوپها قرار دهيم خبرى از عكسها و تصويرهاى مذكور در آن نيست. پس جايگاه خاطرات و عكسها و تصويرها ماوراى مغز و بدن انسان است كه روح ناميده مى شود در كجاست؟ آرى تمام پرونده ها و خاطرات در آن جا بايگانى شده است. و اگر روح را انكار كنيم پاسخى براى سؤالات فوق نخواهيم داشت.

ص: 189

به تعبير ديگر، فرض كنيم در كنار دريايى نشسته ايم كه آب آن موج مى زند. و هر چه تلاش مى كنيم انتهاى آب دريا ديده نمى شود، و جز آب نمى بينيم. در كنار دريا كوههاى باعظمت آسمانخراشى را مشاهده مى كنيم كه سر به فلك كشيده، و بر روى كوه ها و اطراف آن جنگلهاى وسيع و درختان فراوانى را مى بينيم و از ديدن اين همه مناظر زيباى طبيعت لذّت مى بريم. سپس براى لحظه اى چشمان خود را روى هم مى گذاريم، چه اتّفاقى مى افتد؟ تصوير تمام صحنه هايى كه از دريا و كوه ها و جنگل و درختان مشاهده كرده بوديم در همان مقياس نه كوچكتر، در ذهن ما وجود دارد. اين تصاوير و نقشه ها در كجاى سلولهاى خاكسترى مغز ماست؟

مادّى ها معتقدند اينها آثار فيزيكى و شيميايى مغز ماست؛ ولى آيا مى توان قبول كرد تصاوير به آن بزرگى در سلولهاى مادّى مغز ما كه بسيار كوچك است بايگانى شده باشد بى آن كه ذرّه اى كوچك شود؟ بنابراين بايد بپذيريم كه ماوراى جسم ما، روح باعظمتى وجود دارد كه تمام اين تصاوير را در مقياس واقعى آن در خود جاى داده است.

دانشمندان معتقدند سلولهاى بدن ما به تدريج در حال عوض شدن است، به گونه اى كه هر هفت سال يك بار تمام سلولها نو و جديد مى شد. يعنى يك شخص هفتاد ساله، ده بار سلولهاى بدنش تعويض و نو گرديده، امّا شخصيّت او تغيير نكرده است. آيا وحدت شخصيّت حاصل جسمى است كه مدام در حال تغيير است، يا مربوط به روحى است كه حلقه اتّصال اين بدنهاست؟ بنابراين شكّى وجود ندارد كه انسان علاوه بر جسم روحى دارد.

2- آيات قرآن

بعضى خيال مى كنند قرآن مجيد كمتر در مورد روح سخن گفته، در حالى كه آيات زيادى از قرآن در مورد روح بحث كرده، كه به چهارگروه آن اشاره مى كنيم:

ص: 190

الف) آيات مربوط به شهدا:

آياتى از قرآن مجيد در مورد زندگى شهدا در عالم برزخ سخن مى گويد. از جمله، آيه شريفه 169 سوره آل عمران، كه مى فرمايد:

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛ (اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند! بلكه زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».

آيا شهدا حيات جسمانى دارند؟ پاسخ اين سؤال روشن است، آن عزيزانى كه بدنهايشان قطعه قطعه شده، و گاه از آنها جز چند قطعه استخوان چيزى به جاى نمانده، داراى حيات جسمانى نيستند، بنابراين منظور از حيات شهدا حيات روح آنهاست. و روزى كه در نزد پروردگار مى خورند هم مربوط به روح شهداست.

بنابراين، طبق آيه شريفه فوق روح وجود دارد.

ب) آيات عذاب فرعون و فرعونيان:

آيه شريفه 46 سوره مؤمن (غافر) در مورد عذاب فرعون و پيروانش مى گويد:

«النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»؛ (عذاب آنها) آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند؛ و روزى كه قيامت برپا شود (مى فرمايد:) «فرعونيان را در سخت ترين عذابها وارد كنيد».

عذاب مذكور در آيه فوق مربوط به عالم برزخ است، چون در انتهاى آيه سخن از عذاب آنها در قيامت نيز مى گويد. ولى آيا جسمشان عذاب مى شود يا روح آنها؟ بى شك روح آنان عذاب مى شود؛ زيرا جسم آنها در مدّت كوتاهى پس از مرگ نابود مى شود. بنابراين روح وجود دارد؛ روح شهدا در عالم برزخ متنعّم، و روح كفّار و ظالمان در عذاب است.

ص: 191

ج) آيات قبض روح:

آيات متعدّدى در مورد قبض روح انسانها سخن مى گويد، از جمله آيه شريفه 11 سوره سجده است؛ توجّه فرماييد:

«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»؛ بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گيرد؛ سپس شما را به سوى پروردگارتان باز گردانده مى شويد».

فرشتگان مرگ چه چيز را قبض مى كنند؟ آنچه را فرشتگان مى گيرند جسم مردگان نيست، بلكه روح آنهاست، كه توسّط آنها قبض مى شود.

د) آيات مربوط به خواب:

به آيه 42 سوره زمر كه يكى از آيات مربوط به خواب است توجّه فرماييد:

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند، و روح كسانى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده، نگه مى دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمدى معيّن؛ در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه مى انديشند».

به هنگام مرگ روح به طور كامل، و به هنگام خواب به طور ناقص از بدن جدا مى شود. بنابراين، خواب دليل ديگرى بر وجود روح است. نتيجه اين كه آيات فراوانى از قرآن مجيد دلالت بر وجود روح دارد.

3- ارتباط با ارواح در سخنان امام على عليه السلام

مطابق روايتى كه در نهج البلاغه آمده، هنگامى كه حضرت على عليه السلام از جنگ

ص: 192

صفّين باز گشت پشت دروازه كوفه،(1) در كنار قبرستان شهر، توقّف كرد. حضرت مى خواهد به اصحاب و يارانش كه از جنگ پرفراز و نشيب صفّين بازگشته اند درس بدهد، لذا خطاب به خفته گان در خاك و كوچ كردگان به آن دنيا فرمود:

«يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ، وَ الْمَحَالِ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ؛ يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ

؛ اى ساكنان خانه هاى وحشتناك؛ و مكان هاى خالى و قبرهاى تاريك! اى خاك نشينان! اى غريبان! اى تنهايان! اى وحشت زدگان! شما در اين راه بر ما پيش قدم شديد، و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد».

حضرت پس از بيان وضعيّت مردگان در خانه قبر، و حتميّت و قطعيّت مرگ، خطاب به اموات كرده، و حوادث پس از مرگ آنها را در سه جمله بيان مى كند:

«أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ، وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ، وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ.

هذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا

؛ امّا خانه هايتان را ديگران ساكن شدند، و (امّا) همسرانتان (آنها كه جوان بودند) با افراد ديگر ازدواج كردند (و شما را فراموش نمودند) و (امّا) اموالتان (كه براى تحصيل آن زحمات فراوانى متحمّل شديد و بعضاً رعايت حلال و حرام را ننموديد) تقسيم شد. اين خبرى است كه در نزد ماست».

حضرت پس از بيان خبرهاى دنيا براى اموات، خطاب به آنان فرمود:

«فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟ ثم التفت إِلى أَصحابه فقال: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ «خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى

؛ نزد شما چه خبرى است؟ سپس رو به اصحابش كرده، فرمود: هرگاه به آنها اجازه سخن داده شود به شما خبر مى دهند كه: بهترين


1- در زمانهاى گذشته اطراف شهرها ديوار بزرگى كشيده مى شد، و براى ورود و خروج افراد دروازه هايى درنظر گرفته مى شد، تا مردم شهر از شرّ دزدان و سارقان و حمله دشمنان در امان باشند. و معمولًا قبرستان در خارج شهر قرار داشت.

ص: 193

زاد و توشه در سفر آخرت، پرهيزكارى است».(1)

اين كه حضرت مى فرمايد: «اگر به آنها اجازه سخن داده شود ...» دليل بر آن است كه ارواح وجود دارند و مى توانند با ما ارتباط برقرار كرده، و سخن بگويند. ولى اين كار نياز به اذن الهى دارد.

عزيزان خواننده! از هم اكنون به فكر زاد و توشه عالم آخرت باشيم، و كوتاهى هاى گذشته را جبران كنيم، كه در بحبوحه قيامت هيچ كس به فكر كسى نيست، بلكه انسان محبوبترين افراد خود را رها كرده و تنها به فكر نجات خويشتن خواهد بود. خدايا به همه ما توفيق تهيّه زاد و توشه آن لحظات وحشتناك را عنايت فرما.

مدّعيان درغگو!

همان گونه كه گذشت دلايل متعدّدى بر وجود روح و امكان ارتباط با ارواح وجود دارد. امّا اين بدان معنا نيست كه ادّعاى هر مدّعى ارتباط با ارواح را بپذيريم.

چرا كه مدّعيان دروغگو، كه اهداف خاصّى را دنبال مى كنند فراوانند، و بايد مراقب آنها باشيم. اين مدّعيان گاه به وسيله ميزگردِ مخصوص به اغفال ديگران مى پردازند، و گاه بچّه نابالغ تلقين پذيرى را آلت دست خود قرار مى دهند، و گاه از روشهاى ديگر بهره مى گيرند، كه شرح آن را در كتاب ارتباط با ارواح نوشته ايم.

يكى از اين مدّعيان دروغگو را كه شهرتى براى خود كسب كرده بود در يكى از شهرستانها ديدم. از او خواستم روح علّامه طباطبايى رحمه الله را برايم احضار كند. پس از مدّتى كه كلمات بريده بريده اى مى گفت مدّعى شد كه روح آن مرحوم حاضر شده و پيامى دارد! گفتم: پيامش چيست؟ گفت: مى گويد: قال اللّه تعالى: قولوا لا اله الا


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 130.

ص: 194

اللّه تفلحوا» گفتم: اين مطلب حديثى از سخنان پيامبر است، نه آيه قرآن! چگونه ممكن است روح علّامه طباطبايى كه از مفسّران بزرگ قرآن مجيد، و تفسير الميزان او كتابى كم نظير است حديث و آيه قرآن را از هم تشخيص ندهد!

از مرحوم آقاى فلسفى، آن واعظ شهير كم نظير، نيز نقل شده كه در برخورد با يكى از اين مدّعيان دروغگو از او مى خواهد روح مرحوم سعدى را حاضر كند. پس از آن كه مدّعى ادّعا مى كند كه روح سعدى حاضر شده، به او مى گويد: سعدى در گفتن شعر به فارسى و عربى تبحّر داشت، لذا از سعدى خواهش كن كه شعر «بنى آدم اعضاى يك پيكرند» را به عربى برگرداند! مدّعى دروغگو كه داشت رسوا مى شد، گفت: سعدى از اين تقاضاى تو عصبانى شد و مجلس را ترك كرد! خلاصه اين كه هر چند ارتباط با ارواح ممكن است، ولى بايد مواظب مدّعيان دروغگو بود.

***

ص: 195

10: عادت ماهانه بانوان

اشاره

يكى ديگر از سؤالات قرآنى مورد بحث ما، در مورد عادت ماهانه زنان است.

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لاتَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ»؛ و از تو، درباره حيض (و عادت ماهانه) سؤال مى كنند، بگو: مايه ناراحتى و آلودگى است؛ از اين رو در حال حيض، از زنان كناره گيرى كنيد! و با آنها نزديكى ننماييد، تا پاك شوند. و هنگامى كه پاك شدند! آن گونه كه خدا به شما فرمان داده، با آنها آميزش كنيد! چرا كه خداوند، هم توبه كنندگان را دوست دارد، و هم پاكان را».(1)

شأن نزول:

زنان در هر ماه، به مدّت حدّاقل سه روز، و حدّاكثر ده روز، قاعده مى شوند، و عادت ماهانه عبارت از خونى است كه با اوصاف خاصّى كه در كتب فقه آمده از


1- سوره بقره، آيه 222.

ص: 196

رحم زن خارج مى گردد، زن را در چنين حال «حائض» و آن خون را خون «حيض» مى گويند. آيين كنونى يهود و نصارا احكامى ضدّ يكديگر در مورد آميزش مردان با چنين زنانى دارند، كه براى هر كس حالت استفهام ايجاد مى نمايد.

جمعى از يهود مى گويند: «معاشرت مردان با اين گونه زنان مطلقاً حرام است؛ هر چند به صورت غذا خوردن سر يك سفره، و يا زندگى در يك اطاق باشد» مثلًا مى گويند: «جايى كه زن حائض بنشيند مرد نبايد بنشيند، اگر نشست بايد لباس خود را بشويد وگرنه نجس است، و نيز اگر در رختخواب او بخوابد لباس و بدن را بايد شستشو دهد».

به طور خلاصه زن را در اين مدّت، يك موجود ناپاك و لازم الاجتناب مى دانند.

در مقابل اين گروه، مسيحيان هستند كه مى گويند: «هيچ فرقى ميان حالت حيض و غير حيض نيست، و همه گونه معاشرت حتّى آميزش جنسى، با زنان حائض بى مانع است!».

مشركان عرب، به خصوص آنها كه در «مدينه» زندگى مى كردند، كم و بيش به خلق و خوى يهود انس داشته، و با زنان حائض مانند يهود رفتار كرده، و در زمان عادت ماهيانه از آنها جدا مى شدند. همين اختلاف در آيين و افراط و تفريطهاى غير قابل گذشت، سبب شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره سؤال كنند، در پاسخ آنان اين آيه نازل شد.(1)

تفسير اجمالى آيه:

در اين آيه، به سؤالى برخورد مى كنيم و آن درباره عادت ماهيانه زنان است،


1- « فقه القرآن» قطب راوندى، جلد 1، صفحه 51( كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى، 1405 ه ق)- تفسير« ابن كثير»، جلد 1، صفحه 438، ذيل آيه مورد بحث- تفسير« آلوسى»، جلد 2، صفحه 120، ذيل آيه مورد بحث- « سنن بيهقى»، جلد 2، صفحه 12، حديث 1531.

ص: 197

مى فرمايد: « (خون) از تو درباره حيض (و عادت ماهانه) سؤال مى كنند، بگو مايه ناراحتى و آلودگى است» «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذىً».

و بلافاصله مى افزايد: «از اين رو در حال حيض از زنان كناره گيرى كنيد، و با آنها نزديكى ننماييد تا پاك شوند» «فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ».

«هنگامى كه پاك شدند، آن گونه كه خدا به شما فرمان داده با آنها آميزش كنيد چرا كه خداوند هم توبه كنندگان و هم پاكان را» «فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ».

معناى كلمه حيض

«مَحِيض» مصدر ميمى و به معناى عادت ماهيانه است، در «معجم مقاييس اللغه»، آمده كه اين واژه، در اصل به معناى خارج شدن آب قرمز از درختى است به نام «سَمُرَه»، (سپس به عادت ماهيانه زنان اطلاق شده است). ولى در تفسير «فخر رازى» آمده كه: «حَيض» در اصل، به معناى سيل است، و لذا هنگامى كه سيل جريان پيدا كند، گفته مى شود: حاضَ السَّيْلُ، و حوض را نيز بدين جهت حوض مى گويند كه آب به سوى آن جريان پيدا مى كند.

اما از گفته «راغب» در «مفردات» عكس اين استفاده مى شود؛ زيرا ايشان معتقد است: اين واژه در اصل، به معناى همان خون عادت است (سپس به معانى ديگر اطلاق شده).

فلسفه حرمت آميزش در حال عادت ماهانه

در هر حال، منظور در اينجا، همان خون است كه قرآن، آن را «أَذى (چيز آلوده

ص: 198

يا زيان آور) معرّفى كرده است، و در حقيقت اين جمله، فلسفه حكم اجتناب از آميزش جنسى زنان را در حالت قاعدگى كه در جمله بعد آمده است بيان مى كند؛ زيرا آميزش در چنين حالتى، علاوه بر اين كه تنفّرآور است، زيان هاى بسيارى به بار مى آورد كه طب امروز نيز، آن را اثبات كرده، از جمله:

احتمال عقيم شدن مرد و زن، و ايجاد يك محيط مساعد براى پرورش ميكروب بيمارى هاى آميزشى (مانند سفليس و سوزاك) و نيز التهاب اعضاى تناسلى زن، و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد و غير اينها كه در كتب پزشكى آمده است. لذا پزشكان، آميزش جنسى با چنين زنانى را ممنوع اعلام مى كنند.

چگونگى پيدايش خون حيض

منشأ پيدايش خون حيض، مربوط به احتقان و پر خون شدن عروق رحم، سپس پوسته، پوسته شدن مخاط آن، و جريان خون هاى موجود است. ترشّح خون مزبور، ابتدا نامنظّم و بى رنگ است، ولى به زودى سرخ رنگ و منظم مى شود، و در اواخر كار بار ديگر كم رنگ و نامرتّب مى گردد.(1)

اصولًا خونى كه هنگام عادت ماهيانه دفع مى شود، خونى است كه هر ماه در عروق داخلى رحم، براى تغذيه جنين احتمالى جمع مى گردد؛ زيرا مى دانيم رحم زن در هر ماه توليد يك تخمك مى كند، و مقارن آن عروق داخلى رحم به عنوان آماده باش براى تغذيه نطفه مملوّ از خون مى شود.

اگر در اين موقع كه تخمك وارد رحم مى شود، اسپرم كه نطفه مرد است در آنجا موجود باشد، تشكيل نطفه و جنين مى دهد و خون هاى موجود در عروق رحم صرف تغذيه آن مى شود، در غير اين صورت، بر اثر پوسته، پوسته شدن مخاط


1- اقتباس از« اعجاز قرآن»، ص 55 و 56.

ص: 199

رحم، و شكافتن جدار رگ ها، خون موجود خارج مى شود و اين همان خون حيض است، و از اينجا دليل ديگرى براى ممنوع بودن آميزش جنسى در اين حال به دست مى آيد؛ زيرا رحم زن در موقع تخليه اين خون ها هيچ گونه آمادگى طبيعى براى پذيرش نطفه ندارد و لذا از آن صدمه مى بيند.

جمله «يَطْهُرْنَ» به گفته بسيارى از مفسّران به معناى پاك شدن زنان از خون حيض است، و اما جمله «فَإِذا تَطَهَّرْنَ» را بسيارى به معناى غسل كردن گرفته اند، بنابراين، طبق جمله اول، به هنگام پاك شدن از خون، آميزش جنسى جايز است هر چند غسل نكرده باشد، و طبق جمله دوم، تا غسل نكند جايز نيست.

بر اين اساس آيه خالى از ابهام نيست، ولى با توجه به اين كه جمله دوم تفسيرى است بر جمله اوّل و نتيجه آن- لذا با فاء تفريع عطف شده- به نظر مى رسد كه «تَطَهَّرْنَ» نيز به معناى پاك شدن از خون است. بنابراين، با پاك شدن از عادت، آميزش مجاز است، به خصوص اين كه در آغاز آيه هيچ سخنى از وجوب غسل در ميان نبود، و اين همان قولى است كه فقهاى بزرگ نيز در فقه به آن فتوا داده اند، كه بعد از پاك شدن از خون حتّى قبل از غسل، آميزش جنسى جايز است، ولى بدون شك، بهتر است كه بعد از غسل باشد.

جمله «مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ: از آن طريق كه خداوند دستور داده» مى تواند تأكيدى بر جمله قبل باشد، يعنى فقط در حال پاكى زنان، آميزش جنسى داشته باشيد، نه در غير اين حالت.

و ممكن است مفهوم وسيع تر و كلى ترى از آن استفاده كرد، يعنى بعد از پاك شدن نيز، آميزش بايد در چهار چوب فرمان خدا باشد، اين فرمان مى تواند فرمان تكوينى پروردگار يا فرمان تشريعى او باشد؛ زيرا خداوند براى بقاى نوع انسان، جاذبه مخصوصى در ميان دو جنس مخالف، نسبت به يكديگر قرار داده، و به

ص: 200

همين دليل، آميزش جنسى لذّت خاصى براى هر دو طرف دارد.

ولى مسلّم است، كه هدف نهايى، بقاى نسل بوده، و اين جاذبه و لذّت، مقدّمه آن است، روى اين اصل لذّت جنسى بايد تنها در مسير بقاى نسل قرار گيرد، و به همين جهت استمنا، لواط و مانند آن، نوعى انحراف از اين فرمان تكوينى و ممنوع است.

و نيز ممكن است مراد، امر تشريعى باشد، يعنى بعد از پاك شدن زنان از عادت ماهانه، بايد جهات حلال و حرام را در حكم شرع در نظر بگيريد.

بعضى نيز گفته اند: مفهوم اين جمله ممنوع بودن آميزش جنسى با همسران از غير طريق معمولى مى باشد، ولى با توجّه به اين كه در آيات گذشته سخنى از اين مطلب در ميان نبوده، اين تفسير مناسب به نظر نمى رسد.(1)

تكليف اسلامى زنان در عادت ماهانه

چنان كه اشاره شد، اقوام پيشين در مورد زنان هنگام عادت ماهيانه، عقائد مختلفى داشتند: يهوديان فوق العاده سخت گيرى كرده، و در اين ايّام به كلى از زنان در همه چيز جدا مى شدند، در خوردن و آشاميدن و مجلس و بستر، و در تورات كنونى احكام شديدى در اين باره ديده مى شود.(2)


1- توجه داشته باشيد« حَيْثُ» هم به عنوان ظرف مكان، و هم به عنوان ظرف زمان، آمده است، و در اينجا مى تواند اشاره به زمان مجاز بودن آميزش جنسى، يعنى زمان پاكى باشد.
2- در باب 15 از سفر« لاويان» تورات، چنين مى خوانيم:« اگر زنى صاحبه جريان باشد و جريان از بدنش خون حيض باشد، تا هفت روز جدا خواهد بود و هر كس او را مس كند تا به شام ناپاك باشد. و هر چيزى كه وقت جدا ماندنش بر آن بخوابد ناپاك و هر چه كه بر آن نشسته باشد ناپاك باشد. و هر كسى كه بسترش را لمس نمايد لباس خود را بشويد و خويشتن را با آب شستشو دهد و تا به شام ناپاك باشد ...» و احكام ديگرى از اين قبيل.

ص: 201

و به عكس آنها، مسيحيان هيچ گونه محدوديّت و ممنوعيّتى براى خود، در برخورد با زنان، در اين ايّام، قائل نبودند. و امّا در نزد بت پرستان عرب، دستور و سنّت خاصّى در اين زمينه يافت نمى شد، ولى ساكنان «مدينه» و اطراف آن، بعضى از آداب يهود را در اين زمينه اقتباس كرده بودند، و در معاشرت با زنان در حال حيض، سختگيرى هايى داشتند، در حالى كه ساير عرب چنين نبودند، و حتّى شايد آميزش جنسى را در اين حال جالب مى دانستند، و معتقد بودند: اگر فرزندى نصيب آنها شود بسيار خون ريز خواهد بود، و اين از صفات بارز و مطلوب، نزد اعراب باديه نشين خون ريز بود.(1)

2. ذكر طهارت و توبه در كنار يكديگر در آيات فوق ممكن است اشاره به اين باشد كه طهارت، مربوط به پاكيزگى ظاهر، و توبه اشاره به پاكيزگى باطن است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه طهارت در اينجا به معناى آلوده نشدن به گناه بوده باشد. يعنى خداوند، هم كسانى را كه آلوده به گناه نشده اند دوست دارد و هم كسانى كه بعد از آلودگى توبه كنند، و در زمره پاكان در آيند.

ضمناً اشاره به مسأله توبه در اينجا ممكن است ناظر به اين باشد كه بعضى بر اثر فشار غريزه جنسى، نمى توانستند خويشتن دارى كنند و بر خلاف امر خدا به گناه آلوده مى شدند، سپس از عمل خود نادم شده و ناراحت مى گشتند، براى اين كه راه بازگشت را به روى خود بسته نبينند و از رحمت حق مأيوس نشوند، طريق توبه را به آنها نشان مى دهد.(2)


1- اقتباس از تفسير« الميزان»، ج 2، ص 208، ذيل آيه مورد بحث- در كتاب« انيس الاعلام»، ج 2، ص 106 و 107 نيز شرح مبسوطى با ذكر مدارك در اين باره آمده است.
2- درباره حقيقت« توبه» و شرايط آن، مشروحاً در تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 17 سوره نساء، و ج 14 ذيل آيه 5 سوره نور، بحث كرده ايم.

ص: 202

ص: 203

11: سؤال درباره كوهها

اشاره

آيه شريفه 105 تا 112 سوره طه موضوع يازدهمين سؤال قرآنى مورد بحث ماست به اين آيه شريفه و آيات بعدى كه مرتبط با آن است توجّه فرماييد:

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً* فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لاتَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً* يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاعِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلاتَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً* يَوْمَئِذٍ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا* يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لايُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً* وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً* وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلايَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً»؛

و از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند؛ بگو: « (در پايان جهان) پروردگارم آنها را به كلى (متلاشى كرده) بر باد مى دهد!* سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد.* در آن، هيچ پستى و بلندى نمى بينى»!* در آن روز، همه از دعوت كننده الهى كه هيچ انحرافى ندارد پيروى مى كنند، (و همگى از قبرها برمى خيزند) و همه صداها در برابر (عظمت) خداوند رحمان، خاضع مى شود؛ و

ص: 204

جز صداى آهسته چيزى نمى شنوى.* در آن روز، شفاعت (هيچ كس) سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده، و از او راضى است.* خداوند آنچه را پيش رو دارند، و آنچه را (در دنيا) پشت سر گذاشته اند مى داند؛ در حالى كه آنها به او احاطه علمى ندارند!* و (در آن روز) همه چهره ها در برابر خداوند زنده پاينده، خاضع مى شود؛ و آن كه بار ستمى بر دوش دارد مأيوس (و زيان كار) است* (اما) آن كس كه كارهاى شايسته انجام دهد، در حالى كه مؤمن باشد، نه از ستمى مى ترسد، و نه از كمبود (حقّش)».

حوادث هول انگيز قيام قيامت

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود، آيات مورد بحث، نيز همين مسأله را پيگيرى مى كند.

از نخستين آيه چنين برمى آيد كه: مردم از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره سرنوشت كوه ها به هنگام پايان گرفتن دنيا سؤال كرده بودند، شايد از اين جهت كه باور نمى كردند، موجودات با عظمتى كه ريشه هاى آن در اعماق زمين فرو رفته و سر به آسمان كشيده، قابل تزلزل بوده باشد، و اگر بخواهد از جا كنده شود كدام باد و طوفان چنين قدرتى دارد؟

لذا مى گويد: از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند؛ «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ».

در پاسخ: بگو پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبديل به سنگريزه كرده، سپس بر باد مى دهد»؛ «فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً».(1)


1- مادّه« نَسْف» در لغت از ريشه در آوردن و به معناى ريختن دانه هاى غذايى در غربال و تكان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود و در اينجا اشاره به متلاشى شدن و خرد شدن كوه ها و سپس بر باد رفتن آنها است.

ص: 205

از مجموع آيات قرآن در مورد سرنوشت كوه ها چنين استفاده مى شود: آنها در آستانه رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:

نخست به لرزه در مى آيند «يَوْمَ تَرْجُفُ الْا رْضُ وَ الْجِبالُ».(1)

در مرحله ديگر به حركت درمى آيند «وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً».(2)

در سومين مرحله از هم متلاشى شده، و به صورت انبوهى از شن درمى آيند «وَكانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا».(3)

و در آخرين مرحله آن چنان طوفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه همچون پشم هاى زده شده به نظر مى رسد «وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ».(4)

آيه بعد مى گويد: با متلاشى شدن كوه ها و پراكنده شدن ذرّات آن، «خداوند صفحه زمين را به صورت زمينى صاف، مستوى و بى آب و گياه درمى آورد» «فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً».(5)

آن چنان كه در آن هيچ گونه اعوجاج، پستى و بلندى مشاهده نخواهى كرد «لاتَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً».(6)


1- سوره مزمل، آيه 14.
2- سوره طور، آيه 10.
3- سوره مزمل، آيه 14.
4- سوره قارعه، آيه 5.
5- « قاع» زمين صاف و مستوى( بدون كوه و جنگل) است، و بعضى آن را به محلّى كه آب در آن جمع مى شود، تفسير كرده اند. و امّا« صَفْصَف» به معناى زمين صاف است، و از اين دو وصف استفاده مى شود: در آن روز، كوه ها و گياهان، همگى از صفحه زمين محو شده، و زمينى صاف و ساده باقى مى ماند.
6- « عِوَج» به معناى كجى و گودى است، و« أَمْت» به معناى زمين مرتفع و تپه است، بنابراين آيه مجموعاً چنين معنا مى دهد: در آن روز هيچ گونه پستى و بلندى در زمين ديده نمى شود.

ص: 206

در اين هنگام دعوت كننده الهى، مردم را به حيات و جمع در محشر و حساب دعوت مى كند، و همگى بى كم و كاست، دعوت او را لبّيك گفته و از او پيروى مى نمايند؛ «يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاعِوَجَ لَهُ».

آيا اين دعوت كننده «اسرافيل» است، يا فرشته ديگرى از فرشتگان بزرگ خدا؟

در قرآن دقيقاً مشخّص نشده است، ولى هر كس باشد آن چنان فرمانش نافذ است كه هيچ كس قدرت تخلّف از آن را ندارد.

جمله: لاعِوَجَ لَهُ: «هيچ انحراف و كجى ندارد» ممكن است توصيف براى دعوت اين دعوت كننده بوده باشد، و يا توصيفى براى پيروى كردن دعوت شدگان، يا هر دو.

جالب توجّه اين كه همان گونه كه سطح زمين آن چنان صاف و مستوى مى شود كه كمترين اعوجاجى در آن نيست، فرمان الهى و دعوت كننده او نيز آن چنان صاف و مستقيم، و پيروى از او آن چنان مشخّص است كه هيچ انحراف و كجى در آن نيز راه ندارد.

«در اين موقع اصوات در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى گردد و جز صداى آهسته، چيزى نمى شنوى»؛ «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلاتَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً».(1)

اين خاموشى صداها يا به خاطر سيطره عظمت الهى بر عرصه محشر است كه همگان در برابرش خضوع مى كنند، و يا از ترس حساب و كتاب و نتيجه اعمال و يا هر دو.


1- « هَمْس» بر وزن« لمس» آن چنان كه« راغب» در« مفردات» مى گويد: به معناى صداى آهسته و پنهان است. و بعضى آن را به صداى آهسته پا( پاهاى برهنه) تفسير كرده اند. و بعضى به حركت لب ها، بى آن كه صدايى از آن شنيده شود تفسير كرده اند، كه تفاوت زيادى با هم ندارند.

ص: 207

از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه: ممكن است غرق گناه باشند و به وسيله شفيعانى شفاعت شوند، بلافاصله اضافه مى كند: «در آن روز شفاعت هيچ كس سودى نمى دهد، مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده، و از گفتار آنها در اين زمينه راضى است»؛ «يَوْمَئِذٍ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا».

اشاره به اين كه: شفاعت در آنجا بى حساب نيست، بلكه برنامه دقيقى دارد هم در مورد شفاعت كننده، و هم در مورد شفاعت شونده، و تا استحقاق و شايستگى براى شفاعت شدن در افراد وجود نداشته باشد، شفاعت معنا ندارد.

حقيقت اين است كه: گروهى پندارهاى غلطى از شفاعت دارند و آن را بى شباهت به پارتى بازى هاى دنيا نمى دانند، در حالى كه شفاعت از نظر منطق اسلام يك كلاس عالى تربيت است، درسى است براى آنها كه راه حق را با پاى تلاش و كوشش مى پيمايند، و احياناً گرفتار كمبودها و لغزش ها مى شوند، اين لغزش ها ممكن است گرد و غبار يأس و نوميدى بر دل هاشان بپاشد.

در اينجاست كه شفاعت به عنوان يك نيروى محرّك، به سراغ آنها مى آيد و مى گويد: مأيوس نشويد، راه حق را همچنان ادامه دهيد و دست از تلاش و كوشش در اين راه برنداريد، و اگر لغزشى از شما سر زده، شفيعانى هستند كه به اجازه خداوند رحمان كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته، از شما شفاعت مى كنند.

شفاعت، دعوت به تنبلى، يا فرار از زير بار مسئوليت، و يا چراغ سبز در برابر ارتكاب گناه نيست، شفاعت دعوت به استقامت در راه حق و تقليل گناه در سر حدّ امكان است.

گر چه بحث شفاعت نياز به طرح مطالب فراوان دارد كه اينجا جاى آن نيست ولى به داستان جالبى در اين زمينه توجّه فرماييد، تا معلوم شود شفاعت هم

ص: 208

بى حساب و كتاب نيست.(1)

يكى از علماى محترم تهران كه رحمت خدا بر او باد چنين نقل مى كرد، شاعرى به نام «حاجب» كه در مسأله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعرى به اين مضمون مى سرايد:

حاجب اگر معامله حشر با على است من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن!!

شب هنگام اميرمؤمنان على عليه السلام را در حالى كه عصبانى و خشمگين بوده در خواب مى بيند، مى فرمايد: شعر خوبى نگفتى!

عرض مى كند: چه بگويم؟

مى فرمايد: شعرت را اين چنين اصلاح كن:

حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن!

در آيه بعد، چنين اضافه مى كند: «خداوند آنچه را كه آنها در پيش دارند و آنچه را در دنيا پشت سر گذاشته اند، همه را مى داند، و از تمام افعال، سخنان و نيّات آنها در گذشته و پاداش و كيفرى را كه در آينده در پيش دارند، از همه با خبر است، ولى آنها احاطه علمى به پروردگار ندارند» «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لايُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً».

و به اين ترتيب، احاطه علمى خداوند، هم نسبت به اعمال آنهاست و هم نسبت به جزاى آنها، و اين دو در حقيقت دو ركن قضاوت كامل و عادلانه است، كه قاضى هم از حوادثى كه رخ داده كاملًا آگاه باشد و هم از حكم و جزاى آن.


1- مشروح مطالب مربوط به شفاعت را در تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيات 47 و 48 سوره بقره، و ج 2، ذيل آيه 255 سوره بقره مطالعه فرماييد.

ص: 209

و در آيه بعد مى فرمايد: «در آن روز همه مردم در برابر خداوند حىّ قيّوم، كاملًا خاضع مى شوند» «وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ».

«عَنَت» از مادّه «عنوة» به معناى خضوع و ذلّت آمده، لذا به اسير «عانى» گفته مى شود، چرا كه در دست اسيركننده، خاضع و ذليل است.

و اگر مى بينيم در اينجا خضوع به «وجوه» (صورت ها) نسبت داده شده، به خاطر آن است كه آثار همه پديده هاى روانى از جمله خضوع، نخستين بار، در چهره انسان ظاهر مى شود.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسّران داده اند كه «وجوه» در اينجا به معناى «رؤساء»، سردمداران و زمامداران است، كه در آن روز همگى در پيشگاه خدا ذليل و خاضع مى شوند (ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد).

انتخاب صفت «حىّ و قيّوم» از ميان صفات خدا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با رستاخيز، كه روز حيات و قيام همگان است دارد.

و در پايان آيه، اضافه مى كند: «مأيوس و نوميد از ثواب الهى كسانى هستند كه بار ظلم و ستم بر دوش كشيدند» «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً».

گويى ظلم و ستم همچون بار عظيمى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمت هاى جاويدان الهى بازمى دارد، ظالمان و ستمگران چه آنها كه بر خويش ستم كردند، يا بر ديگران، از اين كه در آن روز، با چشم خود مى بينند، سبكباران به سوى بهشت مى روند، اما آنها زير بار سنگين ظلم در كنار جهنم زانو زده اند، نااميدانه به آنها نگاه مى كنند و حسرت مى برند!.

و از اين نگاه كه روش قرآن غالباً بيان تطبيقى مسائل است بعد از ذكر سرنوشت ظالمان و مجرمان در آن روز، به بيان حال مؤمنان پرداخته، مى گويد: «امّا كسانى كه اعمال صالحى انجام دهند، در حالى كه ايمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمى

ص: 210

مى ترسند و نه از نقصان حقشان» «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلايَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً».(1)

تعبير به «مِنَ الصَّالِحاتِ» اشاره به اين است كه: اگر نتوانند همه اعمال صالح را انجام دهند، لااقل بخشى از آن را به جا مى آورند؛ چرا كه ايمان بدون عمل صالح، درختى است بدون ميوه، همان گونه كه عمل صالح بدون ايمان، درختى است بى ريشه، كه ممكن است چند روزى سر پا بماند امّا سرانجام مى خشكد، به همين دليل، بعد از ذكر عمل صالح، قيد «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» آمده است.

اصولًا «عمل صالح» نمى تواند بدون ايمان، وجود پيدا كند، و اگر هم گاهى افراد بى ايمان، اعمال نيكى انجام دهند بدون شك، محدود و ضعيف و استثنايى خواهد بود. و به تعبير ديگر براى اين كه عمل صالح به طور مستمر، ريشه دار و عميق انجام گيرد، بايد از عقيده پاك و اعتقاد صحيحى سيراب گردد.

فرق «ظلم» و «هضم»

در آخرين جمله آيات مورد بحث، خوانديم مؤمنان صالح، در آن روز نه از ظلم مى ترسند، و نه از هضم.

بعضى از مفسّران گفته اند: ظلم اشاره به اين است كه آنها در آن دادگاه عدل هرگز از اين بيم ندارند كه ستمى بر آنها شود و به خاطر گناهى كه انجام نداده اند مؤاخذه گردند، و هضم اشاره به آن است كه از نقصان ثوابشان نيز وحشتى ندارند؛ چرا كه مى دانند پاداش آنها بى كم و كاست داده مى شود.


1- « هَضْم» در لغت به معناى« نقص» است، و اگر جذب شدن غذا را به بدن هضم مى گويند، به خاطر آن است كه غذا ظاهراً كم مى شود و تفاله هاى آن باقى مى ماند.

ص: 211

بعضى ديگر احتمال داده اند: اوّلى اشاره به آن است كه از نابود شدن كل حسناتشان بيم ندارند، و دومى اشاره به آن است كه حتّى از نقصان مقدار كمى از آن نيز وحشتى به خود راه نمى دهند؛ چرا كه حساب الهى دقيق است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: اين مؤمنان صالح احتمالًا لغزش هايى نيز داشته اند، يقين دارند اين لغزش ها را بيش از آنچه هست درباره آنها نمى نويسند و از ثواب اعمال صالحشان نيز چيزى نمى كاهند.

تفسيرهاى فوق در عين حال با هم منافاتى ندارند، و ممكن است جمله بالا اشاره به همه اين معانى باشد.

مراحل رستاخيز

در آيات فوق، به يك سلسله از حوادث كه در آستانه رستاخيز و بعد از آن تحقّق مى يابد اشاره شده است:

1- مردگان به حيات بازمى گردند «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ».

2- گنهكاران جمع و محشور مى شوند «وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ».

3- كوه هاى زمين متلاشى و سپس همه جا پراكنده مى شوند و صفحه زمين صاف و كاملًا مستوى مى گردد «يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً».

4 و 5- همگان به فرمان دعوت كننده الهى گوش فرا مى دهند، و همه صداها خاموش و آهسته مى گردد «يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ ...».

6- در آن روز شفاعت بى اذن خدا مؤثر نيست «يَوْمَئِذٍ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ ...».

7- خداوند با علم بى پايانش همه را براى حساب آماده مى كند «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ...».

8- همگى در برابر حكم او سر تسليم فرود مى آورند «وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِ

ص: 212

الْقَيُّومِ».

9- ظالمان مأيوس مى گردند «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً».

10- و مؤمنان به لطف پروردگار اميدوارند «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ...».

***

ص: 213

12: ذوالقرنين

اشاره

آخرين آيه اى كه با يسئلونك شروع مى شود، در مورد ذوالقرنين است قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً* إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً* فَأَتْبَعَ سَبَباً* حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً* قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً* وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً* ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً* حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً* كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً»؛

و از تو درباره «ذو القرنين» مى پرسند؛ بگو: «به زودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم كرد».* ما به او در روى زمين، قدرت و حكومت داديم؛ و اسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم.* او از اين اسباب، پيروى (و استفاده) كرد.

* تا هنگامى كه به غروبگاه آفتاب رسيد؛ (در آنجا) چنان به نظرش آمد كه خورشيد

ص: 214

در چشمه تيره و گل آلودى غروب مى كند؛ و در آنجا قومى را يافت؛ گفتيم: «اى ذو القرنين! يا (آنان را) مجازات مى كنى، و يا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب مى نمايى»؟* گفت: «امّا كسى را كه ستم كرده است، مجازات خواهيم كرد؛ سپس به سوى پروردگارش باز گردانده مى شود، و خدا او را مجازات شديدى خواهد كرد!* و امّا كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانى به او خواهيم داد».* سپس (بار ديگر) از اسبابى (كه در اختيار داشت) بهره گرفت.* تا زمانى كه به خاستگاه خورشيد رسيد؛ (در آنجا) ديد خورشيد بر جمعيّتى طلوع مى كند كه در برابر (تابش) آفتاب پوششى براى آنها قرار نداده بوديم. (وسايبانى نداشتند)* (آرى) اين چنين بود (كار ذو القرنين)! و ما به خوبى بر آنچه نزد او بود احاطه داشتيم!».(1)

سرگذشت شگفت آور ذوالقرنين

در بحث پيرامون روح گفتيم: گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به اصطلاح، آزمايش كنند، پس از مشاوره با يهود «مدينه» سه مسأله طرح كردند:

يكى تاريخچه اصحاب كهف، ديگرى مسأله روح و سوم سرگذشت ذوالقرنين كه: پاسخ مسأله روح درسوره «اسراء» آمده، وپاسخ دو سؤال ديگر در سوره «كهف».

اكنون نوبت داستان «ذو القرنين» است:

در سوره «كهف»، به سه داستان اشاره شده كه، هر چند ظاهراً با هم مختلفند امّا داراى يك قدر مشترك مى باشند، (داستان اصحاب كهف، موسى و خضر، و ذوالقرنين).


1- سوره كهف، آيات 83 تا 91.

ص: 215

اين هر سه مشتمل بر مسائلى است كه ما را از محدوده زندگى معمولى، بيرون مى برد و نشان مى دهد: عالم و حقايق آن، منحصر به آنچه مى بينيم و به آن خو گرفته ايم نيست.

داستان ذو القرنين درباره كسى است كه: افكار فلاسفه و محقّقان را از دير زمان تاكنون، به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان كرده اند.

ما نخست، به تفسير آيات مربوط به ذو القرنين- كه مجموعاً 16 آيه است- مى پردازيم كه: قطع نظر از شناخت تاريخى شخص او، خود درسى است بسيار آموزنده و پر از نكته.

سپس، براى شناخت شخص او با استفاده از قرائن موجود در اين آيات، روايات و گفتار مورّخان، وارد بحث مى شويم.

و به تعبير ديگر، ما نخست از «شخصيّت» او سخن مى گوييم، و آنچه از نظر قرآن اهميّت دارد، همان موضوع اوّل است.

نخستين آيه مى گويد: «از تو درباره ذو القرنين سؤال مى كنند» «وَيَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ».

«بگو: به زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى كنم» «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً».

تعبير به «سَأَتْلُوا» با توجّه به اين كه: «سين» معمولًا براى آينده نزديك است،- در حالى كه در اين مورد پيامبر صلى الله عليه و آله بلا فاصله از ذو القرنين سخن مى گويد- ممكن است براى رعايت ادب، در سخن بوده باشد، ادبى كه آميخته با ترك عجله و شتابزدگى است، ادبى كه مفهومش دريافت سخن از خدا و سپس بيان براى مردم است.

به هر حال آغاز اين آيه، نشان مى دهد: داستان «ذو القرنين» قبلًا در ميان مردم مطرح بوده، منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فراگرفته بود، به همين دليل، از

ص: 216

پيامبر صلى الله عليه و آله توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.

آنگاه مى افزايد: «ما در روى زمين او را تمكين داديم» (قدرت، ثبات، نيرو و حكومت بخشيديم) «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْا رْضِ».

«و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم» «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً».

گر چه، بعضى از مفسّران خواسته اند، مفهوم «سَبَب» را- كه در اصل به معناى طنابى است كه به وسيله آن از درختان نخل بالا مى روند، و سپس به هر گونه وسيله اطلاق شده- در مفهوم خاصّى محدود كنند، ولى پيداست آيه، كاملًا مطلق است، و مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد كه: خداوند اسباب وصول به هر چيزى را در اختيار «ذو القرنين» گذارده بود:

عقل و درايت كافى، مديريّت صحيح، قدرت و قوّت، لشگر و نيروى انسانى، و امكانات مادّى، خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادّى براى پيشرفت و رسيدن به هدف ها لازم بود، در اختيار او نهاديم.

«او هم از اين وسائل استفاده كرد» «فَأَتْبَعَ سَبَباً».

«تا به غروبگاه آفتاب رسيد» «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ».

«در آنجا احساس كرد كه: خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرو مى رود» «وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ».(1)

«و در آنجا گروهى از انسان ها را يافت» (كه مجموعه اى از انسان هاى نيك و بد بودند) «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً».


1- « حَمِئَةٍ» در اصل به معناى« گل سياه و بد بو»، و يا به تعبير ديگر« لجن» است و اين نشان مى دهد: سرزمينى را كه« ذو القرنين» به آن رسيده بود داراى لجنزارهاى فراوان بود، به طورى كه« ذو القرنين» به هنگام غروب آفتاب، احساس مى كرد خورشيد در آن لجنزارها فرو مى رود، همان گونه كه همه مسافران دريا و ساحل نشينان، چنين احساسى را درباره خورشيد دارند كه در دريا غروب مى كند و يا از دريا سر برمى آورد.

ص: 217

«به ذو القرنين گفتيم: آيا مى خواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقه نيكوئى را در ميان آنها انتخاب نمائى» «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً».(1)

بعضى از مفسّران از تعبير «قُلْنا» (ما به ذو القرنين گفتيم) مى خواهند نبوّت او را استفاده كنند، ولى اين احتمال، نيز وجود دارد كه: منظور از اين جمله الهام قلبى باشد، كه در مورد غير پيامبران نيز، وجود داشته، امّا نمى توان انكار كرد كه: اين تعبير، بيشتر نبوّت را در نظر انسان مجسم مى كند.

ذو القرنين «گفت: امّا كسانى كه ستم كرده (و به ستم خود ادامه دهند) آنها را مجازات خواهيم كرد» «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ».

«سپس به سوى پروردگارش بازمى گردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود» «ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً».(2)

اين ظالمان وستمگران، هم مجازات اين دنيا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.

«و امّا كسى كه ايمان آورده، و عمل صالح انجام دهد، پاداش نيكو خواهد داشت» «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى .

«و ما فرمان آسانى به او خواهيم داد» «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً».

هم با گفتار نيك با او برخورد خواهيم كرد، و هم تكاليف سخت و سنگين بر دوش او نخواهيم گذارد، و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.

گويا هدف «ذو القرنين» از اين بيان، اشاره به اين است كه: مردم در برابر دعوت من به توحيد و ايمان، و مبارزه با ظلم و شرك و فساد، به دو گروه تقسيم خواهند شد:


1- جمله« إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ ...» مى تواند جمله استفهاميه باشد، هر چند ظاهر آن خبريّه است.
2- « نُكْر» از ماده« منكر» به معناى ناشناخته است، يعنى عذاب ناشناخته اى كه هرگز آن راباور نمى كرد.

ص: 218

كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند، مطمئّناً پاداش نيك خواهند داشت، و در امنيّت و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد.

امّا آنها كه در برابر اين دعوت موضع گيرى خصمانه داشته باشند و به شرك و ظلم و فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.

ضمناً از مقابله «مَنْ ظَلَمَ» با «مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» معلوم مى شود: ظلم در اينجا به معناى شرك و عمل ناصالح است، كه از ميوه هاى تلخ درخت شوم شرك مى باشد.

«ذو القرنين» سفر خود را به غرب پايان داد، سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مى گويد: «بعد از آن، از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجدداً بهره گرفت»؛ «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً».

«و همچنان به راه خود ادامه داد، تا به خاستگاه خورشيد رسيد»؛ «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ».

«در آنجا مشاهده كرد: خورشيد بر جمعيّتى طلوع مى كند كه براى آنها در مقابل آفتاب پوششى قرار نداده بوديم»؛ «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً».

اين جمعيّت در مرحله اى بسيار پايين، از زندگى انسانى بودند، يعنى برهنه زندگى مى كردند، و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد، داشتند.

بعضى از مفسّران، اين احتمال را نيز بعيد ندانسته اند كه: آنها خانه و مسكنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.(1)


1- در بعضى از روايات كه از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده، تفسير اوّل آمده، و در بعضى تفسير دوم، و در عين حال منافاتى با هم ندارند( به تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 306 مراجعه شود).

ص: 219

احتمال ديگرى كه در تفسير اين جمله گفته اند، اين است كه: سرزمين آنها يك بيابان فاقد كوه و درخت و پناهگاه بود، و چيزى كه آنها را از آفتاب بپوشاند و سايه دهد در آن بيابان وجود نداشت.(1)

در عين حال، تفسيرهاى فوق، منافاتى با هم ندارند.

آرى «اين چنين بود كار ذو القرنين، و ما به خوبى مى دانيم او چه امكاناتى براى (پيشبرد اهداف خود) در اختيار داشت» «كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً».

بعضى از مفسّران، اين احتمال را در تفسير آيه داده اند كه: جمله فوق، اشاره اى به هدايت الهى، نسبت به ذو القرنين در برنامه ها و تلاش هايش است.(2)

سد ذو القرنين چگونه ساخته شد؟

سپس قرآن مجيد در ادامه اين بحث مى افزايد:

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً* حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا* قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْا رْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً* قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً* آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً* فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً* قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً»؛

(باز) از اسباب مهمى (كه در اختيار داشت) استفاده كرد.* (و همچنان به راه خود ادامه داد) هنگامى كه كنار آن دو (كوه) قومى را يافت كه هيچ سخنى را


1- تفسير« فى ظلال» و« فخر رازى»، ذيل آيه مورد بحث.
2- الميزان، ج 13، ص 391.

ص: 220

نمى فهميدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود)!* (آن گروه با اشاره به او) گفتند:

«اى ذو القرنين! (قوم) يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند؛ آيا ممكن است ما هزينه اى براى تو قرار دهيم، كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى»؟!* ذوالقرنين گفت: «آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است؛ (از آنچه پيشنهاد مى كنيد؛ كافى است) مرا با نيرويى يارى دهيد، تا ميان شما و آنها سدّ محكمى قرار دهم!* قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد (و روى هم بچينيد)»! تا وقتى كه ميان دو كوه را پوشانيد، گفت: « (در اطراف آن آتش بيفروزيد، و در آن بدميد»! (آنها دميدند) تا آتش قطعات آهن را سرخ كرد، گفت: (اكنون) «مس مذاب برايم بياوريد تا بر روىِ آن بريزم (و شكافهاى آن را پر كنم»!* (سرانجام چنان سدّى ساخت) كه آنها (/ طايفه يأجوج و مأجوج قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمى توانستند سوراخى در آن ايجاد كنند.* (آنگاه) گفت: «اين از رحمتى از جانب پروردگار من است! و هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى كوبد؛ و وعده پروردگارم حق است»!

شرح و تفسير

آيات فوق به يكى ديگر از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده مى گويد: «بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمّى كه در اختيار داشت بهره گرفت» «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً».

«همچنان راه خود ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند» «حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا».

اشاره به اين كه: او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيّتى (غير از دو جمعيّتى كه در شرق و غرب يافته بود) مشاهده كرد كه از نظر تمدّن در سطح بسيار پايينى بودند؛ چرا كه يكى از روشن ترين نشانه هاى تمدّن انسانى، همان سخن گفتن اوست.

ص: 221

بعضى نيز اين احتمال را داده اند: منظور از جمله «لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» اين نيست كه: آنها به زبان هاى معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتواى سخن را درك نمى كردند، يعنى از نظر فكرى بسيار عقب مانده بودند.

در اين كه: اين دو كوه، كجا بوده؟- همانند ساير جنبه هاى تاريخى و جغرافيايى اين سرگذشت- در پايان بحث تفسيرى سخن خواهيم گفت.

در اين هنگام، آن جمعيّت كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سرسختى به نام «يأجوج و مأجوج» در عذاب بودند، مَقْدَم «ذو القرنين» را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمرده، و دست به دامن او زده «گفتند: اى ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى»؟ «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْا رْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً».

اين گفتار آنها، با اين كه، حدّاقل زبان ذو القرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد، و يا لغت بسيار ناقصى كه نمى توان آن را به حساب آورد.

اين احتمال را نيز داده اند كه: تفاهم ميان آنها به وسيله بعضى از مترجمين يا به الهام الهى، همچون سخن گفتن بعضى از پرندگان با «سليمان»، بوده است.

به هر حال، از اين جمله استفاده مى شود: آن جمعيّت از نظر امكانات اقتصادى وضع خوبى داشتند، امّا از نظر صنعت، فكر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزينه اين سدّ مهم را بر عهده گيرند مشروط بر اين كه: ذو القرنين طرح و ساختمان آن را پذيرا گردد.

در مورد يأجوج ومأجوج به خواست خدا در پايان اين بحث سخن خواهيم گفت.

ص: 222

امّا ذو القرنين در پاسخ آنها چنين اظهار داشت: «آنچه را خدا در اختيار من گذارده (از آنچه شما مى خواهيد بگذاريد) بهتر است و نيازى به كمك مالى شما ندارم»؛ «قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ».

«مرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و اين دو قوم مفسد، سدّ نيرومندى ايجاد كنم» «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً».

«رَدْم» (بر وزن مرد) در اصل، به معناى پركردن شكاف به وسيله سنگ است، ولى بعداً به معناى وسيع ترى كه شامل هرگونه سدّ، و حتّى شامل وصله كردن لباس مى شود، گفته شده است.

جمعى از مفسّران معتقدند: «رَدْم» به سدّ محكم و نيرومند گفته مى شود(1) و طبق اين تفسير ذو القرنين به آنها قول داد: بيش از آنچه انتظار دارند بنا كند.

ضمناً، بايد توجّه داشت: «سَدّ» (بر وزن قد) و «سُدّ» (بر وزن خود) به يك معناست و آن حائلى است كه ميان دو چيز ايجاد مى كنند، ولى به گفته «راغب» در «مفردات»، بعضى ميان اين دو فرق گذاشته اند، اوّلى را مصنوع انسان و دومى را حائل هاى طبيعى دانسته اند.

سپس چنين دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد» «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ».

«زُبَر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنى قطعات بزرگ و ضخيم آهن است.

هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد «تا كاملًا ميان دو كوه را پوشاند»؛ «حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ».

«صَدَف» در اينجا به معناى كناره كوه است، و از اين تعبير روشن مى شود كه:

ميان دو كناره كوه، شكافى بوده كه يأجوج و مأجوج از آن وارد مى شدند، ذوالقرنين


1- « آلوسى» در« روح المعانى» و« فيض كاشانى» در تفسير« صافى» و« فخر رازى» در تفسير« كبير».

ص: 223

تصميم داشت آن را پر كند.

سومين دستور ذو القرنين اين بود: به آنها گفت: موادّ آتش زا (هيزم و مانند آن) بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد «در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را، سرخ وگداخته كرد»؛ «قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً».

در حقيقت او مى خواست از اين طريق، قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچه اى بسازد، با اين طرح عجيب، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مى دهند انجام داد، يعنى به قدرى حرارت به آهن ها داده شد كه كمى نرم شدند و به هم جوش خوردند!.

سرانجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بياوريد تا به روى اين سدّ بريزم»؛ «قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً».

و به اين ترتيب، مجموعه آن سدّ آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.

بعضى از مفسّران نيز گفته اند: در دانش امروز به اثبات رسيده، اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت آن را بسيار زيادتر مى كند، ذو القرنين چون از اين حقيقت آگاه بود، اقدام به چنين كارى كرد.

ضمناً، مشهور در معناى «قِطْر» همان است كه گفتيم (مس مذاب) ولى بعضى از مفسّران آن را به «روى مذاب» تفسير كرده اند كه خلاف معروف است.

سرانجام، اين سدّ به قدرى نيرومند و مستحكم شد كه «آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبى ايجاد كنند» «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً».(1)


1- « اسْطاعُوا» در اصل« استطاعوا» بوده كه« تاء» باب استفعال آن حذف شده است.

ص: 224

در اينجا «ذو القرنين» با اين كه كار بسيار مهمّى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران، مى بايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منّتى بر سر آن گروه بگذارد، امّا چون مرد خدا بود، با نهايت ادب چنين «اظهار داشت: اين از رحمت پروردگار من است»؛ «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي».

اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمّى بردارم از ناحيه خداست، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم، آن هم از ناحيه اوست.

و اگر چنين مصالحى در اختيار من قرار گرفت آن هم از بركت رحمت واسعه پروردگار است، من چيزى از خود ندارم كه بر خويشتن ببالم و كار مهمّى نكرده ام كه بر گردن بندگان خدا منّت گذارم!

سپس اين جمله را اضافه كرد: گمان نكنيد اين يك سدّ جاودانى و ابدى است! نه، «هنگامى كه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را درهم مى كوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدّل مى سازد»! «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ».

«و اين وعده پروردگار من حق است» «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً».

ذوالقرنين در اين گفتارش، به مسأله فنا دنيا، و درهم ريختن سازمان آن در آستانه رستاخيز اشاره مى كند.

امّا بعضى مفسّران، وعده خدا را اشاره به پيشرفت هاى علمى بشر مى دانند كه با آن ديگر سدّ غير قابل عبور مفهومى ندارد، وسائل هوايى، همچون هواپيماها، هليكوپترها و مانند آن تمام اين موانع را برمى دارد.

ولى اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد.

آموزه هاى داستان ذوالقرنين

در اين كه «ذوالقرنين» كه بود؟ و سفرهاى او به شرق و غرب چگونه صورت

ص: 225

گرفت؟ و سدّى كه او ساخته در كجاست؟ و مانند اينها، بعداً به خواست خدا بحث خواهيم كرد.

ولى قطع نظر از جنبه هاى تطبيقى تاريخى، خود اين داستان به طور سربسته داراى نكات آموزنده فراوانى است كه توجّه به آن از هر چيز لازم تر، و در واقع هدف اصلى قرآن را تشكيل مى دهد.

1- نخستين درسى كه به ما مى آموزد، اين است كه: در جهان هيچ كارى بدون توسّل به اسباب امكان ندارد، لذا خدا براى پيشرفت كار ذو القرنين «اسباب» پيشرفت و پيروزى را به او داد «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً» و او هم به خوبى از اين اسباب بهره گرفت «فَأَتْبَعَ سَبَباً».

بنابراين، آنها كه انتظار دارند، بدون تهيّه اسباب لازم، به پيروزى برسند به جايى نخواهند رسيد، حتّى اگر ذو القرنين باشند!

2- هر چند، غروب خورشيد در چشمه اى گل آلود، قطعاً جنبه خطاى باصره داشت، ولى با اين حال، نشان مى دهد كه: ممكن است خورشيد با آن عظمت به وسيله چشمه گل آلودى پوشانده گردد، همان گونه كه يك انسان با عظمت و يك شخصيّت والامقام گاه بر اثر يك لغزش به كلّى سقوط مى كند، و شخصيّتش در ديده ها غروب خواهد كرد.

3- هيچ حكومتى نمى تواند، بدون تشويق خادمان و مجازات و كيفر خطاكاران به پيروزى برسد، اين همان اصلى است كه ذوالقرنين از آن به خوبى استفاده كرد، و گفت:

«آنها را كه ظلم و ستم كرده اند مجازات خواهيم كرد، و آنها كه ايمان آورده و عمل صالح دارند را به نحوى شايسته و نيكويى پاداش خواهيم داد».

على عليه السلام در فرمان معروفش به «مالك اشتر» كه يك دستور العمل جامع

ص: 226

كشوردارى است مى فرمايد:

«لايَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِي ءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَواءٍ فَإِنَّ فِي ذلِكَ تَزْهِيداً لِا هْلِ الإِحْسانِ فِي الْإِحْسانِ وَ تَدْرِيباً لِا هْلِ الْاسائَةِ عَلَى الْاسائَةِ

؛ هيچ گاه نبايد نيكوكار و بدكار در نظر تو يكسان باشند، زيرا اين امر، سبب مى شود كه نيكوكاران به كار خود بى رغبت شوند و بدكاران، جسور و بى پروا».(1)

4- تكليف شاق، هرگز مناسب يك حكومت عدل الهى نيست، و به همين دليل، ذو القرنين بعد از آن كه تصريح كرد، من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پاداش نيكو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانى به آنها پيشنهاد خواهم كرد» (تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند).

5- يك حكومت فراگير، نمى تواند نسبت به تفاوت و تنوّع زندگى مردم، و شرايط مختلف آنها، بى اعتنا باشد. به همين دليل، ذو القرنين كه صاحب يك حكومت الهى بود، به هنگام برخورد با اقوام گوناگون- كه هر كدام زندگى مخصوص به خود داشتند- متناسب با آن رفتار كرد، و همه را زير بال و پر خود گرفت.

6- ذوالقرنين، حتّى جمعيّتى كه به گفته قرآن، سخنى نمى فهميدند «لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» از نظر دور نداشت، و با هر وسيله ممكن، به درد دل آنها گوش فرا داد، و نيازشان را بر طرف ساخت، و ميان آنها و دشمنان سرسختشان سدّ محكمى ساخت و با اين كه به نظر نمى رسد، يك چنين جمعيّت عقب افتاده اى هيچ گونه نفعى براى حكومت داشته باشند، بدون هرگونه چشم داشت به اصلاح كارشان پرداخت.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«إِسْماعُ الْا صَمِّ مِنْ غَيْرِ تَضَجُّرٍ صَدَقَةٌ هَنِيئَةٌ

؛ بلند سخن گفتن آن چنان كه


1- نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 227

شخص ناشنوا بشنود مشروط بر اين كه توأم با اظهار ناراحتى نباشد، صدقه گوارايى است».(1)

7- امنيّت، نخستين و مهمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است، به همين جهت ذوالقرنين براى فراهم كردن آن، نسبت به قومى كه مورد تهديد قرار گرفته بودند پرزحمت ترين كارها را بر عهده گرفت، و براى جلوگيرى از مفسدان، از نيرومندترين سدّها استفاده كرد، سدّى كه در تاريخ ضرب المثل شده، و سنبل استحكام و دوام و بقاست.

مى گويند: «همچون سدّ اسكندر»! (هر چند ذو القرنين اسكندر نبود).

اصولًا، تا جلوى مفسدان را با قاطعيّت و به وسيله نيرومندترين سدّها نگيرند، جامعه روى سعادت نخواهد ديد.

و به همين دليل، ابراهيم عليه السلام هنگام بناى «كعبه» نخستين چيزى كه از خدا براى آن سرزمين تقاضا كرد، نعمت امنيّت بود، «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً».(2)

و نيز به همين دليل، سخت ترين مجازات ها در فقه اسلامى براى كسانى در نظر گرفته شده است كه امنيّت جامعه را به خطر مى افكنند (به تفسير سوره «مائده» آيه 33 مراجعه شود).

8- درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مى توان آموخت، اين است:

صاحبان اصلى درد، بايد در انجام كار خود شريك باشند كه «آه صاحب درد را باشد اثر».

لذا، «ذو القرنين» به گروهى كه از هجوم اقوام وحشى شكايت داشتند، نخست دستور داد قطعات آهن بياورند، بعد از آن، دستور آتش افروختن در اطراف سدّ


1- سفينه، ج 2، لفظ« صمم».
2- سوره ابراهيم، آيه 35.

ص: 228

آهنين براى جوش خوردن، و سپس دستور تهيه مس مذاب براى پوشاندن آهن با لايه اى از مس داد.

اصولًا، كارى كه با شركت صاحبان اصلى درد پيش مى رود، هم به بروز استعدادهاى آنها كمك مى كند، و هم نتيجه حاصل شده را ارج مى نهند و در حفظ آن مى كوشند؛ چرا كه در ساختن آن رنج فراوانى تحمّل كرده اند.

ضمناً، به خوبى روشن مى شود: حتّى يك ملّت عقب افتاده، هنگامى كه از طرح و مديريّت صحيح برخوردار شود، مى تواند دست به چنان كار مهم و محيّرالعقولى بزند.

9- يك رهبر الهى، بايد بى اعتنا به مال و ماديّات باشد، و به آنچه خدا در اختيارش گذارده قناعت كند، لذا مى بينيم ذو القرنين بر خلاف روش سلاطين- كه حرص و ولع عجيبى نسبت به اندوختن اموال از هر جا و هر كس دارند- هنگامى كه پيشنهاد اموالى به او شد، نپذيرفت و گفت:

«ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ

؛ آنچه پروردگارم در اختيار من نهاده بهتر است».

در قرآن مجيد كراراً در داستان انبيا مى خوانيم كه يكى از اساسى ترين سخن آنها اين بود كه: ما در برابر دعوت خود، هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمى كنيم. در يازده مورد از قرآن مجيد، اين مطلب درباره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و يا انبياى پيشين به چشم مى خورد.

گاهى، با اين جمله ضميمه است كه «پاداش ما تنها بر خداست».

و گاهى بدون آن، و گاه دوستى اهل بيت خود را كه خود پايه اى براى رهبرى آينده بوده، به عنوان پاداش ذكر كرده اند: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى .(1)


1- سوره شورى، آيه 23.

ص: 229

10- محكم كارى از هر نظر، درس ديگر اين داستان است، ذو القرنين در بناى سدّ از قطعات بزرگ آهن استفاده كرد، و براى اين كه اين قطعات كاملًا به هم جوش بخورند، آنها را در آتش گداخت، و براى اين كه عمر سدّ طولانى باشد و در برابر تصرّف هوا و رطوبت و باران مقاومت كند، آن را با لايه اى از مس پوشاند، تا از پوسيدگى آهن جلوگيرى كند.

11- انسان هر قدر قوى، نيرومند، متمكّن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام كارهاى بزرگ برآيد، باز هرگز نبايد به خود ببالد و مغرور گردد، اين همان درس ديگرى است كه ذو القرنين به همگان تعليم مى دهد.

او كه در همه جا به قدرت پروردگار تكيه مى كرد، بعد از اتمام سدّ گفت:

«هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى».

و به هنگامى كه پيشنهاد كمك مالى به او مى كنند مى گويد: «ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» و بالاخره هنگامى كه از فناى اين سدّ محكم سخن مى گويد، باز تكيه گاه او وعده پروردگارش مى باشد.

12- همه چيز، زائل شدنى است و محكم ترين بناهاى اين جهان، سرانجام خلل خواهد يافت- هر چند از آهن و پولاد يك پارچه باشد-. اين آخرين درس در اين ماجراست. درسى است براى همه آنها كه عملًا دنيا را جاودانى مى دانند، آن چنان در جمع مال و كسب مقام، بى قيد و شرط و حريصانه مى كوشند كه گويى هرگز مرگ و فنايى وجود ندارد، با اين كه سدّ ذوالقرنين كه سهل است خورشيد با آن عظمتش نيز سرانجام فانى و خاموش مى شود، و كوه ها با تمام صلابتى كه دارند، متلاشى مى گردند و از هم مى پاشند، انسان كه در اين ميان از همه آسيب پذيرتر است.

آيا انديشه در اين واقعيّت كافى نيست كه جلوى خودكامگى ها را بگيرد؟!

ص: 230

شخصيّت ذوالقرنين

در اين كه «ذو القرنين» كه در قرآن مجيد آمده، از نظر تاريخى چه كسى بوده؟ و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى شود؟ در ميان مفسّران گفتگو بسيار است، و نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده، كه مهمترين آنها سه نظريه زير است.

اوّل: بعضى معتقدند او كسى جز «اسكندر مقدونى» نيست، لذا، بعضى او را به نام اسكندر ذو القرنين، مى خوانند، و معتقدند او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم، مغرب و مصر تسلّط يافت، و شهر اسكندريّه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد «هند» و «چين» نمود، و از آنجا به «خراسان» بازگشت، شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بيمار شده از دنيا رفت، و به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند در آنجا دفن نمودند.(1)

دوم: جمعى از مورّخين معتقدند: ذو القرنين يكى از پادشاهان «يمن» بوده (پادشاهان يمن به نام «تبع» خوانده مى شدند كه جمع آن «تبابعه» است).

از جمله «اصمعى» در تاريخ عرب قبل از اسلام، و «ابن هشام» در تاريخ معروف خود به نام «سيره» و «ابوريحان بيرونى» در «الآثار الباقيه» از اين نظريّه دفاع كرده اند.

حتّى در اشعار «حميرى ها» (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليّت، اشعارى ديده مى شود كه در آنها به وجود «ذو القرنين» افتخار كرده اند.(2)


1- اين مطلب در تفسير« فخر رازى»، ذيل آيات مورد بحث، و« كامل ابن اثير»، ج 1، ص 287 است. بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده شيخ« ابو على سينا» در كتاب« الشفاء» بوده است.
2- الميزان، ج 13، ص 414.

ص: 231

طبق اين فرضيّه، سدّى كه ذوالقرنين ساخته همان سدّ معروف «مأرب» است.

سومين نظريّه، كه ضمناً جديدترين آنها محسوب مى شود، همان است كه دانشمند معروف اسلامى «ابوالكلام آزاد» كه روزى وزير فرهنگ كشور «هند» بود، در كتاب محقّقانه اى كه در اين زمينه نگاشته، آورده است.(1)

طبق اين نظريّه، ذوالقرنين همان «كوروش كبير» پادشاه هخامنشى است.

از آنجا كه نظريّه اوّل و دوم، تقريباً هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد، و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذوالقرنين، شمرده، و نه هيچ يك از پادشاهان يمن.

به علاوه «اسكندر مقدونى» سدّ معروفى نساخته، امّا «سدّ مأرب» در «يمن» سدّى است كه با هيچ يك از صفاتى كه قرآن براى سدّ ذوالقرنين ذكر كرده است، تطبيق نمى كند، زيرا سدّ ذوالقرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سدّ مأرب از مصالح معمولى، و به منظور جمع آورى آب، و جلوگيرى از طغيان سيلاب ها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره «سبأ» بيان كرده است.

به همين دليل، بحث را بيشتر روى نظريّه سوم متمركز مى كنيم، و در اينجا لازم است به چند نكته دقيقاً توجّه شود:

الف) نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجّه مى كند، اين است: چرا ذوالقرنين (صاحب دو قرن) به اين نام ناميده شده است؟

بعضى معتقدند: اين نام گذارى به خاطر آن است كه: او به شرق و غرب عالم


1- اين كتاب به فارسى ترجمه شده و به نام« ذو القرنين يا كوروش كبير» انتشار يافته، و بسيارى از مفسّران و مورّخان معاصر، اين نظريّه را با لحن موافق در كتاب هاى خود مشروحاً آورده اند.

ص: 232

رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى كند.

بعضى ديگر معتقدند: اين نام به خاطر اين بود كه: دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اين كه: مقدار قرن چه اندازه است؟ نيز نظرات متفاوتى دارند.

بعضى مى گويند: در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود، و به خاطر آن به «ذوالقرنين» معروف شد.

و بالاخره بعضى بر اين عقيده اند كه: تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.

و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مى انجامد، و چنان كه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوم يعنى «ابوالكلام آزاد» از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.

ب) از قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى شود: ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود از جمله:

- خداوند اسباب پيروزى ها را در اختيار او قرار داد.

- او سه لشگركشى مهم داشت: نخست به غرب، پس از آن به شرق، و سرانجام به منطقه اى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه، شرح صفات آنها در تفسير آيات گذشت.

- او مرد مؤمن، موحّد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد، منحرف نمى شد، و به همين جهت، مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران، دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقه اى نداشت.

- او هم به خدا ايمان داشت، و هم به روز رستاخيز.

- او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدّهاست، سدّى كه در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد، تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سدّ، كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم يأجوج و مأجوج، بوده است.

ص: 233

او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن، نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره آن سؤال كردند، چنان كه قرآن مى گويد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ»؛ از تو درباره ذو القرنين سؤال مى كنند».

امّا از قرآن چيزى كه صريحاً دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمى شود هر چند، تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنا دارد، چنان كه در تفسير آيات سابق گذشت.

در بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده، نيز مى خوانيم: «او پيامبر نبود، بلكه بنده صالحى بود».(1)

ج) اساس قول سوم (ذو القرنين، كوروش كبير بوده است) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:

نخست اين كه: سؤال كنندگان درباره اين مطلب از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله- طبق رواياتى كه در شأن نزول آيات نازل شده- يهود بوده اند، و يا قريش به تحريك يهود.

بنابراين، بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.

از ميان كتب معروف يهود، به كتاب «دانيال» فصل هشتم، باز مى گرديم، در آنجا چنين مى خوانيم:

«در سال سلطنت «بَلْ شَصَّر» به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد، بعد از رؤيايى كه اولًا به من مرئى شده بود و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين شد كه من در قصر «شُوشان» كه در كشور «عيلام» است بودم، و در خواب ديدم كه در نزد نهر «اولاى» هستم، و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينك قوچى در برابر نهر، بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هايش بلند بود و يكى از ديگرى بلندتر و بلندترين آنها آخر بر آمد و آن قوچ را به سمت «مغربى» و «شمالى» و «جنوبى»، شاخ زنان ديدم، و


1- به تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 294 و 295 مراجعه شود.

ص: 234

هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اين كه: احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى نمود، و بزرگ مى شد ...».(1)

پس از آن در همين كتاب از «دانيال» چنين نقل شده: «جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:

قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك «مدائن و فارس» است (يا ملوك ماد و فارس است)».

يهود از بشارت رؤياى «دانيال» چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان «بابل»، پايان مى گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.

چيزى نگذشت كه «كوروش» در صحنه حكومت ايران ظاهر شد، و كشور ماد و فارس را يكى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همان گونه كه رؤياى «دانيال» گفته بود كه آن قوچ شاخ هايش را به غرب و شرق و جنوب مى زند «كوروش» نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.

يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.

جالب اين كه در «تورات» در كتاب «اشعيا» فصل 44 شماره 28 چنين مى خوانيم: «آنگاه در خصوص كوروش مى فرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيّتم را به اتمام رسانده به «اورشليم» خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد».

اين جمله نيز قابل توجّه است كه در بعضى از تعبيرات «تورات»، از «كوروش» تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است.(2)

دوم: اين كه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى «استخر» در كنار نهر «مرغاب»


1- كتاب« دانيال»، فصل هشتم، جمله هاى 1 تا 4.
2- كتاب« اشعيا»، فصل 46، شماره 11.

ص: 235

مجسّمه اى از كوروش كشف شد كه تقريباً به قامت يك انسان است، و كوروش را در صورتى نشان مى دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شده، و تاجى بر سر دارد كه دو شاخ، همانند شاخ هاى قوچ در آن ديده مى شود.

اين مجسّمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است، آن چنان توجّه دانشمندان را جلب نمود كه گروهى از دانشمندان «آلمانى» فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.

از تطبيق مندرجات، تورات با مشخّصات اين مجسّمه، اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملًا قوّت گرفت كه، ناميدن «كوروش» به «ذو القرنين» (صاحب دو شاخ) از چه ريشه اى مايه مى گرفت، و همچنين، چرا مجسمه سنگى كوروش داراى بال هايى همچون بال عقاب است؟

و به اين ترتيب، بر گروهى از دانشمندان مسلّم شد كه: شخصيّت تاريخى ذوالقرنين از اين طريق كاملًا آشكار شده است.

آنچه اين نظريّه را تأييد مى كند: اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كوروش نوشته اند.

هردوت، مورّخ يونانى مى نويسد: «كوروش» فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند، او را نكشند، و لشگر كوروش فرمان او را اطاعت كردند به طورى كه توده ملّت، مصائب جنگ را احساس نكردند.

و نيز «هردوت» درباره او مى نويسد: كوروش، پادشاهى كريم، سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت، بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم زدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت، و هر چه را متضمّن خير بيشتر بود، دوست مى داشت.

ص: 236

و نيز مورّخ ديگر «ذى نوفن» مى نويسد: كوروش پادشاه عاقل و مهربانى بود، و بزرگى ملوك با فضايل حكماء در او جمع بود، همّتى فائق، و جودى غالب داشت، شعارش خدمت به انسانيّت، و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.

جالب اين كه: اين مورّخان كه «كوروش» را اين چنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بودند، نه از قوم يا ابناى وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مى دانيم، مردم يونان به نظر دوستى به «كوروش» نگاه نمى كردند؛ زيرا با فتح «ليديا» به دست كوروش، شكست بزرگى براى ملّت يونان فراهم گشت.

طرفداران اين عقيده، مى گويند: اوصاف مذكور در قرآن مجيد درباره ذوالقرنين با اوصاف كوروش تطبيق مى كند.

از همه گذشته، كوروش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه: در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه گانه اى كه در قرآن ذكر شده، قابل انطباق مى باشد:

نخستين لشگر كشى كوروش به كشور «ليديا» كه در قسمت شمال «آسياى صغير» قرار داشت صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كوروش جنبه غربى داشت.

هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلوى خود بگذاريم خواهيم ديد:

قسمت اعظم ساحل در خليجك هاى كوچك غرق مى شود، مخصوصاً در نزديكى «ازمير» كه خليج، صورت چشمه اى به خود مى گيرد.

قرآن مى گويد: ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گل آلودى فرو مى رود.

اين صحنه، همان صحنه اى بود كه «كوروش» به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در

ص: 237

نظر بيننده) در خليجك هاى ساحلى مشاهده كرد.

لشگركشى دوم كوروش به جانب شرق بود، چنان كه «هردوت» مى گويد: اين هجوم شرقى كوروش بعد از فتح «ليديا» صورت گرفت، مخصوصاً طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كوروش را به اين حمله واداشت.

تعبير قرآن «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» اشاره به سفر كوروش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد، خورشيد بر قومى طلوع مى كند كه در برابر تابش آن، سايبانى ندارند، اشاره به اين كه آن قوم بيابان گرد و صحرانورد بودند.

كوروش لشگركشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوه هاى «قفقاز» بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى، با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه، سدّ محكمى بنا كرد.

اين تنگه در عصر حاضر تنگه «داريال» ناميده مى شود كه: در نقشه هاى موجود ميان «ولادى كيوكز» و «تفليس» نشان داده مى شود، در همانجا كه تاكنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدّى است كه كوروش بنا نموده؛ زيرا اوصافى كه قرآن درباره سدّ ذوالقرنين بيان كرده، كاملًا بر آن تطبيق مى كند.

اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريّه سوم بيان شده است.(1)

درست است كه در اين نظريّه، نيز نقطه هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلًا مى توان از آن به عنوان بهترين نظريّه درباره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.


1- براى توضيح بيشتر به كتاب« ذو القرنين يا كوروش كبير»، و همچنين« فرهنگ قصص قرآن» مراجعه شود.

ص: 238

محل سدّ ذوالقرنين

گرچه بعضى ميل دارند، اين سدّ را با ديوار معروف چين، كه هم اكنون برپاست و صدها كيلومتر ادامه دارد، منطبق بدانند، ولى روشن است: ديوار چين نه از آهن و مس ساخته شده، و نه در يك تنگه باريك كوهستانى است، بلكه ديوارى است كه از مصالح معمولى بنا گرديده، و همان گونه كه گفتيم: صدها كيلو متر طول آن است، و الآن هم موجود است.

بعضى ديگر اصرار دارند كه اين همان «سدّ مأرب» در سرزمين «يمن» مى باشد.

در حالى كه سدّ مأرب گر چه در يك تنگه كوهستانى بنا شده، ولى براى جلوگيرى از سيلاب و به منظور ذخيره آب بوده، و ساختمانش از آهن و مس نيست.

ولى طبق گواهى دانشمندان- همان گونه كه در بالا نيز اشاره كرديم- در سرزمين «قفقاز» ميان درياى خزر و درياى سياه، سلسله كوه هايى است همچون يك ديوار كه شمال را از جنوب جدا مى كند، تنها تنگه اى كه در ميان اين كوه هاى ديوار مانند وجود دارد تنگه «داريال» معروف است، و در همانجا تاكنون ديوار آهنين باستانى به چشم مى خورد، و به همين جهت، بسيارى معتقدند: سدّ ذو القرنين همين سدّ است.

جالب اين كه: در آن نزديكى نهرى است به نام «سائرس» كه به معناى «كوروش» است (يونانيان كوروش را سائرس مى ناميدند).

در آثار باستانى ارمنى از اين ديوار، به نام «بهاگ گورائى» ياد شده و معناى اين كلمه «تنگه كوروش» يا «معبر كوروش» است، و اين سند، نشان مى دهد بانى اين سدّ او بوده است.(1)


1- باز براى توضيح بيشتر به كتاب« ذو القرنين يا كوروش كبير»، و همچنين« فرهنگ قصص قرآن» مراجعه فرماييد.

ص: 239

سخنى درباره يأجوج و مأجوج

در قرآن مجيد، در دو سوره از يأجوج و مأجوج سخن به ميان آمده، يكى در آيات مورد بحث، و ديگر در سوره «انبياء» آيه 96.

آيات قرآن به خوبى گواهى مى دهد اين دو نام، متعلّق به دو قبيله وحشى خونخوار بوده، كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته اند.

در «تورات» در كتاب «حزقيل» فصل سى و هشتم و فصل سى و نهم، و در كتاب رؤياى «يوحنا» فصل بيستم، از آنها به عنوان «گوگ» و «مأگوگ» ياد شده، كه معرّب آن يأجوج و مأجوج مى باشد.

به گفته مفسّر بزرگ، «علّامه طباطبايى» در «الميزان» از مجموع گفته هاى تورات استفاده مى شود: مأجوج يا يأجوج و مأجوج، گروه يا گروه هاى بزرگى بودند كه در دوردست ترين نقطه شمال آسيا زندگى داشتند، مردمى جنگجو و غارتگر بودند.(1)

بعضى معتقدند: اين دو كلمه عبرى است، ولى در اصل از زبان يونانى به عبرى منتقل شده است، و در زبان يونانى «گاگ» و «مأگاگ» تلفّظ مى شده، كه در ساير لغات اروپايى نيز به همين صورت انتقال يافته است.

دلايل فراوانى از تاريخ در دست است كه در منطقه شمال شرقى كره زمين در نواحى مغولستان در زمان هاى گذشته گويى چشمه جوشانى از انسان وجود داشته، مردم اين منطقه به سرعت زاد و ولد مى كردند، و پس از كثرت و فزونى به سمت شرق، يا جنوب سرازير مى شدند، و همچون سيل روانى اين سرزمين ها را زير پوشش خود قرار مى دادند، و تدريجاً در آنجا ساكن مى گشتند.


1- الميزان، ج 13، ص 411.

ص: 240

براى حركت سيل آساى اين اقوام، دوران هاى مختلفى در تاريخ آمده است كه يكى از آنها دوران هجوم اين قبائل وحشى در قرن چهارم ميلادى تحت زمامدارى «آتيلا» بود، كه تمدّن امپراطورى روم را از ميان بردند.

و دوران ديگر كه ضمناً آخرين دوران هجوم آنها محسوب مى شود، در قرن دوازدهم ميلادى به سرپرستى چنگيزخان صورت گرفت كه بر ممالك اسلامى و عربى، هجوم آوردند، و بسيارى از شهرها از جمله «بغداد» را ويران نمودند.

در عصر كوروش، نيز هجومى از ناحيه آنها اتّفاق افتاد كه در حدود سال پانصد قبل از ميلاد بود، ولى در اين تاريخ، حكومت متّحد ماد و فارس به وجود آمد و اوضاع تغيير كرد و آسياى غربى از حملات اين قبائل آسوده شد.

به اين ترتيب، نزديك به نظر مى رسد كه يأجوج و مأجوج از همين قبائل وحشى بوده اند كه مردم «قفقاز» به هنگام سفر كوروش به آن منطقه تقاضاى جلوگيرى از آنها را از وى نمودند، و او نيز اقدام به كشيدن سدّ معروف ذو القرنين كرد(1).


1- براى توضيح بيشتر به كتاب ذوالقرنين يا كوروش كبير و همچنين فرهنگ قصص قرآن مراجعه نماييد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109